عقیق: ای روی تو همچو ماه تابانموی تو به سان مار پیچان ای ابروی تو کمان رستموی مژه او سنان دستان محبوب منی ولی نه تنهادر دام تواَند صد هزاران مِی در خُم طره ات فتاده استچون گوی که افتد به چوگان دردی است به جانم از فراقتکش داروی وصل هست درمان ما چهره آفتاب خواهیمتا چند کنی تو روی پنهان نومیدم گر ز وصل سازیدانی چه کنم ز سوز هجران؟ بنشینم وصبر پیش گیرمدنباله کار خویش گیرم عشق تو بَرَد ز کف عنانمرحمی که به لب رسید جانم از هجر لقایت ای پری رخخون جای سر شک می نشانم بس ناله ز سوز هجر کردمپُر گشته سپهر از فغانم سال و مه و هفته وشب وروزافغان به فلک همی رسانم هر چند که مستم از رخ تومستی ز کف تو نیز سوده است بنشین تو که همچو یار سعدیهر جا که نشست فتنه برخاست یوسف اگرت ببیند از شوقبر هم زن شیوه زلیخاست گویند که هست آب حیواناندر ظلمات زیر و بالاست اینک اینجا و آب حیواندر ماه منیر من هویداست عهدی با ما نمودو پیوستکه بر سر عهد خود نه برجاست بنشینم و صبر پیش گیرمدنباله کار خویش گیرم منبع:فرهنگ