همچنین روزی رسول اکرم(ص) در خانه امّ
سلمه بود که جبرئیل بر آن حضرت(ص) نازل گردید و گفت: بعد از تو این فرزند را [و اشاره به
امام حسین(ع) کرد] در کربلا می کشند. یا محمد! می خواهی تربت او را نشانت
دهم؟ آن گاه از خاک پاک آن زمین مقدس، مشتی برگرفت و به حضرتش(ص) تسلیم نمود.
ام سلمه که
راوی این ماجرا است می افزاید: آن تربت را گرفتم و در شیشه ای ریختم و آن را تا
عصر روز عاشورا در خانه نگاهداری کردم؛ در آن موقع وقتی به شیشه محتوی تربت
امام(ع) نگریستم، دیدم به صورت خون درآمده است.(2)
در روایت دیگری که مؤید مطالب فوق می باشد آمده است که عصر عاشورا حضرت محمد(ص) از طریق رؤیایی شهادت سبط گرامی خود را به آگاهی ام سلمه رسانید؛ در آن حال صدای ناله بلندی از خانه ام سلمه به گوش رسید. اهالی جمع شدند و علت عزاداری او را پرسیدند. او به سوی بانوان هاشمی رفت و گفت: سوگند به خداوند! آقای شما و سرور جوانان بهشت کشته خواهد شد، سبط و ریحانه رسول اکرم(ص) به شهادت خواهد رسید. گفتند: از کجا می دانی؟ ماجرای خواب و آن شیشه را نقل کرد و از آن خون، گرفت و بر صورتش مالید. آن روز زنان هاشمی که در مدینه بودند به همراه عده ای از مردم به ماتم داری و نوحه سرایی پرداختند. (3)