ح س ی ن
این منِ اینجا نشسته ی خسته دل بی کس را می بینی و می بندی چشمانت را و من،باز سینه می زنم و شما باز نگاه و او ناگاه حرف از "نفس اخر" شما را به میان می کشد و کار من به انتها می رسد و فراموش می کنم که مویرگ های سرم،خیلی نازک تر از لطمه های مردانه ی زینبیست و می زنم به سینه و به سر و به پای مچاله شده پای روضه های شما ....
پاهایم اگر اجازه می داد آقا،بیشتر چهارزانو می نشستم و چشم هایم اگر می بارید آقا؛بیشتر ....و بازویم اگر نمی افتاد بیشتر... و قلبم اگر تیر نمی کشید بیشتر ...و...ببینید آقا؛من خوب یاد گرفته ام شما را بیاورم به مجالس تنهایی ام و شما هی نگاه و من ادامه و ادامه و ادامه، تا از نفس بیفتم یا کسی سر برسد یا تذکری بدهند و مجبور شوم تمامش کنم ،روضه های تک نفره ی تعریف نشده ی غیر منطقی نامتناهی گاه و بیگاه شما را..
اما من ؛شما را در روضه هایم خلاصه نکرده ام.من حتی اگر اینجا نباشم و اینجا نیایم و اینجا ننویسم آقا؛شما رادر روضه ها خلاصه نکرده ام شما؛تمام زندگی من هستید آقا و من ،آخر برای شما دق می کنم و می شوم فدای داغ دل بانویی که شما "خواهر"،صدایش می کردید..
خدا ما را دوست دارد و این را من از روی دلی می گویم که ح س ی ن می شنود می لرزد و از روی چشمی می گویم که ح س ی ن می شنود می بارد و از روی قدم هایی می گویم که ح س ی ن می شنود می رود و تمام جان من و تو شده انگار گوش و ما، همه مان ؛گوش به زنگ خداییم.همه گوش به ح س ی ن ایم و خدا ؛ما را دوست دارد..
عمریست از خزانه ی دربار می خوریم
اللهم احفظ قائدنا الخامنه ای...
منبع: وبلاگ"هوالشافی"
211005