22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 22 : 12
کد خبر : ۱۵۱۴۰
تاریخ انتشار : ۱۷ آبان ۱۳۹۲ - ۱۷:۴۸
چهارم محرم
عقیق:

طفلان حضرت زینب (س)

الا ای آسمان عشق بنگر اختر خود را

بلاگردان اصغر کن دو طفل خواهر خود را

بیا و برمگردان این کفن‌پوشان زینب را 

که نزد فاطمه بالا بگیرد او سر خود را 

تو هر جا رفتی و زینب کنارت بود، ما بودیم 

به همراهت ببر بر نی سر دو یاور خود را 

بدان! غیرت ز حیدر، رزم از عباس تو داریم 

نظر کن رزم شاگردان میر لشگر خود را 

ز نسل جعفریم و دست بسته روزی ما نیست 

بده اذنی که بگشاییم این بال و پر خود را 

وفای مادر ما بعد از این بهتر عیان گردد 

تو هر گز نشنوی آه و فغان خواهر خود را 

تو می‌دانی که سیلی خوردن مادر چه بد دردی است 

چه‌سان ما بنگریم آزرده روی مادر خود را؟ 

حیدر توکلی 



طفلان زینب(س)

گیرم که رد کنی دل ما را، خدا که هست

باشد!!  محل نده، قسم مرتضی که هست

وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست

چادر نماز حضرت خیرالنساء که هست

یک گوشه می‌نشینم و حرفی نمی‌زنم 

بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست

از درد گریه تکیه مده سر به نیزه‌ات

زینب نمرده، شانه‌ی دارالشفاء که هست

قربانیان خواهر خود را قبول کن

گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست

گفتی که زن جهاد ندارد، برو برو

لفظ برو چه داشت برادر؟ بیا که هست

خون را بیا به دست دو قربانی‌ام بکش

تو خون مکش به دست، عزیزم حنا که هست

گفتی مجال خدمت‌شان بعد از این دهم

از سر مرا تو باز مکن، کربلا که هست

گفتی که بی تو سر نکنم، خب نمی‌کنم

بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست

محمد سهرابی



دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید

نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید

شکسته تر ز من پیر، دیگر اینجا نیست

مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید

برای آنکه نمیرم ز شرم مادرتان

میان این همه لبخند، دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتل‌تان

فقط نه اینکه دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید -

که در برابر چشمان مادری تنها

سر دو تازه‌جوان را به نیزه‌ها نزنید

حسن لطفی



قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش

یک دم سپر شوند برای برادرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند

آیینه‌ای که آه بسازد مکدّرش

واحیرتا که این دو جوانان زینبند

یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش

با جان و دل، دو پاره‌جگر وقف می‌کند

یک پاره، جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک‌گرفتن ز چشم‌هاش

مشغول عطر و شانه‌زدن دست دیگرش

چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر

چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت

تا که خدا نکرده مبادا برادرش...

زینب همان شکوه که ناموس غیرت است

زینب که در مدینه قُرق بود معبرش

زینب که همان که فاطمه از هر نظر شده است

از بس‌که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود

در کربلا شدند پسرها زیورش

***
گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات

وقتی گذشته بود دگر آب از سرش

سید حمیدرضا برقعی



اگرچه هستی خود را فراهم آوردم

ولی دوباره به پیش شما کم آوردم

از ابتدای تولد کبوترت بودم

کبوترانه‌ترین هدیه را هم آوردم

برای زخم دلم با همان غریبی تو

ببین که داغ دو گل را چو مرهم آوردم

برای اینکه شود آتش دلم خاموش

ببین دو کاسه‌ی لبریز شبنم آوردم

در این کویر بلا هر که سهم دارد و من

برای قافله‌ی خود دو پرچم آوردم

موسی علی مرادی



چگونه آب نگردم کنار پیکرتان

که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان

میان هلهله‌ی قاتلان‌تان تنها

نشسته ام که بگریم به جسم پرپرتان

چه شد که بعد رجزهایتان در این میدان

چه شد که بعد تماشای رزم محشرتان

ز داغ این همه دشنه به خویش می‌پیچید

به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان

شکسته آمدم اینجا شکسته تر شده‌ام

نشسته ام من شرمنده در برابرتان

خدا کند که بگیرند چشم زینب را

که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان

میان قافله‌ی نیزه‌دارها فردا

خدا کند که نخندد کسی به مادرتان

و پیش ناقه‌ی او در میان شادی‌ها

خدا کند که نیفتد ز نیزه‌ها سرتان

حسن لطفی



طفلان حضرت زینب (س)

گرچه از مرگ تو امروز خبر دارم من 

وز غم بی‌کسی‌ات دیده‌ی تر دارم من 

ای برادر به من غمزده آخر نظری 

راز دل‌ها به تو از سوز جگر دارم من 

تا شریک غم جانسوز تو باشم همه جا 

بهر ایثار ره تو دو پسر دارم من 

بهر من سهل بود، دیدن داغ دو جوان 

سایه‌ی لطف تو را تا که به سر دارم من 

صبر من گر سبب نصرت دین می‌گردد 

طاقت دیدن صد داغ دگر دارم من 

گر کنی امر که در راه تو جان بسپارم

جان به کف بهر تو هنگام خطر دارم من 

بعد تو ای گل گلزار رسول مدنی 

در بر خیره‌سران، سینه سپر دارم من 

تا کنم زیر و زبر کاخ ستم‌پرور ظلم

سینه‌ای پر شرر از آه سحر دارم من 

ژولیده 



طفلان حضرت زینب (س)

زینب گرفت دست دو فرزند نازنین 

می‌سود روی خویش به پای امام دین 

گفت ای فدای اکبر تو، جان صد چو آن 

گفت ای فدای اصغر تو، صد چو جان این 

عون و محمد آمده از بهر عون تو 

فرمای تا روند به میدانِ اهل کین 

فرمود کودکند و ندارند حرب را 

طاقت علی‌الخصوص که با لشگری چنین

طفلان ز بیم جان‌نسپردن به راه شام 

گه سر بر آسمان و گهی چشم بر زمین 

گشت التماس مادرشان عاقبت قبول 

پوشیدشان سلاح و نشانیدشان به زین 

این یک پی قتال، دوانید از یسار 

آن یک پی جدال، بر انگیخت از یمین 

گشتند کشته هر دو برادر به زیر تیغ 

شه را نماند جز علی‌اکبر کسی معین 

سروش اصفهانی 



طفلان حضرت زینب(س)

افزون ز تصور است شیدایی من

این حال خوش و غم و شکیبایی من

می بخشی اگر کم است اما بپذیر

این هم دو پسر تمام دارایی من

صابره‌سادات موسوی



طفلان زینب(س)

زینب آمد دست طفلانش به دست

کز تو ام با آنچه ام در دست است

این دو از بهر فنا آماده اند

دو غلام تو، نه خواهر زاده اند

دستشان از کار چون کوتاه شد

ناله شان تیری به قلب شاه شد

در بر آن دو بی روان پیکر گرفت

وآن دو بی جان را چو جان در بر گرفت

در حرم آورد و بنهاد و نشست

هر که بُد از مرد و زن از جای جست

غیر زینب کز مصیبت صبر کرد

مُرد امّا خیمه بر خود قبر کرد

نامد از خیمه در آن ساعت برون

تا نگردد محنت آن شه فزون

طلوعی گیلانی



طفلان زینب(س)

هجران گرفته دور و برم را برای چه؟

خون می کنی دو چشم ترم را برای چه؟

وقتی قرار نیست کبوتر کنی مرا

بخشیده اند بال و پرم را برای چه؟

گر نیستی غریب، مگو پس انا الغریب

صد پاره می کنی جگرم را برای چه؟

دارد سرت برای چه آماده می شود؟

پس آفریده اند سرم را برای چه؟

زحمت کشیده ام که چنین قد کشیده اند

بر باد می دهی ثمرم را برای چه؟

من التماس می کنم و تفره می روی

شاید عوض کنی نظرم را برای چه؟

از مثل تو کریم توقع نداشتم

اصلاً گذاشتند کرم را برای چه؟

باشد نمی روند، ولی جان من! بگو

آورده ام دو تا پسرم را برای چه؟

علی‌اکبر لطیفیان



طفلان حضرت زینب(س) 

دوباره در دل من خیمه‌ی عزا نزنید

نمک به زخم من و زخم خیمه‌ها نزنید

شکسته‌تر ز منِ پیر دیگر این جا نیست

مرا زمین زده است اکبرم، شما نزنید

برای آن که نمیرم ز شرم مادرتان

میان این همه لبخند دست و پا نزنید

خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان

فقط نه این که دو بی‌کس، دو تشنه را نزنید

که در برابر چشمان مادری تنها

سر دو تازه جوان را به نیزه‌ها نزنید

حسن لطفی



طفلان زینب(س)

تا صوت قرآن از لب آن ها می آید

 كفر تمام نیزه ها بالا می آید

 دجال های كوفه در فكر فرارند

 دارد سپاه زینب كبری می آید

 سد سپاه كفر را در هم شكستند

 تكبیرهای حضرت سقا می آید

 انگار كه زخم فدك سر باز كرده

 از هر طرف فریاد یا زهرا می آید

 خون علی گویان عالم را بریزید

 ای دشنه ها، تازه ترین فتوا می آید

 آداب جنگ كربلا مثل مدینه است

 چون ضربه هاشان سمت پهلوها می آید

 ای نیزه داران، نیزه هاتان را مكوبید

 روز مبادا،عصر عاشورا می آید

 خون گلوشان خاك را بی آبرو كرد

 آسیمه سر با طشت خود یحیی می آید

 ای تیغ های كند،با تقسیم سرها

 چیزی از آنها گیرتان آیا می آید!؟

 این اولین باریست كه از پشت خیمه

 دارد صدای گریه ی آقا می آید

 زینب بیا از خیمه ها بیرون، كه تنها

 با دیدن تو حال آقا جا می آید

وحید قاسمی



طفلان زینب(س)

حضرت عاطفه لطف تو اگر بگذارد

دل آیــینه ای ام قصــد تقــرب دارد

 آسمانم همه ابری است، تماشایش کن

 «نه» نگو چون به تلنگر زدنی می بارد

حرفم این است که لطمه به غرورم نزنی

دست رد بر جگــر تنگ بلــورم نزنی

مهلتی تا که کنــار تو تلالــؤ بکنم


با دل سوخته ات بیعتی از نو بکنم

نذر کردم که به اندازه ی وسعم آقا!

همه هستی خود نذر سر تو بکنم

دو پســر نزد تو با چشـــم ترم آوردم

دو جگر گوشه ز جنس جگرم آوردم

هر دو بر گوشه ی دامان شما ملتمس اند

بر در خانه ی احساس شما ملتمس اند

در دل کوچکشان عشق شما می جوشد

تا که گردند به قربان شما ملتمس اند

هر دو تا شیرِ مرا با غم تو نوشیدند

از شب پیش برای تو کفن پوشیدند

حضرت آینه بگذار سرافراز شوم

در شعاع کرمت بشکُفم و باز شوم

طپش ام کند شده مرحمتی کن آقا!

تا به پایان نرســم باز هم آغاز شوم

این حریصان شهادت ز پی نان توأند

هر دو از روز ازل دست به دامان توأند

پیش از آنی که بیایند تفأّل زده اند

عطر بر پیرهن و شانه به کاکل زده اند

یک دهه فاطمیه گریه به زهرا کردند

تا که بر دامن تو چنگ توسل زده اند

سعید توفیقی



طفلان زینب(س)

بغض نگاه خسته تان، ای مسیح من

مانند سنگ؛ شیشه ی قلب مرا شكست

 دار و ندار زندگیم نذر خنده ات

غصه نخور، كه ارتش زینب هنوز هست

**
 در راه پاسداری آیین كردگار

 عمریست در كنار شما ایستاده ام

 این بچه های دست گلم را ز كودكی

 من با وضو و حبّ شما شیر داده ام

**
سر مست باده های طهورایی توأند

شمشیرِ دستِ هر دو شان تیز و صیقلی است

پروانه وار منتظر اذنِ رفتنند

رمز شروع حمله شان ذكر یا علیست

**

 ای پادشاه - تا تو رضایت دهی- ببین

 سر بند یا علی به سر خویش بسته اند

 بر فوت و فن نیزه و شمشیر واقف اند

 چون پای درس ساقی لشگر نشسته اند

**
 عباس گفته: خواهرمن! مرحبا به تو

 این مردهای كوچك تو، شیر شرزه اند

 مبهوت سبك جنگ و رجزهایشان شدم

 شاگردهای اول پرتاب نیزه اند

**
 گفتم به بچه های عزیزم كه تا ابد

غمگین زخم سینه ی یك یاس پرپرم

 تا آخرین نفس به عدو تیغ می زنید

 با نیت تلافی سیلی مادرم

**
 در آزمون صبر و محن، مادر شما
 
با نمره ی قبولی تان گشت رو سپید

 در دفتر كرامت من دست حق نوشت

ای دختر شهید، شدی مادر شهید

وحید قاسمی



طفلان زینب(س)

بود زینب را دو مه سیما پسر

کز فروزان چهر هر یک چون قمر

هر دو از رخشندگی بدری تمام

وز دو گیسو لیلهٴقدری تمام

شد به سوی خیمه بانو با شتاب

با دلی پر آتش و چشمی پر آب

با سرشک افشاند گرد از مویشان

شانه زد بر عنبرین گیسویشان

هر دو را بر بست تیغی بر میان

و آن گه ایشان را بسان ارمغان

نزد شه آورد و بوسیدش قدم

گفت کای شاهنشه گردون خَدم

تو سلیمان و من آن مور ضعیف

واین دو فرزند من آن ران نحیف

تحفهٴاین مور اگر ناقابل است

مشکن اش دل زآن که او را هم دل است

تحفهٴناقابلش را کن قبول

تا نگردد مور هم از غم ملول

آن قدر افشاند سیلاب از دو عین

تا مرخص کرد ایشان را حسین

مادر آنان را چو جان در بر گرفت

وز دهان شان توشه با لب بر گرفت

گفت ای قربانتان جان و تنم

وی ضیاء دیده های روشنم

رو ز جان سازید قربان حسین

تا که گردم سر فراز عالمین

هر دو را با داغ و سوز و اشک و آه

شاه دین آوردی اندر خیمه گاه

بر زنان شور و قیامت در گرفت

هر زنی یک طفل را در بر گرفت

هر زنی آمد پی دیدارشان

بوسه زد بر چهرهٴخون بارشان

غیر زینب کز حرم نامد برون

بلکه اشکش هم نزد سر از جبون

تا برادر را نیفتد در خیال

که ز غم زینب شده افسرده حال

مقصود کرمانی



دو طفلان زینب(س)

روز اول چه خوب یادم هست
سهم من بی تو بیقراری بود
عید من دیدن نگاه تو
دوری‌ات اوج سوگواری بود
 
بی تو جنت برای من دوزخ
روز روشن برای من شب بود
تا همیشه کنار تو بودن
همه‌ی آرزوی زینب بود
 
لحظه لحظه دلم گره می‌خورد
به ضریح مجعّد مویت
دل من را به باد می دادی
می گشودی گره ز گیسویت
 
ولی این روزها چه دلگیر است
چقدر این زمانه بد تا کرد
آنقدر بی کسی و غربت داشت
تا که ما را به کربلا آورد
 
کربلا کربلا پریشانی
غربت از چشم هات می بارد
ندبه ندبه فراق و دلتنگی
از غروب نگات می بارد
 
دست من خالی است اما باز
دو فدایی برایت آوردم
از منا تا منا دو حاجیِّ
کربلایی برایت آوردم
 
رد مکن هدیه های خواهر را
گرچه ناقابلند، ناچیزند
سپر کوچکی مقابل تو
در هجوم کبود پائیزند
 
با ولای تو پروریدمشان
درس آموز مکتبت هستند
عاشق جانفشانی اند آقا
پیشکش های زینبت هستند
 
هر دو با شور حیدری امروز
از تو إذن قتال می خواهند
خون جعفر میان رگ هاشان
این دو عاشق، دو بال می خواهند
 
گره از ابروان خورشید و
گره از کار ماه وا می شد
چشم های حسین راضی شد
نذر زینب دگر ادا می شد
 
بین خیمه نشسته بود اما
در دلش اضطراب و ولوله بود
پرده‌ی خیمه را که بالا زد
دو گل و یک سپاه حرمله بود
 
دو فدایی، دو تا ذبیح الله
که به سوی منای خون رفتند
در طواف سنان و سر نیزه
تا دل کربلای خون رفتند
 
دید از بین خیمه، جان هایش
دلشان را به آسمان دادند
سر سپردند در هوای حسین
چقَدَر عاشقانه جان دادند
 
دلش از درد و غم لبالب بود
شاهدش دیده های پر ابرش
بر دلش داغ دو جگر گوشه
عقل مبهوت مانده از صبرش
 
دید پرپر شدند، اما باز
جز تب بندگی عشق نداشت
پای از خیمه ها برون ننهاد
تاب شرمندگی عشق نداشت
 
این همه جانفشانی و ایثار
خط اول ز شرح مطلب بود
کربلا ـ کوفه ، شام تا یثرب
سِرّی از معجزات زینب بود
یوسف رحیمی



طفلان زینب(س)

تن من را به هوای تو شدن ریخته اند

علی و فاطمه در این دو بدن ریخته اند

جلوه واحده را بین دو تن ریخته اند

این حسینی است که در غالب من ریخته اند

ما دو تا آینه رو به روی یکدگریم

محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم

ای به قربان تو و پیکر تو پیکرها

ای به قربان موی خاکی تو معجرها

امر کن تا که بیفتند به پایت سرها

آه در گریه نبینند تو را خواهرها

از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری

مگر از یاد تو رفته است که زینب داری

حاضرم دست به گیسو بزنم- رد نکنی

خیمه را با مژه جارو بزنم- رد نکنی

حرف از سینه و پهلو بزنم- رد نکنی

شد که یک بار به تو رو بزنم- رد نکنی؟!

تن تو گر که بیفتد تن من می افتد

تو اگر جان بدهی گردن من می افتد

دلم آشفته و حیران شد و... حرفی نزدم

نوبت رفتن یاران شد و... حرفی نزدم

اکبرت راهی میدان شد و... حرفی نزدم

در حرم تشنه فراوان شد و... حرفی نزدم

بگذار این پسران نیز به دردی بخورند

این دو تا شیر جوان نیز به دردی بخورند

نذر خون جگرت باد، جگر داشتنم

سپر سینه ی تو "سینه سپر" داشتنم

خاك پای پسران تو پسر داشتنم

سر به زیرم مکن ای شاه به سر داشتنم

سر که زیر قدم یار نباشد سر نیست

خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست

راضی ام این دو گلم پرپر تو برگردند

به حرم بر روی بال و پر تو برگردند

له شده مثل علی اکبر تو برگردند

دست خالی اگر از محضر تو برگردند...

دستمال پدرم را به سرم می بندم

وسط معرکه چادر، کمرم می بندم

تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم

تو خریداری و من از تو خریدارترم

من که از نرگس چشمان تو بیمارترم

به خدا از همه غیر از تو جگردار ترم

امتحان کن که ببینی چه قدر حساسم

به خداوند قسم شیرتر از عباسم

بگذارم بروی، باز شود حنجر تو؟!

یا به دست لبه ای کند بیفتد سر تو

جان انگشت تو افتد پی انگشتر تو

می شود جان خودت گفت به من خواهر تو؟

طاقتم نیست ببینم جگرت می ریزد

ذره ذره به روی نیزه سرت می ریزد

علی‌اکبر لطیفیان



طفلان حضرت زینب(س)

آن‌ شد امروز كه‌ ما را به‌ تو كاری‌ افتاد

كار ما در گرو چشم‌ نگاری‌ افتاد

بی‌ نیاز از همه‌ و خلق‌ گرفتار غمش‌

گر چه‌ در خلق‌ كسی‌ نیست‌ سزاوار غمش‌

لیك‌ با من‌ سر و سِرّ دگری‌ داشت‌ حسین‌

نیم‌ قرن‌ از من‌ دل خون‌ خبری‌ داشت‌ حسین‌

گردش‌ چرخ‌ ببین‌ روی‌ به‌ دلبر زده‌ام‌
دست‌ بر دامن‌ عرفانی‌ داور زده‌ام‌

یا حسین‌ بن‌ علی‌ دست‌ من‌ و دامن‌ تو

تا ابد باد پر از جسم‌ تو پیراهن‌ تو

به‌ دعایم‌ برهانی‌ ز غم‌ خود نفسی

 یَسَّرَ اللّه‌ طریقاً بك‌ یا مُلتَمسی‌

به‌ منای‌ تو من‌ آن‌ صاحب‌ ذبح‌ ازلم‌

كمتر از نجمه‌ نی‌ ام‌ مادر شهد و عسلم‌

به‌ تمنای‌ تو از بس كه‌ شدم‌ شهرۀ‌ مهر

شدم‌ انگشت‌ نما هم چو مه‌ نو به‌ سپهر

تو مپندار كه‌ از غم‌ دل‌ من‌ خواهد ریخت‌

یا كه‌ در آتش‌ غم‌ حاصل‌ من‌ خواهد ریخت‌

دختر شیرم‌ و شیرم‌ اثر شیر دهد

ذكر لالایی‌ من‌ جرأت‌ شمشیر دهد

دینم‌ امروز به‌ اكمال‌ رسد می‌دانم‌

آیۀ‌ روز غدیر است‌ كه‌ من‌ می‌خوانم‌

من‌ كه‌ در راه‌ تو از جان‌ نكنم‌ پروایی‌

خواهشم‌ هست‌ كه‌ اتمام‌ نعم‌ فرمایی‌

چرخ‌ بر هم‌ زنم‌ ار غیر مرادم‌ گردد

زینب‌ آن‌ نیست‌ كه‌ با دست‌ تهی‌ برگردد

گر تو خواهی‌ كه‌ نریزم‌ به‌ هم‌ این‌ چرخ‌ دنی‌

سعی‌ كن‌ دست‌ ردی‌ بر من‌ مسكین‌ نزنی‌

سال ها پیش‌ كه‌ با حكم‌ رسول‌ متعال‌

نهی‌ فرمود خداوند زنان‌ را ز قتال‌

به‌ تو سوگند كه‌ جانم‌ به‌ لبم‌ آمده‌ بود

تب‌ این‌ حكم‌ خدا، فوِ تبم‌ آمده‌ بود

لاجرم‌ تا كه‌ كنم‌ عشق‌ تو را ترویجی‌

خواستم‌ محض‌ رضای‌ تو كنم‌ تزویجی‌

تا خداوند دو شمشیر زنم‌ بفرستد

دو علی‌ زاده‌ دو سیمین‌ بدنم‌ بفرستد

حالیا سیم‌ تنانم‌ دو كفن‌ پوش‌ توأند

سائل‌ گرمی‌ یك‌ لحظۀ‌ آغوش‌ توأند

دو غلامند به‌ دربار علی‌ اكبر تو

دو اسیرند به‌ چشمان‌ علی‌ اصغر تو

دو علی‌ طینت‌ و جعفر صفت‌ و حمزه‌ نسب

دو نبی‌ صولت‌ و زهرا دل‌ و عباس‌ ادب‌

دو ملك‌ جلوه‌ و قدیس‌ رخ‌ و نورانی‌

دو فدك‌ وارث‌ و تسبیح‌ دل‌ و عرفانی‌

به‌ كمر كرده‌ حمایل‌ علوی‌ تیغ‌ و نیام‌

هر دو بر عشق‌ تو مایل‌ به‌ كمال‌ و به‌ تمام‌

سرمه‌ از خاك‌ كف‌ پای‌ تو بر داشته‌اند

ز شفا بخشی‌ این‌ خاك‌ خبر داشته‌اند

قصه‌ كوتاه‌ ذبیح‌ تو دو طفلان‌ منند

تحفۀ‌ مور به‌ دربار سلیمان‌ منند

محمد سهرابی




منبع:باشگاه خبرنگاران جوان

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: