عقیق:متن جلسه چهارم از شرح دعای چهلم صحیفه سجادیه از حجت الاسلام علی اکبری را در ادامه می خوانید؛ موضوع سخن چهلمین دعای صحیفه مبارکه سجادیه است. به این جمله رسیدیم: «فَإِذَا أَوْرَدْتَهُ عَلَیْنَا وَ أَنْزَلْتَهُ بِنَا فَأَسْعِدْنَا بِهِ زَائِراً، وَ آنِسْنَا بِهِ قَادِماً، وَ لَا تُشْقِنَا بِضِیَافَتِهِ، وَ لَا تُخْزِنَا بِزِیَارَتِهِ، وَ اجْعَلْهُ بَاباً مِنْ أَبْوَابِ مَغْفِرَتِکَ، وَ مِفْتَاحاً مِنْ مَفَاتِیحِ رَحْمَتِکَ أَمِتْنَا مُهْتَدِینَ غَیْرَ ضَالِّینَ، طَائِعِینَ غَیْرَ مُسْتَکْرِهِینَ، تَائِبِینَ غَیْرَ عَاصِینَ وَ لَا مُصِرِّینَ، یَا ضَامِنَ جَزَاءِ الْمُحْسِنِینَ، وَ مُسْتَصْلِحَ عَمَلِ الْمُفْسِدِینَ». حقیقت مرگ لحظات مرگ برای انسان خیلی سرنوشتساز است. برای هر کسی دشواری و پیچیدگی خودش را دارد. در قرآن کریم از آن گاهی به قمرات الموت و گاهی به سکرت الموت تعبیر شده است. از نظر قرآن موت یک حقیقت و یک موجود است که تجسم و تجسد دارد، و با شما ملاقات میکند. تعبیر قرآن کریم این است: «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ؛[۱] بگو همان مرگی که از آن میگریزید، رویآور به شما است». مرگ با شما ملاقات میکند و به دیدار شما میآید، زائر و مهمان شما میشود، وارد و قادم بر شما است. ورودش با جناب ملک الموت است که بر شخص تجلی میکند: «قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ؛[۲] بگو فرشته مرگی که بر شما گمارده شده، جانتان را میستاند». قرآن کریم گاهی این مأمور را هم حذف میکند و میگوید خود مولا شما را میگیرد: «اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا؛[۳] خدا روح مردم را هنگام مرگشان بهتمامی باز میستاند». در آیه یازده سورهی سجده فرمود فرشتهای که از سوی خدا متعال وکیل شده که شما را بگیرد و دریافت کند، بر شما جلوه میکند و کار شما را تمام میکند. آنوقت شما محشور میشوید به جایگاهی که خدای متعال برای شما در نظر گرفته است: «ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ؛ آنگاه به سوی پروردگارتان بازگردانیده میشوید». «توفی» یعنی هیچچیز از شما باقی نمیگذارد و همهی شما را با تمام ظرفیت، امکان، استعداد، ظاهر و باطنتان میگیرد. این اتفاق و انتقال از عالم طبیعت به عالم برزخ و ملکوت، با دشواری خاص همراه است، و چون نوعاً ناگهانی انجام میشود، در خودش سکرتی دارد. سکره به معنای حیرت و مستی است از خود بی خود شدن هست در این ملاقات چنین حالی بر انسان پیش میاد علت سکرت این است که خودمان را به این دنیا بستهایم. حالا چون ناگهانی قطع میشود، حالت سکرت برای شخص پیش میآید. «وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ؛[۴] و سکرات مرگ بهراستی در رسید. این همان است که از آن میگریختی». شما با فکر، ذهن، آرزوها و دلبستگیهایت دائماً از مرگ فرار میکردی؛ اما حالا آمده، بر شما وارد شده و به دیدار شما آمده است. این تجلی معمولاً با ملک الموت است. حالت متفاوت افراد هنگام جان دادن در آن لحظهی خیلی مهم، وضعیت انسانها با یکدیگر متفاوت است. قرآن کریم برای شرح وضعیت اشخاص در آن موقعیت کلیدواژههایی دارد؛ مثلاً «طیّب» و «ظالم». در این آیه میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ؛[۵] کسانی که بر خویشتن ستمکار بودهاند [وقتی] فرشتگان جانشان را میگیرند...». بعضیها در آن موقعیت، ظالم به خویشتن هستند. پرده که کنار میرود، میبیند در حال ظلم به خود بود که دریافت شد. این حالت، حالت خباثت و آلودگی است؛ یعنی شخص ناقص، آشفته و بههمریخته دریافت میشود. نقطهی مقابلش این است: «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ طَیِّبِینَ؛[۶] آنان که در حال پاکیزگی، فرشتگان قبض روحشان کنند». طیّب، تمیز، مرتب، منظم و آمادهی مرگ است. سرنوشتساز بودن لحظهی پایانی زندگی این لحظهی پایانی حاصل همهی لحظههای قبل است. علت خطیر بودنش این است که در لحظهی پایانی در چه عمل و وضعیتی هستیم و نسبت به حالات و لحظات قبل، جنبه سرنوشتساز دارد. چون اختیار برقرار است، انسان ممکن است در آن موقعیت پایانی مشغول وضعیتی باشد یا از نظر حالت روانی و درونی در موقعیتی باشد که کل مسیر طیشدهاش را تحت تأثیر قرار دهد و مخدوش سازد. حالت پایانی انسان، جمع حالات قبلی او است. این حالات کنار هم قرار میگیرند و وضعیت اعتقادی، فکری، اخلاقی و عملی شخص را میسازند. حاصل جمع آن لحظهها میشود لحظهی اجل انسان. یاد مرگ و استفادهی صحیح از لحظات زندگی احتمال دارد انسان برخلاف گذشتهی درخشان خود، در آن لحظه بد عمل کند؛ لذا باید از تمام لحظههای خود مراقبت کنیم که چهبسا لحظه و فرصت پایانی ما باشد. اگر انسان با محاسبهی مرگ لحظاتش را بسازد، زندگیاش ساختار خوبی پیدا میکند. در هر موقعیتی که هستید، آن موقعیت را به مرگ اضافه کنید، کارتان درست میشود؛ مثلاً چنانچه الان حرفی را که دارم میزنم، به مرگ ضمیمه کنم، حرف خوب میزنم و بهترین سخن را میگویم. هر حالی انسان دارد، آن را به مرگ ضمیمه کند و بگوید این آخرین اقدام و نفس و قدم و سخن و تصمیم من است. اگر این روش برای انسان تثبیت شود، دائماً سعی میکند بهترین عمل و اقدام و تصمیم را داشته باشد. بهترین یعنی آن چیزی که مولا میپسندد. ما در هر لحظهای موت داریم. اگر شما موت تدریجی را برای خود به رسمیت شناختید، موت دفعی شما را متحیر نمیکند. هنگام مرگ مطمئن هستی. این وضعیت اسمش به تعبیر قرآنی، «نفس مطمئنه» است. وقتی دعوتنامه را به دست انسان میدهند، به او خطاب میشود: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً؛[۷] ای نفس مطمئنه، خشنود و خداپسند به سوی پروردگارت بازگرد». چنین کسی به مقام اطمینان میرسد؛ چون از همهی لحظهها مراقبت کرده است. استیفا، یعنی از فرصتهایش کاملاً بهرهبرداری کرده و سعی کرده در مقام اهتدا، یعنی هدایت مستقر، طبق نقشهی الهی عمل کند. برای چنین کسی خوردن، آشامیدن، خفتن، پوشیدن، کوشیدن، تدبیر و حتی برنامهریزی برای فردا، جلوهای از طاعت است. فرضش این است که اگر الان نقطهی پایانی من باشد، در مقام طاعت و تسلیم باشم. چنانچه صد سال دیگر زنده باشم، طبق نقشهی طاعت عمل میکنم؛ نه خارج از آن. در این صورت پاسخ پرسش بعضی از دوستان روشن میشود که جلسهی پیش پرسیدند: امام میفرمایند من به حالی برسم که امید لحظهی دیگری را نداشته باشم؛ آیا اگر کسی به چنین حالی برسد، فرصتهای احتمالی را از دست نمیدهد؟ «ضمیمه کردن تمام لحظات به یاد مرگ» قاعدهی طلایی و تأمینکنندهی سعادت و خوشبختی است؛ زیرا موجب استیفای کامل از فرصت و طبق نقشهی الهی عمل کردن میشود. علاوه بر این، استغفار را به همراه دارد. مؤمن همیشه سرش پایین است و میگوید تلاشم را کردم، ولی آنی که میخواستم نشد؛ بنابراین کنار هر اقدامی، استغفار میکند. البته لازم نیست این استغفار به زبانش جاری شود، حالش، حال مستغفرین است؛ لذا حتی نماز و سجدهاش با استغفار همراه است. جایی که طاعت میکند نیز استغفار میکند، چه رسد گرفتار معصیت و غفلتی شود. تمام اعمال ثبت و ضبط میشود اعمال ما دائماً استنساخ میشود: «إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛[۸] ما از آنچه میکردید، نسخه برمیداشتیم». اینکه نسخه میگیریم، نه ایکه کپی یا عکس میگیریم، خود عمل را میآوریم. استنساخ الهی برداشتن خود عمل است؛ لذا قرآن فرمود: «وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا؛[۹] و آنچه را انجام دادهاند، حاضر یابند». چون خود حق مستنسخ و شاهد است، از نگاه او چیزی جا نمیماند. در سورهی زلزال نیز فرمود: «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُوَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ؛[۱۰] پس هر که هموزن ذرهای نیکی کند، [نتیجه] آن را خواهد دید و هر که هموزن ذرهای بدی کند، [نتیجه] آن را خواهد دید». من دستم الان تکان خورد، ثبت شد. خود این کلمهای که گفتم، ثبت شد؛ چون فرمود ما استنساخ میکنیم، لذا هیچ چیزی جا نمیماند. فردای قیامت همه را جلوی شما میگذارند و از تو با تمام ضمائم وجودیات، افکار و خیالات و گفتهها و شنیدهها و دادهها، پردهبرداری میشود: «فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛[۱۱] ما پردهات را [از جلوی چشمانت] برداشتیم و دیدهات امروز تیز است». بعد از آن سکرت، پرده را کنار میکشند و تو با خودت روبرو میشوی. در اینجا است که: «وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا؛[۱۲] و آنچه را انجام دادهاند، حاضر یابند و پروردگار تو به هیچکس ستم روا نمیدارد». مؤمن با مرگ انس و الفت دارد مؤمن حسناتش را کم میشمارد و همواره حال استغفار دارد. بهترین نماز را هم که خوانده باشد، چون نگاهش به کسی است که اعمال را دریافت میکند، از اعمالش احساس رضایت ندارد. به قول حافظ: چگونه سر ز خجالت برآورم برِ دوست که خدمتی به سزا برنیامد از دستم مؤمن همواره خجل و مستقر در مقام استغفار است. این معنای استغفار با آن چیزی که شنیدهاید، فرق میکند. وامصیبتا اگر گناهی کرده باشد؛ همینجا برای خودش آتشی درست میکند و در آن میسوزد. اسم این آتش، ندامت است. مؤمن تمام تلاش خود را به کار میگرد تا عملی را که تحویل میدهد، بهترین باشد. با وجود این، استغفار هم ضمیمهی همهی صفحات وجودیاش است. اگر انسان به چنین وضعی رسید، مرگ در هر حالی بر او وارد شود، میگوید: خوش آمدی؛ چون با آن انس دارد. در هر لحظهای که تو مردی، آن مرگ را چشیدی. صبر نکردی تا آن ناگهان وارد شود و بگویی من این را نمیشناسم. وقتی کسی بر شما یک دفعه وارد میشود، شما اصلاً او را نمیشناسی و برای شما غریبه است. در خانه نشستهای که یک دفعه کسی وارد میشد؛ نه به تو خبر داده، نه زنگ زده. قیافهاش عجیب و غریب و ناآشنا است. حتی اگر قیافهاش زیبا باشد، وقتی وارد شد، تو نگران میشوی و بههم میریزی. امام (علیه السلام) میفرماید: اگر طبق نقشهی الهی عمل کنی، مرگ وقتی بر تو وارد میشود، غریبه نیست؛ زیرا قبلاً با آن دوست و رفیق شدی و انس و الفت داری. چنانچه با مرگت در همهی روزها زندگی کرده باشی، وقتی پردهی آخرش بر تو وارد شد، میگویی: چه زائر و مهمان خوبی! در این صورت سکرت الموت یا قمرات الموت نداری. مرگ رفیق و انیس و الیف تو است. اگر کسی به چنین وضعی رسید، حالش، حال اطمینان خواهد بود. لحظهی مرگ، از همهی جهات عجیب است. برای کسی که انس ندارد، حیرتافزا، وحشتناک و دهشتناک است. زلزلهی خیلی عجیبی است که همهچیز را به هم میریزد. استقامت در راه حق، شرط مرگ آسان اگر کسی طبق قاعده عمل کرده باشد، یعنی زیست مؤمنانه داشته و در جستوجوی رضایت مولا بوده، بخشی از وجودش که رفته، به او میگوید: بیا؛ این طرف دیگر خطر انتخابهای خطرناک، وسوسهها و شیاطین نیست. از حضرت جوادی آملی نقل شده که استادشان، حضرت علامه طباطبایی، لحظه ارتحالش حالت عجیبی داشت. نشسته و به گوشهای زل زده بود؛ مثل اینکه قبلاً رفته بود. آخرین جملهاش این بود: هشتاد سال منتظرت بودم. خوش آمدی! خدا مرحوم آیتالله خوانساری را رحمت کند. امام راحل میفرمایند: ایشان در مرز عصمت قرار داشت. آقای خوانساری با کسی صحبت میکرد. به ایشان گفتند: کسی اینجا نبود، شما با که حرف میزدید؟ فرمودند: با جناب ملک الموت! به ایشان گفتم: با من کاری داشتید؟ میخواهید مرا ببرید؟ گفت: نه، یک هفتهی دیگر شما را میبریم. مأنس و مألفی که امام سجاد (علیه السلام) میگوید، منظور همین است. این افراد چگونه به اینجا رسیدند؟ قرآن کریم میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛[۱۳] در حقیقت کسانی که گفتند پروردگار ما خدا است، سپس ایستادگی کردند، فرشتگان بر آنان فرود میآیند [و میگویند] هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتی که وعده یافته بودید، شاد باشید». دوستان روی این آیه تأمل داشته باشید، آن را بنویسید و به آن مراجعه کنید. «قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»، یعنی فکر، خیال، ذکر، زبان، چشم، قدم، قلم، جوارح، جوانح، و عزمشان، همه میگوید: «رَبُّنَا اللَّهُ». رب، یعنی مالک، خالق، محبوب و معشوق. استقامت در اینجا یعنی تقوا. استقامت میخواهد، چون جاذبهی دنیا و وسوسهی شیطان کار را دشوار میکند. مرگ نقطهی پایان استقامت است؛ لذا پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: «المَوتُ رَیحانَةُ المؤمنِ؛[۱۴] مرگ گل خوشبوی مؤمن است». مؤمن دائم وسط این کشمکشها و جاذبهها میخواهد در صراط مستقیم حرکت کند؛ بنابراین لحظهی رفتن، لحظهی راحت شدن او است. در لحظهی پایان، قرآن کریم میگوید: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ». قبل از اینکه منتقل شود، فرشتهها بر او نازل میشوند. معلوم میشود غیر از ملک الموت است. این فرشتهها که اسمشان «مبشّرات» است، نازل میشوند و بشارت میدهند که ما رفیق شماییم؛ این طرف با شماییم، آن طرف هم با شماییم؛ هیچ نگران نباشید. سپس گوشه پرده را کنار میزنند و مؤمن چشمش به بهشت میافتد. این میشود ریحانهی مؤمن. در روایت داریم مرگ مؤمن بهقدری راحت است که مثل بوییدن یک گل است. تفاوت آرزو و برنامهریزی برای آینده هرچه شما برای فرصتهای احتمالی باقیمانده برنامهریزی میکنید، جزء امل و آرزو نیست؛ بلکه رجاء صادق است و آرزوی واهی نیست. گاهی برخی آرزو دارند که زنده باشند تا کارهای نیک انجام دهند یا کارهایی را که امتداد دارد، به فرجام برسانند. این امل نیست، رجاء است. بین این دو تفاوت فراوانی وجود دارد. در دعای هشتم در این باره مطالبی عرض کردیم. مؤمن، عمر خود را بینهایت فرض میکند و برایش برنامهریزی میکند. هر چه که برای فردا و فرداها برنامهریزی میکند، جزء طاعتش نوشته میشود و جزو امتداد شخصیتی او محاسبه میشود. بنابراین مؤمن تمام فرصتهای احتمالی باقیمانده را به درگاه حضرت حق و با تکیه بر طاعت حال، پیشفروش میکند. در دعای بیستم صحیفه سجادیه میگوییم: «وَ عَمِّرْنِی مَا کَانَ عُمُرِی بِذْلَةً فِی طَاعَتِکَ»، تو برای من اینگونه بنویس که تا به طاعت تو هستم، به من عمر بده تا طاعت، معرفت، عشق، شکر، تسبیح و تهلیلم بیشتر شود. بنابراین هرچه بیشتر باشم، برایم بهتر است. مؤمن چون اینطور نگاه میکند، میگوید عمر را زیاد کن، فقط به آن شرط که تا مطیع تو هستم، باشم. البته دعای بیستم یک جمله تکمیلی هم دارد: «فَإِذَا کَانَ عُمُرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ قَبْلَ أَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ إِلَیَّ، أَوْ یَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ». همینکه عمر من مرتع شیطان شد، یک لحظه هم نمانم. امام مجتبی (علیه السلام) فرمود: «اِعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَداً وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَداً؛[۱۵] برای دنیای خـودت چنان عمل کن که گویا در دنیا تا ابد زندگی میکنی و برای آخرت چنان عمل کن که گویا فردا میمیری». ظاهرش تناقضنما و پارادوکسیکال است، ولی باطنش یکی است. مؤمن با نیتش محاسبه میشود؛ برای همین خلود در بهشت دارد. چنانچه تا ابد زنده باشد، بندگی میکند. مؤمن تمام ابدیت را برای خودش در طاعت برنامهریزی کرده است. با این تفاسیر نباید نگران مرگ ناگهانی بود. این یک مسیر است که اگر در آن قرار گیریم، دیگر حزن و اندوهی نخواهیم داشت. به تعبیر قرآن: «أَلَا إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا وَکَانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرَی فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ؛[۱۶] همانان که ایمان آورده و پرهیزگاری ورزیدهاند. آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند». بنابراین اگر رجاء صادق داشته باشی که به اینجا برسی و بمیری، ایرادی ندارد که آرزو کنی زنده باشی و برای آینده برنامهریزی کنی. یار وفادار خدا، رسول و ائمه در کتب رجال شیعه، ذیل ابن ابی یعفور، روایتی نقل شده است. امام صادق (علیه السلام) نامهای به مفضل ابن عمر نوشته که در آن، لحظهی پایانی ابن ابی یعفور را ترسیم کرده است. حضرت میفرمایند: «فمضی صلوات الله علیه؛ او رفت که صلوات خدا بر او باد». امام صادق (علیه السلام) میگوید درودهای خداوند بر او باد که نشاندهنده مقام ابن ابی یعفور است. «موفیا لله عز و جل و لرسوله و لإمامه بالعهد المعهود لله»؛ رفت، اما به پیمانی که با خدا، رسول و امام داشت، وفا کرد. «و قبض صلوات علی روحه محمود الأثر»؛ محمود الأثر یعنی اخلاق، رفتار، فکر، ایمان و معرفتش خیلی پسندیده بود. «مشکور السعی» کارهایی که کرد، پسندیده شد و مورد شکر خداوند قرار گرفت. «مغفورا له » آمرزیده رفت. حضرت رها نمیکنند: «مرحوما برضا الله و رسوله و إمامه عنه»؛ او رحمت شده بود، چون رضای خدای متعال و رسول خدا همراهش بود. تجلی اینها در کلمهی اخیر است: «و امامه». اگر کسی به رضای امامش برسد، به رضای رسول خدا رسیده است. حضرت در ادامه تعبیر خیلی سنگینی دارند: «فولادتی من رسول الله»؛ این قسم است. فرموند قسم به اینکه من زادهی رسول خدا هستم، «ما کان فی عصرنا أحد أطوع لله و لرسوله و لإمامه منه»، کسی از ابن ابی یعفور مطیعتر برای خدا، رسول خدا و امامش نبود. «فما زال کذلک» همواره اینگونه بود تا از دنیا رفت. این جمله مهم است: «حتی قبضه الله إلیه برحمته و صیره إلی جنته»، این مهم است که بمانی تا بروی؛ استقامت تا لحظهی پایانی. خوش به سعادت ابن ابی یعفور! ادامهاش این است که خدای متعال او را برد به سوی رحمت و بهشت خودش که همان جنت القا است؛ رفت به جایی که یک طرفش خانهی رسول خدا و یک طرفش خانهی امیرالمؤمنین (علیهما السلام) است. خوش به سعادتش که اینگونه زیست و اینگونه مرد. «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ».پی نوشت: [۱]. جمعه: ۸. [۲]. سجده: ۱۱. [۳]. زمر: ۴۲. [۴]. ق: ۱۹. [۵]. نساء: ۹۷. [۶]. نحل: ۳۲. [۷]. فجر: ۲۷ـ۲۸. [۸]. جاثیه: ۲۹. [۹]. کهف: ۴۹. [۱۰]. زلزال: ۷ـ۸. [۱۱]. ق: ۲۲. [۱۲]. کهف: ۴۹. [۱۳]. فصلت: ۳۰. [۱۴]. ریشهری، منتخب میزان الحکمه، ص۵۱۸. [۱۵]. میرزای نوری، مستدرک الوسائل، ج۱، ص۱۴۶. [۱۶]. یونس: ۶۲ـ۶۴.منبع:مهر