22 شهريور 1402 28 صفر 1445 - 41 : 19
کد خبر : ۵۸۷۲۹
تاریخ انتشار : ۰۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۵
یکی از شیعیان امام رضا (ع) که تاجر دینداری بود و وضعیت مالی بسیار خوبی داشت در فارس زندگی می کرد، او همواره خود را شیعه وفادار به اهل بیت (ع) معرفی می کرد. البته گفتار و عمل او چندان یکسان نبود...
عقیق:سبک زندگی امام رضا (ع) در همه ابعاد دارای آموزه های ممتاز برای زندگی متعالی است بدون آنکه تاریخ مصرف داشته باشد و انقضایی برای آن باشد، بلکه امروز هم می توان با الهام از آن حیات طیبه را رقم زد؛ از این رو، گوشه ای از این سبک مرور می شود:
یکی از شیعیان امام رضا (ع) که تاجر دینداری بود و وضعیت مالی بسیار خوبی داشت در فارس زندگی می کرد، او همواره خود را شیعه وفادار به اهل بیت (ع) معرفی می کرد. البته گفتار و عمل او چندان یکسان نبود برای نمونه دادن خمس برایش دشوار بود.
وی روزی نامه ای به امام رضا (ع) نوشت و از ایشان اجازه خواست که خمسش را نپردازد. امام (ع) نامه او را خواندند و اینگونه پاسخ دادند: «بسم الله الرحمن الرحیم، بدان که خداوند وسعت دهنده و کریم است. درباره عمل و کار ضامن ثواب است... هیچ مالی حلال نیست مگر از راهی که خدا آن را حلال کرده است. پرداخت خمس کمک به ما اهل بیت (ع) است برای نشر دین و همچنین تامین نیاز نیازمندان خاندان ما و پیروان ما... پس خمس را از ما دریغ نورزید و تا می توانید خود را از دعای ما محروم نکنید زیرا دادن خمس، کلید روزی شما و باعث پاک شدن گناهان شما است و چیزی است که برای روز بیچارگی خود آماده می کنید و مسلمان کسی است که به عهدش با خدا وفا کند، مسلمان آن نیست که با زبان بپذیرد و با دل مخالفت کند. والسلام»
همچنین، آمده است که: گروه های مختلفی خدمت امام رضا (ع) می رسیدند و خواسته های خود را مطرح می کردند. نوبت به گروهی از شیعیان خراسان رسید. آنها پیش آمدند و ارادت و محبت خود را به امام (ع) ابراز کردند. امام (ع) نیز به آنان محبت کردند و از آنان دلجویی نمودند. یکی از خراسانیان به عنوان نماینده گروه، شروع به صحبت کرد، او ضمن سخنانش از امام (ع) خواست که جمع حاضر را از پرداخت خمس معاف کند. همگی منتظر پاسخ امام رضا (ع) بودند.
امام (ع) که گویی از سخنان آنان شگفتزده شده بود به جمع حاضر نگاهی انداخت و فرمود: «این چه نیرنگی است؟! با زبان خود به ما اظهار دوستی و اخلاص می کنید ولی خمس –این حق الهی را که خدا برای ما قرار داده است- از ما دریغ می کنید!! اجازه نمی دهیم، اجازه نمی دهیم، اجازه نمی دهیم هیچ یک از شما را معاف نمی کنیم.»
شخصی تعریف می کند: وضع مالی ام خیلی خوب بود. پول بسیاری گرد آورده بودم و با خود گفتم که حتما امام (ع) از این همه پول خوشحال می شوند. نمی دانم شاید هم از خاطرم گذشت که به هر حال ما ثروتمندان هستیم که مشکلات مادی امام (ع) را برطرف می کنیم و ایشان از گرفتن این همه پول خوشحال می شوند.
به منزل امام (ع) رفتم و همه پول را تقدیم ایشان کردم. در کمال ناباوری، هیچ آثاری از شادی در چهره حضرت (ع) ندیدم و ایشان خیلی معمولی رفتار کردند.
من خیلی اندوهگین شدم و با خود گفتم چنین پولی برایش می آورند و خوشحال نمی شود!! لحظه ای بعد امام (ع) برای شستن دست هایشان روی تختی نشستند. خدمتکار آفتابه و تشت را آورد. امام (ع) همانطور که دستشان را جلو آورده بودند، فرمودند: «آب بریز» و مشغول شستن دست هایشان شدند.
من نیز نگاه می کردم چیز عجیبی دیدم. اول گمان کردم که خیالاتی شده ام بیشتر دقت کردم از جایم بلندتر شدم و جلوتر رفتم. باورکردنی نبود. آب پس از تماس با دست امام (ع) تبدیل  به طلا می شد. همین طور طلا بود که از میان انگشتان ایشان در تشت می ریخت.
امام (ع) متوجه من شدند، رو به من کردند و فرمودند: «کسی که چنین است به پولی که تو برایش آورده ای اعتنایی ندارد.» اینگونه بود که بی نهایت از اندیشه ام شرمسار شدم.


پی نوشت ها:
کافی، جلد یک
زندگی به سبک خورشید
منبع:قدس
211008
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: