قدس آنلاین: انسان که خواه و ناخواه در اجتماع زندگی می کند، از معاشرت با مردم گزیری ندارد و بی تردید، معاشرت برای این است که انسان، وضع اجتماعی خود را حفظ نماید و روز به روز بر ترقی و پیشرفت مادی و معنوی خود بیفزاید و مشکلات زندگی را بهتر و آسانتر حل کند.
عقیق:انسان می بایست در زندگانی با مردم به نحوی برخورد نماید که موجب محبوبیت گردد و روز به روز بر وزن اجتماعی انسان بیفزاید و بر شماره یاران وی اضافه شود، زیرا اگر مردم در برخورد با کسی، سنگینی یا تلخی درک کنند، در دلهایشان نفرت و دل تنگی ایجاد خواهد شد و بالاخره روزی فرا خواهد رسید که همه از او گریزان می شوند و چنین کسی، منفور و مبغوض اجتماع خواهد شد و باید در میان جمعیت با حال تنهایی و در وطن خود، غریبانه زندگی کند. بر این اساس دین مقدس اسلام، معاشرت نیکو را به پیروان خود توصیه فرموده و این مهم در سیره رفتاری ائمه اطهار (ع) و از جمله سیدالشهدا (ع) نمود یافته است. در این باره خوارزمى مىگوید: امام حسن (ع)، به قصد سفرى از مدینه بیرون شد، شب راه را گم كرد. گذرش به چوپانى افتاد و او در آن شب، از حضرت پذیرایى نمود و هنگام صبح، راه را به او نشان داد. امام حسن (ع) به چوپان فرمود: من اكنون، سراغ زمین زراعتى خود مىروم و بعد، به مدینه بر مىگردم و وقتى را معین نمود و به چوپان فرمود: شما آن وقت نزد من بیا. پس در آن ساعت، مشغله هاى حضرت، مانعش شد كه به مدینه باز آید. آن چوپان كه برده یكى از اهالى مدینه بود، در آن وقت مقرّر آمد و به خدمت امام حسین (ع)، به گمان اینكه امام حسن (ع) است، مشرف شد و عرض كرد: من، همان بنده اى هستم كه فلان شب، میهمان من بودى و وعده دادى تا در این ساعت، خدمت شما برسم. سپس نشانه هایى داد كه امام حسین (ع) پى برد، او برادرش امام حسن (ع) بوده است. پس حضرت از او پرسید: برده چه كسى هستى، اى غلام؟ عرض كرد: فلانى. فرمود: گوسفندانت، چند رأس است؟ عرض كرد: سیصد رأس. امام حسین (ع)، مولاى غلام را طلبید و او را تشویق نمود تا سرانجام، آن گوسفندان و غلام را به حضرت فروخت. پس حضرت، در برابر آن رفتار محبّت آمیزى كه چوپان با برادرش داشته، او را آزاد نمود و همه آن گوسفندان را به او، بخشید و فرمود: آنكس كه شبانه، نزد تو میهمان بود، برادرم بود. اكنون اینها را پاداش آن رفتار نیك تو، قرار دادم. ابن شهر آشوب مىگوید: عمرو بن دینار گفت: امام حسین (ع)، بر اسامة بن زید كه بیمار بود، وارد شد و او ناله كنان مىگفت: واى از این غَمْ! حضرت فرمود: غم تو چیست، اى برادر؟ عرض كرد: بدهى من كه شصت هزار درهم است. پس حضرت فرمود: همه بدهى تو بر عهده من و من آنرا مىپردازم. عرض كرد: مىترسم بمیرم. فرمود: تا من بدهى تو را نپرداخته ام، نخواهى مرد. عمرو گفت: حضرت، پیش از مرگ بدهى او را پرداخت؛ و همچنین ابن شهر آشوب آورده است: عربى بادیه نشین، وارد مدینه شد و از رهگذران پرسید: بخشنده ترین مردم مدینه، كیست؟ او را به امام حسین (ع)، راهنمایى كردند. داخل مسجد شد و امام را در حال نماز دید. در برابرش ایستاد و این اشعار را سرود: آنكس كه به تو امید بسته و حلقه در خانه ات را بكوبد، ناامید نمىشود. تو بخشنده و تو مورد اعتمادى. پدرت كشنده تبهكاران بود. اگر آن بلند همتى و دلسوزى و هدایتهاى پیشینیان شما نبود، هم اكنون دوزخ بر ما مردم فراگیر گشته بود. راوى گفت: پس حسین (ع)، سلام نماز را داد و به قنبر فرمود: اى قنبر؛ آیا از مال حجاز، چیزى مانده است؟ عرض كرد: آرى، چهار هزار دینار. فرمود: آنها را بیاور كه سزاوارتر از ما به آن، آمده است. سپس دو بُرد [لباس] را در آورد و آن چهار هزار دینار را در آن دو پیچید و بخاطر شرم از اعرابى، دست مبارك خود را از شكاف در بیرون آورد و این اشعار را سرود: آن را بگیر كه من، از تو عذر مىخواهم و بدان كه من بر تو مهربانم. اگر در این سلوك صبحگاهان ما، قدرتى فزون مىبود، شبانگاه آسمان جود و رحمت ما بر تو، چون ابر بهاران ریزش مىكرد. لكن حوادث روزگار، دگرگون ساز است و بر ما تنگ گرفته است، از این روست كه كف دستم كم عطا شده است. راوى گفت: اعرابى، هدیه حضرت را گرفت و گریست. پس حضرت فرمود: شاید آنچه را به تو دادیم، اندك مى دانى؟ عرض كرد: نه، گریه من از آن روست كه: چگونه خاك، این دست پر مهر و بخشش را در خود مىپوشد و از بین مىبرد؟! ابن عساكر مىگوید: اعرابى از در خانه حضرت علیهالسلام برگشت، درحالى كه این اشعار را زمزمه مىكرد: اینان كه از خاندان پاك پیامبرند، پاكیزگان اند كه دلهاشان، در اوج پاكى است. هرگاه یاد شوند، صلوات خدا و فرشتگان و مردم، بر آنان سرازیر گردد و شمایید، شمایید برترینها. علم كتاب خدا و آن معارف و حقایق توحیدى را كه سوره ها آورده اند، نزد شماست و آن كس را كه چون خاندانش را مشخص مىكنى، علوى نباشد، هیچ مایه افتخارى در میان مردم نیست.
پی نوشت ها: 1-خوارزمی، مقتل الحسین (ع)، ج 1: 153. 2-شوشتری، إحقاق الحق، ج 11: 445. 3-ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4: 65. 4-علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج 44: 189. 5-شیخ صدوق، عیون أخبار الرّضا (ع)، ج 2: 47. منبع:قدس 211008