عقیق: معصومه میری/
مقابلم ایستاده بود. بعد از کمی گفتگو سنم را پرسید. با کمی مکث پاسخش را دادم .
ناخودآگاه در دلم زمزمه ای شروع شد ...
" وَيْلِي كُلَّمَا كَبُرَ سِنِّي كَثُرَتْ ذُنُوبِي
وای بر من که هر چه بیشتر از سنم می گذرد گناهانم بیشتر می شود .
وَيْلِي كُلَّمَا طَالَ عُمْرِي كَثُرَتْ مَعَاصِيَّ
وای بر من که هر چه عمرم طولانی تر می شود نافرمانی هایم زیادتر می شود .
فَكَمْ أَتُوبُ وَ كَمْ أَعُودُ
پس چقدر توبه کنم ؟ و چقدر ( دوباره ) برگردم ؟!
أَ مَا آنَ لِي أَنْ أَسْتَحْيِيَ مِنْ رَبِّي ... "
آیا زمان آن نرسیده که از پروردگارم شرم کنم ؟!!؟
و من چقدر غافلم از گذر عمرم !...
ـ متن مناجات از اعمال ِ مسجد ِ " زید " در مفاتیح الجنان