مرحوم قاضی فرمود: آقا جان من! این مرد فروشنده، شخص بیبضاعت و فقیری است و
من گاهگاهی به او مساعدت میکنم؛ و نمی خواهم چیزی به او بلاعوض داده باشم
تا اولا آن عزت و شرف آبرو از بین برود؛ و ثانیا خدای ناخواسته عادت کند
به مجانی گرفتن؛ و در کسب هم ضعیف شود. و برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و
نازک بخوریم یا از این کاهوها؛ و من می دانستم که اینها بالاخره خریداری
ندارد و ظهر که دکان خود را میبندد به بیرون خواهد ریخت، لذا برای عدم
تضرر او، مبادرت به خریدن کردم. (در نجف اشرف در آخر بهار و تابستان به علت
شدت گرمای هوا، دکانها را از ظهر میبندند).
پی نوشت:
کتاب اسوه عارفان – ص 62
منبع:تسنیم