30 مهر 1400 16 (ربیع الاول 1443 - 24 : 12
کد خبر : ۳۳۲۶۴
تاریخ انتشار : ۲۷ تير ۱۳۹۳ - ۲۲:۳۹
ميل أميرالمؤمنين(ع) به عفو قاتل خود براساس كرامت نفس و گذشت شخصى خود بوده و قصاص حضرت مجتبى(ع) براساس صلاح عامه و حفظ دولت اسلام بوده است.
عقیقچرا أميرالمؤمنين(ع) در زمان حيات خود، قاتل خود ابن ملجم را نكشتند، با آنكه كراراً خود آن حضرت خبر داده بود كه عبدالرحمن بن مُلجم مُرادى قاتل من است؛ و بسيارى از اصحاب به آن حضرت عرض كرده بودند كه شما او را بكشيد.

در بحار الانوار (ج 42، ص 196) به نقل از بصائر الدرجات با سند متصل خود از بعضى از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه: عبدالرحمن بن ملجم مرادى با جماعتى از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد و آنها را محمّد بن أبى بكر (ره) فرستاده، و نامه معرّفى آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت مي كرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحمانى؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلى اى امير مؤمنان! من عبدالرحمن هستم! سوگند به خدا اى أميرمؤمنان من تو را دوست دارم! حضرت فرمود: سوگند به خدا كه مرا دوست ندارى! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.

ابن ملجم گفت: اى اميرمؤمنان! من سه بار سوگند مي خورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد مي كنى كه من تو را دوست ندارم؟ حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحى كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمى ‏شناسد!

و چون ابن ملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضى از مردم گفتند: آيا او را نمى‏ كشى؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفت انگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر مى‏ كنيد كه قاتل خود را بكشم! و حتّى خود عبدالرّحمن نيز به آن حضرت پيشنهاد كشتن خود را نموده بود.

جواب آنكه: اولًا أميرالمؤمنين(ع) كه خود مصدر عدالت و محور داد و قسط است، به چه جرم و جنايتى عبدالرحمن را كه تا آن هنگام مرتكب گناهى نشده است بكشد؟ آيا اين خود جرم و جنايت نيست؟ در اين صورت حضرت به جاى ابن ملجم، جانى و ابن ملجم به جاى حضرت، معصوم و بى گناه نِمود مى‏ نمود و بر كسى كه خود ميزان قسط و عدالت است، اين عمل صحيح نيست‏ بلكه قصاص قبل از جنايت، خود جنايتى است. زيرا مي‌دانيم كه قصاص فقط در صورت قتل است، نه نيّت و اراده قتل، و نه ميل و اشتياق به قتل؛ و در صورت عدم تحقّق قتل، گرچه نيّت و ميل و اراده ‏اش نيز تحقق يافته باشد قصاصى نيست.

ثانيا اينكه تا علت تامه قتل تحقق نپذيرد، قتل واقع نخواهد شد و يكى از علل كشتن أميرالمؤمنين(ع) ابن ملجم را اين است كه آن حضرت اراده كشتن او را بنمايند و چون اين كشتن غير مشروع است به علّت آنكه جنايتى هنوز از او سر نزده است، لذا كشتن ابن ملجم محال است‏.

ثالثاً اينكه اگر واقعاً و حقيقتاً در علم خداوند بر اساس سلسله اسباب و مسببات و علل و معلولات چنين معين و مقدر است كه‏ ابن ملجم قاتل و حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام مقتول باشند، بنابراين چگونه به عكس گردد و أميرالمؤمنين قاتل و ابن ملجم مقتول واقع شود؟! و اين جز خرابى علم خدا چيزى نيست؛ نعوذُ بالله. و مُحصَّل مطلب آنكه اگر اين علم صحيح باشد، ابن ملجم قاتل خواهد بود گرچه ثَقَلَين جمع شوند و مانع گردند؛ و اگر صحيح نباشد در اين‌ صورت كشتن ابن ملجم بی مورد بوده و شخص بى گناه و بدون جريره ‏اى را كشته ‏اند.

نظير اين اشتباه بزرگ، به فرعون نسبت داده شده است كه چون كاهنان به او گفتند كه از بنى إسرائيل و سِبطيان پسرى متولّد می‌شود كه تاج و تخت تو را بر هم می‌زند، او شروع به كشتن پسران نمود و هر پسرى كه از هر زن سبطى متولّد مي‌شد سر می‌بريد. مسكين نمی‌دانست كه اگر واقعاً اخبار كَهَنه صحيح باشد بالاخره آن پسرى كه تاج و تخت را بر هم می‌زند خواهد آمد، و او در بين اين پسران جان سالم بدر خواهد برد، و در اين صورت پسرانى كه كشته شده ‏اند همگى غير از آن پسر معهود بوده و همه بى گناه ذبح شده‏ اند. و اگر اخبار كهنه غلط باشد، در اين صورت نيز همگى آن پسران را بى گناه ذبح نموده است. و بر همين اساس است كه چون آن حضرت إخبار از شهادت خود به دست ابن ملجم داد، و اصحاب گفتند: أَوَلَا تَقْتُلُهُ؟ أَوْ قَالَ: نَقْتُلُهُ؟ «آيا نمى‏ كشى او را؟ يا آيا ما او را نكشيم؟» حضرت در پاسخ فرمود: مَا أَعْجَبُ مِنْ هَذَا؟ تَأْمُرُونِّى أَنْ‏ أَقْتُلَ قَاتِلِى؟ «چقدر اين كلام شما براى من موجب شگفت است؟ آيا شما مرا امر مى ‏كنيد كه قاتل خود را بكشم‏؟»

دوّم آنكه: حضرت درباره عبدالرّحمن سفارش نمودند كه از غذا و خوراك و آشاميدنى او كم نگذارند؛ و خود پس از نوشيدن جرعه ‏اى از شير، ظرف شير را براى او فرستاد. و به حضرت امام حسن عليه السّلام وصيّت كرد كه او را مُثلَه نكنند، چشم و گوش و بينى و زبان و دست و پاى او را نبرند، و او را زنده نسوزانند؛ بلكه چون يك شمشير زده است فقط يك ضربه از شمشير بر سر او فرود آورند، و اگر نيز او را عفو كنند بهتر است‏.

[حضرت امیر] در وصيّت خود می فرمايد: إنْ أَبقَ فأَنا ولىُّ دمى، و إنْ أَفنَ فالفَنآءُ ميعادى، و إنْ أَعفُ فالعَفوُ لى قربَةٌ، و لكمْ حَسَنةٌ؛ فَاعفُوا و اصفَحُوا، أَلا تُحبُّونَ أَن يَغفِرَ اللَهُ لكُم؟ فيا لها حَسرَةً علَى كلِّ ذى غَفلةٍ أَنْ يَكونَ عُمرهُ علَيهِ حُجَّةً، أَو يُؤَدِّيهِ أَيَّامهُ إلَى شَقوةٍ. جَعَلَنَا اللَهُ و إيَّاكُم مِمَّن لا يَقصرُ بِه عَن طاعةِ اللَهِ رغبَةٌ، أَو يُحمَلُ علَيه بعدَ الموتِ نقمَةٌ، فإنّما نحنُ لَهُ و به. ثمَّ أَقبَلَ علَى الحسنِ عليهِ السّلامُ فقال: يا بُنَىَّ! ضَربَةً مكانَ ضربةٍ، و لا تَأْثِم.(1)

«اگر من زنده بمانم خود صاحب اختيار و ولى خون خود هستم، و اگر بميرم و فانى گردم، فناء ميعاد و ميقات من است، و اگر ضارب‏ را عفو كنم اين عفو براى من موجب تقرّب و براى شما حسنه‏ اى است. پس بنابراين عفو كنيد و از جرم ضارب چشم بپوشيد، آيا دوست نداريد كه خداوند نيز از خطاها و گناهان شما درگذرد؟ پس چه بسيار حسرت است براى كسی كه در غفلت بسر می برد اينكه عُمرش، حجّت خدا عليه او باشد، يا آنكه روزگار و ايامّش او را به شقاوت بكشاند. خداوند ما را و شما را از افرادى قرار دهد كه هيچ رغبت و ميلى آنها را از اطاعت خداى تعالى باز ندارد، و بعد از مردن هيچ نقمت و گرفتارى و عقوبتى بر آنها بار نشود، پس حقّاً و صرفاً ما براى خدا هستيم و به خدا هستيم.

پس رو به حضرت امام حسن(ع) نموده و فرمودند: اى نور چشم و اى فرزند من! فقط يك ضربه در مقابل يك ضربه و در زياده روى گناه است و گناه مكن.» اولًا چرا أمير المؤمنين(ع) نسبت به قاتل خود تا اين سرحد، شفقت و مدارا داشتند؟ و ثانياً چرا حضرت امام حسن عليه السّلام قاتل را عفو ننمودند، و او را به قصاص كشتند؟

براى حلّ اين موضوع بايد گفت: می‌دانيم كه كارهاى أميرالمؤمنين عليه السّلام بر محور تشفّىِ خاطرِ شهوى يا غضبى، و يا بر اساس حسد و كينه و طمع و بخل دور نمي زده است، بلكه تمام افعال آن امامِ راستين طبق عدل و تقوى و طهارت باطن بوده است و بلكه بهترين و عالى‏ ترين نمونه كتاب الهى و معلّم بشريّت است. جائى كه در قرآن كريم وارد است: و إِن عاقَبتُم فَعاقِبُوا بِمثلِ ما عُوقبتُم به و لَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ للصابرينَ.(2)

«اگر بخواهيد پاداش عقوبتى را كه بر شما وارد شده است بدهيد، پس به همان مقدار و همان كيفيّتى كه عقوبت شده ‏ايد پاداش دهيد. و اگر صبر كنيد و از گناه عقوبت كننده درگذريد، هر آينه اين صبر براى شكيبايان مورد پسند و اختيار است!»

أميرالمؤمنين كه امير و پيشواى مؤمنان است، خود در عمل بدين آيه مباركه يگانه الگو و نمونه بارز و برنامه راستين است. در جائى كه ابن عباس از رسول الله (صلّى الله عليه و آله و سلّم) روايت مي‌كند كه فرمود: «ما أنزلَ اللَهُ آيةً فيها «يأيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» إلّا و عَلىٌّ رَأْسُها و أميرُها. «هيچ آيه ‏اى از قرآن كريم نيامده است كه در آن يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا باشد، مگر آنكه على رأس آن و امير آن است.» (3)

يعنى أمير المؤمنين بر تمام مؤمنان در خطابات و تكاليف وارده نسبت به آنان رياست و امارت دارد و اين رياست عنوان اعتبارى نيست، بلكه بر اساس ملكات شريفه موجوده در نفس آن حضرت است، بنابراين در مفاد اين آيه شريفه «و إِن عاقَبتُم فَعَاقبُوا بِمثلِ ما عُوقبتُم به» نيز امير مؤمنان رياست و امارت دارد. يعنى در تحقّق به اين مقام امير عفو كنندگان و صبركنندگان است و گرنه اگر ايشان عفو را مقدّم نمي‌داشتند و بتّاً حكم به قصاص مى‏ نمودند، اگر از زمان رسول خدا تا روز قيامت يك فرد از افراد امت پيدا مي‌شد كه در چنين موقعيّتى عفو را مقدّم دارد، تحقيقاً در عمل به اين آيه و انجام اين تكليف، او امام، و أميرالمؤمنين مأموم قرار مي‌گرفت و چنين نيست.

علت عدم عفو حضرت مجتبى(ع)

اما عدم عفو حضرت مجتبى(ع) به علت عدم مساعدت جو و منطقه اسلام در آن روز بوده است. چون با وجود توطئه‏ هاى معاويه و تمرد اهالى كوفه از ادامه جنگ و اضطراب و تشويش دولت و حكومت اسلام؛ عفو عبدالرحمن بن ملجم دليل بر شكست و ضعف دولت حضرت مجتبى محسوب می‌شد، فلذا حضرت بر اساس مصلحت عامه مسلمانان قصاص را مقدم داشتند.

ميل أميرالمؤمنين(ع) به عفو بر اساس كرامت نفس و گذشت شخصى خود بوده و قصاص حضرت مجتبى(ع) بر اساس صلاح عامه و حفظ دولت اسلام بوده است. اين است كه عامه مسلمين در مرگ آن حضرت در سوگ نشستند، چون چنين امام متحقق به حق و عادلى را از دست دادند و اين مصيبت تمام شهر مكه و مدينه و خانه‏ هاى آنجا را گرفت.

پی نوشت:
1. بحار الانوار، ج 42، ص 207
2. سوره نحل، آيه 126‏
3. حلية الاولياء، ج 1، ص 64؛ ينابيع المودّة، باب 56،
منبع:فرهنگ 
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: