19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 54 : 20
کد خبر : ۶۳۲۶۳
تاریخ انتشار : ۲۰ مهر ۱۳۹۴ - ۰۷:۴۶
با مشارکت عقیق در فرهنگسرای اتدیشه
در دومین شب از شب های شعر «بر آستان اشک» علیرضا قزوه، حسن سلطانی، نادر بختیاری، احمد بابایی، محمد رسولی، زهیر توکلی شعر خوانی پرداختند. در پایان این مراسم کربلایی حنیف طاهری مداحی کرد.

گزارش تصویری


عقیق: دومین شب از مراسم شب های شعر آئینی «بر آستان اشک» در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.

به گزارش عقیق، در دومین شب شعر «بر آستان اشک» که روز یکشنبه 19 مهرماه با موضوع و محوریت حضرت قاسم بن الحسن (ع) و عبدالله بن الحسن(ع) برگزار شد، علیرضا قزوه، حسن سلطانی، نادر بختیاری، احمد بابایی، محمد رسولی، زهیر توکلی و به شعر خوانی پرداختند. در پایان این مراسم کربلایی حنیف طاهری مداحی کرد.

مراسم شب دوم هم با تلاوت حدیث شریف کساء شروع شد و محمود حبیبی کسبی به عنوان مجری برنامه شب شعر آئینی، غزلی از حافظ شیرازی را خواند که:

دل سراپرده محبت اوست

دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون

گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار

فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب

همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا

پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم

زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای

ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب

هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک       

غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را

سینه گنجینه محبت اوست

 

و مهدی زنگنه هم شب دوم «بر آستان اشک» را این گونه آغاز کرد:

روح پدرم شاد که می گفت به من

خوش باد دمی که دیده آید به سخن

عمری به زبان بی‌زبانی چون اشک

یک چشم حسین گفت، یک چشم حسن

 

حبیبی کسبی هم شعری در مدح حضرت قاسم بن الحسن(ع) سروده سید رضا هاشمی گلپایگانی را خواند:

این پسر کیست که گل صورت از او دزدیده است

سیزده بار زمین دور قدش گردیده است

وقت میدان شدنش ،کاش حسن آنجا بود

تا ببیند چه گلی ، در چمنش ، روییده است

دست افکنده در آغوش عمو ، می گرید

چشمشان تر شده اما لبشان خشکیده است

با زبان دل خود گفت به قاسم : تو مرو

که عمو ، تازه غم داغ علی را دیده است

باغبان تشنه و گل تشنه و گلچین بی رحم

داستان گل و گلچین ، که چنین بشنیده است ؟

آن زمانی غم قاسم دل او را پُر کرد

که تنش دید، سم اسب به هم کوبیده است

 

دکتر علیرضا قزوه، شاعر پیشکسوت اهل بیت علیهم السلام، اولین فردی بود که برای شعرخوانی در شب دوم «بر آستان اشک» حاضر شد و این اشعار را خواند:  

کیست تا کشتی دل را ببرد سوی نجات

دست ما را برساند به دعای عرفات

موسی من تو به دنبال کدامین خضری؟

گوشه ی چشم تو ابری ست پر از آب حیات

خوش به حال شهدایی که نمردند هنوز

که دلی دارند بشکسته تر از پیرهرات

دردشان دردی ست از درد ابوالفضل علی

تشنه لب با تن پر زخم لب شط فرات

نیست جز از جگر خونی شان این همه گل

نیست جز از نفس زخمی شان این برکات

یا حسین ابن علی عشق، دعای عرفه ست

عشق آن عشق که بیرون بردم ازظلمات

پشت بر کعبه نکردی که چنان ابراهیم

به منا با سر رفتی پی رمی جمرات

به منا رفتی و قنداقه ی توحید به دست

تا بری باشی از ملعبه ی لات و منات

تو همه اصل و اصولی تو همه فرع و فروع

تو همه حج و جهادی تو همه صوم وصلات

ظاهر و باطن تو نیست بجز جلوه حق

که هم آیین صفاتی و هم آیینه ی ذات

مرحبا آجرک الله بزرگا مردا

نیست در دست تو جز نسخه حاجات و برات

شعر ناقابل من چیست که نذر تو شود

جان ناقابل من چیست که گویم به فدات

تو کدامین غزلی عطر کدامین ازلی؟

از تو گفتن نتوانند چرا این کلمات؟

جبل الرحمه همین جاست همین جا که تویی

پای این سفره که نور است و سلام و صلوات

***

یکی ز خیل شهیدان گوشۀ چمنش

سلام ما برساند به صبح پیرهنش

کسی که بوی هوالعشق می دهد نفسش

کسی که عطر هوالله می دهد دهنش

کسی که بین من و عشق هیچ حایل نیست

کسی که نسبت خونی ست بین عشق و منش

به غیر زخم کسی در رکاب او ندوید

و گریه های خدا مانده بود و عطر تنش

تمام دشت پر از زخم های عطشان بود

فرات پیرهنش بود و آسمان کفنش

فرشته گفت ببینید این چه آینه ای ست

چه قدر بوی هوالنور می دهد سخنش

فرشته گفت ببینید ! عرشیان دیدند

سری جدا شده لبخند می زند بدنش

به زیر تیغ تنش تکه تکه قرآن شد

مدینه مولد او بود و کربلا وطنش

یکی ز گوشه نشینان زخم روشن او

سلام ما برساند به شام پیرهنش

***

شهید شادمانی ها مشو، غم را  مواظب باش

اگر بر عمر حسرت می بری، دم را مواظب باش

جهان را از محرّم تا محرّم اشک می بینم

رجب را شاد زی، امّا محرّم را مواظب باش

پری وار منا! پر، وا مکن هر جا که پروانه ست

فرشته آدما، معراج آدم را مواظب باش

پدرها و پسرها  را تب تقدیر خواهد کشت

دم جان کندن سهراب، رستم را مواظب باش

نمازی آتشی خواندی، بهشتی دوزخی دیدی

بهشت نقد گم کردی،  جهنّم را مواظب باش

کلامی تازه پیدا کن، بهشت گم شده این است

سحر را تازه کن، باران نم نم  را مواظب باش

اگر باران شدی لب های عطشان را رعایت کن

اگر توفان شدی گل های مریم را مواظب باش

***

نخستین کس که در مدح تو شعری گفت آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل شاید همان دم بود

نخستین اتفاق تلخ تر از تلخ در تاریخ

که پشت عرش را خم کرد یک ظهر محرم بود

مدینه نه که حتی مکه دیگر جای امنی نیست

تمام کربلا و کوفه غرق ابن ملجم بود

فتاد از پا کنار رود در آن ظهر دردآلود

کسی که عطر نامش آبروی آب زمزم بود

اگر در کربلا توفان نمی شد کس نمی فهمید

چرا یک عمر پشت ذوالفقار مرتضی خم بود

***

از زمین تا آسمان آه است می دانی چرا؟

یک قیامت گریه در راه است می دانی چرا؟

بر سر هر نیزه خورشیدی ست یک ماه تمام

بر سر هر نیزه یک ماه است می دانی چرا؟

اشهد ان لا...شهادت اشهد ان لا ...شهید

محشر الله الله است می دانی چرا؟

یک بغل باران الله الصمد آورده ام

نوبهار قل هوالله است می دانی چرا؟

راه عقل از آن طرف راه جنون از این طرف

راه اگر راه است این راه است می دانی چرا؟

از رگ گردن بیا بگذر که او نزدیک توست

فرصت دیدار کوتاه است می دانی چرا؟

از کجا معلوم شاید ناگهانت برگزید

انتخاب عشق ناگاه است می دانی چرا؟

از محرم دم به دم هر چند ماتم می چکد

باز اما بهترین ماه است می دانی چرا

 

مهمان بعدی «بر آستان اشک» نادر بختیاری بود که به شعر خوانی پرداخت:


کم کم به خصم بوی غنائم رسیده بود

 نوبت به جانفشانی قاسم رسیده بود

 مظلوم چون مقابل ظالم رسیده بود

 گاه ظهور حضرت قائم رسیده بود

 قائم نبود و حضرت قاسم ظهور کرد

 و آن ظهر تیره را سحری غرق نور کرد

 مردی که خود فزونتر از سیزده نداشت

 سردار بود لیک بجز غم ، سپه نداشت

 حامی اگر چه جز نفس پادشه نداشت

 در او هراس کشته شدن هیچ ره نداشت

 مردی کجاست تا که چو او تیغ برکشد

 " وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشد"

 قاسم زحق دوا ، نَه ، که یک کاسه درد خواست

 دردی که داغ علقمه را تازه کرد خواست

 وقتی ز جا به هیأت مردان مرد خاست

 نزد امام آمد و اذن نبرد خواست

 کز بعد اکبر این منم آماده بهر جنگ

 باید رَوَم به بدرقه رو سوی تیر و سنگ

 باید بَرَم به بدرقه اکبر ، آب را

 آب این دو قطره مانده ز دُرد شراب را

 آنگاه ، اشک در نگهش چون ستاره خفت

 لختی سکوت همچو گلی ، بینشان شکفت

 با دست چون که روی زِ مولای خود نهفت

 دیدم حسین لب به سخن باز کرد و گفت

 کای یادگار مانده مرا از برادرم!

 چون بینم آن که سَر ببُرندت برابرم!؟

 رفت آن غیور ، دستخط از غیب آوَرَد

 منشور ذبح خود فقط از غیب آورد

 هر کس گواه ز ین نمط از غیب آورد

 نَتوانَد آیه ای غلط از غیب آورد

 زان دستخط ، شهادت قاسم مجاز شد

 رو سوی عشق ، وقت دورکعت نماز شد

 قاسم چو ابر بر زِبَر آسمان گذشت

 عمرش چو عمر کوته رنگین کمان گذشت

 داماد گَشت یا که نگشت ، از جهان گذشت

 یعنی ز دام شِِشْدَرِِ کون و مکان گذشت

 آری گذشت از همه بود و نبود خویش

 تا پل زند بدانسوی کشف و شهود خویش

 دست امام با لب قاسم شد آشنا

 با سوز ذکر هر شب قاسم شد آشنا

 دل ، چون به اصل مشرب قاسم شد آشنا

 با روح بس مقرّب قاسم شد آشنا

 قاسم ، حزین ، به بوسه مولا جواب گفت

 الباقی سخن را پا در رکاب گفت :

 کز آب ، بی جوازِ تو لب تَر نمی کنم

 خاطر ز جور چرخ ، مکدّر نمی کنم

 من تشنه کشته گشته و سر بر نمی کنم

 با تو اگر سفارش مادر نمی کنم

 گل گل شکفته است اگر باغ زخم او

 مادر ، دلی ست ، مر گ پسر ، داغ زخم او

 گاه وداع بود ، وداعی نگفتنی

 لبخند و بغض و گریه و بسیارگفتنی

 یکسو دلی ، سراچه رازی نهفتنی

 یکسو دلی ، شقایق زخمی شکفتنی

 قاسم گریست این همه را حسب حال کن

 وین غرقه قصور و گنه را حلال کن

 میدان چو در برابر او سینه باز کرد

 تیغش گره ز عقده دیرینه باز کرد

 سنگ آنچنان که ره سوی آئینه باز کرد

 بر عشق ، دشت طایفه کینه باز کرد

 آندم که شد چکاوک فریاد او رها

 تیر گناه خصم شد از چار سو ، رها

 قاسم کشید نعره که : مرد نبرد نیست؟

 آیا میان خیل شما اهل درد نیست؟

 اسبی که خوش بر آوَرَد از عرصه گرد نیست؟

 تیغی که فرق جدّ مرا چاک کرد نیست؟

 با چرخ اگر کنم ز تو ای کوفه! گفتگوی

 خورشید هم ز شرم بگرداند از تو روی

 طوفان چو یال مرکب قاسم پریش گشت

 میدان برون ز هلهلة نوش و نیش گشت

 دشمن فرو به ورطه جولان خویش گشت

 قاسم مرید راه شهیدان پیش گشت

 وا کرد لب به محکمه ، چون ماه پاکتان

 کر شد ز نعره رَجَزش گوش آسمان

کای دستِ حق! بدار سپاه قلیله را

 بگسل ز دشمنان ، کنف سست پیله را

 در هم به پیچ یکسره طومار حیله را

 تا بگذرانم از دم تیغ این قبیله را

 بر ساق عرش ، تیر دعا آنچنان نشست

 کز لرزه شیشه خانه هفت آسمان شکست

 وا حیرتا ز جرأت آن نوجوانترین

 وا حیرتا ز جلوه حق بر فراز زین

 زان تیغ آخته که فرود آمد از یقین

 تا سر جدا کند ز تن دشمنان دین

 خون از چهار جانب قاسم چو موج زد

 تکبیر او لهیب شد و سر به اوج زد

 رنگ شهادت از رخ او آشکار بود

 آنسو کسی در آینه چشم انتظار بود

 خورشید غم گرفته تر از کوهسار بود

 هنگام کشته گشتن آن تکسوار بود

 افکند چون که دشمنش از صدر زین بخاک

 افتاد گوئیا فلک هفتمین بخاک

 

مهدی زنگنه شعر دیگری خواند که:

آمدم گریه کنم باز برای تو، حسین

به امیدی که شود جان به فدای تو، حسین

گریه کن های تو را فاطمه گلچین کرده

هر کسی راه ندارد به عزای تو، حسین

***

ای مردم عالم بشناسید و بدانید

مهري كه به پيشاني ما خورده بخوانيد

ارباب حسين است

 

و حبیبی کسبی چند بیت از شعر مصطفی متولی در رثای حضرت قاسم بن الحسن (ع) را خواند:  

لاله خشکی و از خون خودت تر شده ای

بی سبب نیست که این گونه معطر شده ای

دشت را از شرر داغ دلت سوزاندی

‏یک تنه باغی از آلاله پرپر شده ای

تنش تغ و تنت کرب و بلا را لرزاند

‏زخمی صاعقه خنجر و حنجر شده ای

 

احمد بابایی شاعر دیگر در شب دوم «بر آستان اشک» بود:

وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد

ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد

تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن

گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد

کرم حسود مشت مرا باز کرده است

ماهی کور زود به قلاب می خورد

از هول خیمه های جوان مرده می رسند

اشکم به درد قصه ارباب می خورد

ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر

نام حسن به گوشه محراب می خورد

ای روضه وداع به قاسم نظاره کن

چشمان عمه پشت سرش آب می خورد

قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت

تصویر حمزه در جگرش آب می خورد

***

وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی

آیینه جان تجسم اعمال می کنی

گفتی عصای پیری من بعد اکبری

وقتش رسیده به قولت عمل کنی

با من قدم بزن که به مضمون رسانمت

با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی

وزن نسیم طبع تو را خسته می کند

باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی

خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است

باید به هر طریق به کامم عسل کنی

اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد

خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی

***

این عشق بود و قصه تکراری خودش

یار آمده است در جهت یاری خودش

بازاریان کوفه به دینار دلخوشند

اما خوش است چشم تو با زاری خودش

راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند

خو کرده این طبیب به بیماری خودش

زینب اسیر توست، تو در بند زینبی

هر کس بود به فکر گرفتاری خودش

***

آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد

ابلیس های بال شکن را شهاب شد

عمری که کوتهی نکند خواست از عمو

آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد

در سینه عمو نفس چار قل گرفت

با دستهای کوچک او بی حساب شد

برداشت کودکانه تیغ را به دست

حتی زره به خیمه شرمنده آب شد

آمد برای بدرقه مجتبی، حسین

گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد

چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد

تصویر حسن دست به دامان قاب شد

پایش نمی رسید که مرکب نشین شود

آغوش پادشاه برایش رکاب شد

 

محمد رسولی شاعر دیگری بود که این گونه خواند:

بدون تو شب و روزم نمی شود سپری

به جز تو از تو نداریم خواهش دگری

به عمق داغ تو واقف نگشته سوخته ایم

همین قَدَر که شنیدیم روضه ای گذری

نه شعر که سخن ساده پیش تو سخت است

به غیر گریه ندارم برای تو هنری

ز اشک دیده خود کسب معرفت کردم

تو را شناخته ام با مبانی نظری

اگر غلط نکنم اوج سرّ لولاکی

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

اگرچه یوسفی اما من به شیوه ای دیگر

من آمدم سر بازار تو مرا بخری

زهیر را وسط خیمه اش ز خود بردی

نمی شود بروی جایی و دلی نبری

از آن زمان که دم علقمه قدت خم شد

شُدَست مبدا تاریخ هجری قمری

***

تو خواستی کمی ز کار عشق سر درآوری

و از نهالِ قامتِ خودت ثمر درآوری

امانتی به مادر تو داده بود مجتبی

سپرده است نامه را دَم سفر درآوری

همین که از عمویِ خود گرفتی اذنِ رزم را

نمانده بود اندکی، ز شوق پَر درآوری

سَر نترس داری و پدربزرگِ تو علی ست

عجیب نیست از تنت زره اگر درآوری

نداشت قلعه کربلا، وگرنه که برایِ تو

نداشت کار تا ز چارچوب در درآوری

رجز بخوان و خاندانِ خویش را به رخ بکش

که کفر این سپاهِ کفر، بیشتر درآوری

به چرخ تیغ خود به رویِ خاکِ دشت سَر بریز

بزن که از حرامزاده‌ها پدر درآوری

نشد حریف تو کسی و میكنند دوره‌ات

خدا کند که جان سالم از خطر درآوری

ز اسب سرنگون شدی به شوق شیشه يِ عسل

چگونه از میان خاک‌ها شکر درآوری؟!

هنوز زنده بودی و به پیکر تو تاختند

تو لخته لخته از دهان خود گُهَر درآوری

سبک نمیشود مصیبتِ تو با دو قطره اشک

تو گریه‌یِ حسین نَه، از او جگر درآوری

از این به بعد هم قَدِ پسر عموت میشوی

برو که روی نیزه‌ها ز عشق سردرآوری

 

سپس حاج حسن سلطانی، مجری مذهبی صدا و سیما، برای شعرخوانی دعوت شد. سلطانی با اشاره به فواید برگزاری محافل استقبال از محرم گفت: «خانه اش آباد هر کسی که بنای استقبال از محرم را نهاد و جمع افرادی که بر آستان اشک خبر داده و ابلاغ می کنند که چند شب دیگر بساط مولای ما حضرت سیدالشهدا (ع) بر پا می شود.» و از ارادت جابر بن عبدالله انصاری نسبت به حضرت سیدالشهدا (ع) یاد کرد و گفت: «در تاریخ نقل شده که جابر بن عبدالله انصاری از اصحاب جنگ بدر بوده که سلام پیغمبر اکرم (ص) را به امام باقر (ع) رسانده بود و آنقدر ارادت به امام حسین (ع) داشت که جلوی آن حضرت زانو می زد و می گفت اگر بدانی جسین بن علی(ع) کیست، خاک پای آن حضرت را هم به هیچ کسی نمی دهی.»

سلطانی یادآوری کرد: «بس که ما بر سر خوان تو گدایی کردیم، پادشاهان همه نان از در ما می خواهند.»

و در ادامه به شعرخوانی پرداخت:

حال و هوای، کوچه غم آلود و در هم است

پرچم به اهتزاز در آمد، محرم است ‏

نامت، هنوز هم هیجان می‏دهد مرا

این بیرق سیاه، تکان می‏دهد مرا ‏

می‏گرید آسمان و زمین، در محرمت

توفانی از حماسه به پا می‏کند غمت ‏

ابلاغ می‏کنند به یاران، سلام تو

قد می‏کشند باز علم‏ها، به نام تو ‏

این شعله، می‏فشاند آتش، به سر مرا

این داغ می‏پراکند از هم ، جگر مرا ‏

سوز دلم همیشگی و جاودانی است

شمعم، که اقتضای من، آتش زبانی است ‏

هر جا که نام توست، مکان فرشته است

بر هر کتیبه‏ای که بینی، نوشته است ‏

باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟! ‏

باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم

باید در این مقام، شبی را سحر کنیم ‏

با کاروان گریه، مسافر شدم تو را

امشب در این حسینیه زایر شدم تو را ‏

تا گفتم السلام علیک دلم شکست

نام حسین، بند دلم را از هم گسست ‏

دیدم که ابرهای جهان ، گریه می‏کنند

در ماتمت زمین و زمان، گریه می‏کنند ‏

دیدم عزای اشراف اولاد آدم است

دیدم سر ملائکه بر زانوی غم است ‏

دیدم به خاک، در ثمین اوفتاده است

گویی که آسمان به زمین اوفتاده است ‏

انگار در سیاهی شب، تیره می‏گریست

بر گریه‏های اصغر بی شیر می‏گریست ‏

دیدم به جای گریه‏ی گل ، خون چکیده بود

از بس رباب چنگ به صورت کشیده بود ‏

دیدم خدا نشسته به سمت نگاه تو

عطر مسیح می‏وزد از قتلگاه تو ‏

رفتم که شرح عصمت ثار اللهی کنم

چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم ‏

خورشید رنگ و بوی تغیر گرفته بود

تنگ غروب بود، فلک گر گرفته بود ‏

ای تشنه کام! بود و نبود تو را چه شد

سقای یاس‏های کبود تو را چه شد ‏

بر اوج نیزه‏ها، کلمات تو جاری است

این قصه، قصه‏ی تبر و استواری است ‏

ای اسم اعظمت به زبانم علی الدوام

ما جاء غیر اسمک فی منتهی الکلام ‏

آئین من تویی، که تویی دین راستین

بل ما وجدت غیرک فی قلبی الحزین ‏

آن بحر پر خروش، دگر بی خروش بود

خورشید تکه تکه‏ی زینب، خموش بود

 

بخش دیگری از شب شعر «بر آستان اشک» شعری از نیر تبریزی بود که حبیبی کسبی آن را خواند:

ای در غم تو ارض و سما خون گریسته!

ماهی در آب و وحش به هامون گریسته

وی روز و شب به یاد لبت، چشم روزگار

نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته!

از تابش سرت به سنان، چشم آفتاب

اشک شفق به دامن گردون گریسته

در آسمان ز دود خیام عفاف تو

چشم مسیح، اشک جگر خون گریسته

با درد اشتیاق تو در وادی جنون

لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته

تنها نه چشم دوست به حال تو اشک بار

خنجر به دست قاتل تو، خون گریسته

 آدم پِی عزای تو از روضه‌ی بهشت

خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته

 گر از ازل تو را سرِ این داستان نبود

اندر جهان ز آدم و حوّا نشان نبود

 

و آخرین شاعر هم زهیر توکلی بود:

عشق در منتهای جلوه گری

می نماید به صورت بشری

بی نهایت نهایتی دارد

بی نشان عشق آیتی دارد

آیت عشق مرتضی علی است

بی نهایت، طنین یا علی است

نور از نور می شود مشتق

عبد مطلق علی است، عین الحق

نام تو حک شده بر آغوشم

من به نام توام که خاموشم

عشق را ماجرای خاموشی است

مقصد عاشقان فراموشی است

من به نام توام که خرسندم

رام و آرام و آرزومندم

عاشقان دلخوشند با نامت

منتظر ماندگان ایامت

عین عشق است عین نام علی

عشق عینی است در مرام علی

به خدای ندیده کافر باش

تا ملاقات او مسافر باش

ناگهان روی دوست را دیدن

دیدن و دیدن و پسندیدن

عشق شرط قبول بندگی است

عشق عشق است، عشق زندگی است

چشم دیدش که دل پرسیدش

ای خوش آن دل که او پسندیدش

دل آیینه ها گواه علی است

ای خوش آن دل که بارگاه علی است

گر دلت پیش او پسند افتد

تا ابد مست و مستمند افتد

من بر آنم که سر برافکنی ام

سایه از تیغ سر افکنی ام

سر که سربار شد براندازیش

جان دیگر به پیکر افکنی ام

 

در پایان این مراسم کربلایی حنیف طاهری به مداحی حضرت سیدالشهدا (ع) پرداخت و سپس مراسم قرعه کشی سفر عتبات عالیات برگزار شد و یک نفر از حضار برنده کمک هزینه سفر به عتبات عالیات شد.

یادآور می شود شب شعر آئینی «بر آستان اشک» تا شب اول محرم الحرام در فرهنگسرای اندیشه ادامه خواهد داشت و حضور در این مراسم برای عموم ارادتمندان اهل بیت علیهم السلام آزاد است.

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
|
۱۱:۳۲ - ۱۳۹۴/۰۷/۲۰
شعر خوانی ها چه جوری انجام میشه
باید هماهنگ کنن قبلش یا هماهنگ میشه یا هر کسی بره شعر میخونه
لطفا توضیح بدید؟؟؟؟؟؟؟