كاروان عاشقي را چون ميخواهي همراه شوي بايد روحت را در بحر زلال "بيخودي" غسل دهي و آرايه هاي دنيوي را از تن بزدايي و در تجسم آبي آسمان معرفت غوطه ور شوي.
عقیق:كاروان عاشقي را چون ميخواهي همراه شوي بايد روحت را در بحر زلال "بيخودي" غسل دهي و آرايه هاي دنيوي را از تن بزدايي و در تجسم آبي آسمان معرفت غوطهور شوي. اين گونه به مقام ناز و پرندگي نايل ميشوي و در گلواژه هاي شكفتن و بهاري شدن و جوانه شدن حلول ميابي. گلي مي شوي كه در دشت بيكرانه دلبستگي ميرويد و دل ها را به تعلق و تقيد و مرام عاشقي مي خواند. گل نه، كه بهار مي شوي و سرفصل رستن و رسيدن ها! وقتي در سلك كاروان عشق درآيي همه تن شوق دادار است و همه چشم، انتظار وصل است و همه دست، تمناي يار! در مسير كاروان عاشقي، دل ميجويند و عاطفه ميخرند و مهر وام مي گيرند. مسير مسير سبز بخشش ها و جوانه كردن كرم است! اين كاروان زنگ بيداري دارد! كاروان از دره ها و گذرگاه ها و معابر سخت ميگذرد و سلامت در مقصد پاي مي گذارد! آمده ايم تا جان بگيريم. آمدهايم تا در صدرالمنتهاي عاشقي از مشعر دل ها قوت بودن و نيروي برخاستن و شور مبارزه با نفس عنان گسيخته را وام بگيريم. آمده ايم در مشهد نگاهمان اوج بينش را درك كنيم! آمده ايم و آمدهام براي تبرك لحظه هايمان. براي زدودن زنگار پلشتي و غربت دل. براي تقدس نفسهايم و براي التيام زخمه هاي زخم غربت از حق. براي پرتو گرفتن و ديگر بار زندگي را خواستن. زندگي در پرتو انوار قدسي و در معرض بردميدن و طلوع. اين ابتداي ادراك كائنات است و فرصت تلذذ و كاميابي از ناب ناب زلال بودن! منبع:حج 211008