10 شهريور 1402 16 صفر 1445 - 38 : 08
کد خبر : ۴۷۶۸۰
تاریخ انتشار : ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۵
عبد دانا از قَدَر به قضا پناه می‌برد و به قضای الهی تن می‌دهد. عبد در قدر دعا می‌کند که از قَدَر به قضا برود. هر جا که از قدر خسته شدی و عاجز شدی به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است.
عقیق: «تسلیم» با «توکل» و «رضا» تفاوت دارد؛ در مقام «توکل» سالک کارى را مى‌‏طلبد و چون خودش قادر نیست آن کار را به خوبى انجام دهد، وکیل مى‌گیرد تا به سود او کارهاى وى را انجام دهد و چون هیچ کس بهتر از خدا کار را نمى‌‏داند و نمى‌‏تواند انجام دهد، بهتر از همه آن است که خداوند را وکیل قرار دهد و بر او توکل کند.
مقام «رضا» از مقام «توکل» بالاتر است؛ زیرا در مقام توکل انسان خواسته خویش را اصل قرار مى‏‌دهد؛ ولى از خدا مى‏‌خواهد بر اساس خواسته او کار کند؛ اما در مقام «رضا» خواسته خدا اصل و خواسته سالک، فرع است. در مقام «تسلیم» سالک اصلاً از خود خواسته‏‌اى ندارد و به خدا عرض مى‏‌کند: «حکم آنچه تو اندیشى، لطف آنچه تو فرمایى».
برای درک بهتر اینکه «چگونه تسلیم خداوند شویم» مطالبی را از کتاب ارزشمند «مصباح الهدی» در نگرش و روش عرفانی اهل محبت و ولاء برگزیدیم که شامل سخنان ارزشمند عارف واصل مرحوم میرزا محمداسماعیل دولابی است:
امور انسان دو قسم است. قسمت اعظم آن جبری و اضطراری است. مثلاً اینکه مرد خلق شده است یا زن، در دوره‌ انبیای سلف به وجود آمده است یا در عصر پیامبر آخر‌الزمان، با پیکری سالم به دنیا آمده است. یا نقصی در اعضایش وجود دارد و ... همه جبری و اضطراری است. بخش کوچکی از امور انسان اختیاری است.
مثلاً اینکه نماز می‌خوانیم و روزه می‌گیریم اختیاری است. این اختیار هم برای این است که به وسیله‌ آن تشکر اموری را که اضطراری است و خدا انجام داده است به جا آوریم. اما در همان اختیاری‌ها خواهیم دید که هر چه تقلا کنیم قادر نخواهیم بود حق تشکر از خدا را ادا کنیم. میوه و ثمره‌‌ خوب استفاده کردن از اختیار این است که انسان، به نمی‌توانم برسد. انسان وقتی به اینجا رسید، اختیارش را با دست خود به خدا تقدیم می‌کند و تسلیم خدا می‌شود. در نتیجه نمی‌توانم امور اختیارش، به نمی‌توانم امور اضطراری او ملحق می‌شود.
البته اینکه می‌گوییم انسان با دست خود اختیارش را به خدا می‌دهد، واقعش این است که خود خدا آن را تصرف می‌کند والا در ابتدای کار، انسان حاضر نیست دست از اختیار خود بردارد. در جریان به کار بستن اختیار، خدا به شخص می‌فهماند که هر چه خدا کرده است بهتر از آن کاری وجود ندارد و هر چه خود او کرده است هیچکدام به درد خوردنی نیست. در نتیجه شخص حاضر می‌شود اختیارش را به خدا بسپرد و در همه‌ امور تسلیم او شود.
نمی‌توانم را، کنار همه‌ کارهایتان بگذارید والا در می‌مانید. بگویید من نمی‌توانم، کار دست خودِ خداست، اگر خدا بخواهد کار به دست من عملی می‌شود والا نه.
چون مؤمن زیرک است و می‌داند که به هر حال اراده‌ خداوند حاکم است، از همان اول تسلیم خواست و اراده‌ او می‌شود. در حدیث قدسی آمده است:
«أَوْحَى اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ إِلَى دَاوُدَ علیه‌السلام یَا دَاوُدُ تُرِیدُ وَ أُرِیدُ وَ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِیدُ فَإِنْ أَسْلَمْتَ لِمَا أُرِیدُ أَعْطَیْتُکَ مَا تُرِیدُ وَ إِنْ لَمْ تُسْلِمْ لِمَا أُرِیدُ أَتْعَبْتُکَ فِیمَا تُرِیدُ ثُمَّ لَا یَکُونُ إِلَّا مَا أُرِید»؛ ای داوود! من چیزی را اراده می‌کنم و تو هم چیزی را قصد می‌کنی و واقع نخواهد شد مگر آنچه که من اراده کرده‌ام. پس اگر به آنچه من اراده کرده‌ام تسلیم شوی و تن بدهی، هر آنچه را اراده کنی به تو می‌دهم و اگر به آنچه من اراده کرده‌ام تسلیم نشوی. تو را در راه آنچه اراده کرده‌ای به تعب و سختی می‌افکنم و سپس واقع نخواهد شد مگر آنچه من اراده کرده‌ام.
اگر مؤمن تسلیم خواست او نشود، خداوند آنقدر او را نمدمال می‌کند تا تسلیم شود. اینکه فرمود اگر به آنچه من اراده کرده‌ام تسلیم شوی هر آنچه را اراده کنی به تو می‌دهم، به این معنی نیست که خدای عالم تابع هوس‌های بنده‌ی جاهل می‌شود، بلکه به این معنی است که چون بنده‌ تسلیم اراده‌ خداوند شده است هر چه خداوند اراده کند برای او گوارا و مطبوع خواهد بود به نحوی که گویی خودش آن را اراده کرده است.
«قَدَر» یعنی اندازه، و مال فهم ماست. خدا فهم را به همه به یک اندازه نداده است. در قَدَر محاسبات عبد است که با خود فکر می‌کند، چه بکنم و یا نکنم. قدر کم و زیاد می‌شود مثلاً کاری را انجام می‌دهی و در اثر آن ده سال به عمرت اضافه می‌شود. اما قضا مال خداست و حتمی است و کم و زیاد هم نمی‌شود. در قضا ثبت است که عمرت چقدر خواهد بود و یا چه کار خواهی کرد. اما عبد که از آن خبر ندارد با خود فکر می‌کند که این کار را بکنم یا نکنم. یعنی دچار قَدَر و مقدار است.
عبد وقتی تن به قضا داد راحت می‌شود. عبد دانا از قَدَر به قضا پناه می‌برد و به قضای الهی تن می‌دهد. عبد در قدر دعا می‌کند که از قَدَر به قضا برود. هر جا که از قدر خسته شدی و عاجز شدی به قضا پناه ببر و به خدا توکل کن که راحتی در آن است. مولایم اباعبدالله (ع) در گودال قتلگاه به خدا عرضه داشت:

«الهی رِضاً بِرِِضِاکَ»؛ خدایا به قضای تو رضایت دادم.

مؤمنین دو قسمند؛ یک عده از قَدَر بهره می‌برند و با فکر و تدبیر خود کار می‌کنند و عده‌ دیگر به قضا تن داده‌اند و خود را محکوم خدا می‌دانند. گر چه بالاخره قَدَر مغلوب قضا می‌شود و سرانجام همه به قضا تن می‌دهند، ولی بعضی از مؤمنین زودتر تن به قضا داده‌اند و راحت شده‌اند. اهل قرب به قضا تن داده‌اند و به چیزی احتیاج ندارند و آنچه به بهشتی‌ها و جهنمی‌ها می‌رسد هم از جانب آنهاست.


منبع:فارس
211008
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: