عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۱۵۱۳۶
تاریخ انتشار : ۱۶ آبان ۱۳۹۲ - ۱۶:۴۹
شب طفلان حضرت زینب
اشعار شب چهارم محرم که معمولا در همه هیئات روضه طفلان حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) خوانده می شود:

عقیق: با فرا رسیدن ماه محرم ، عقیق تلاش دارد هر روز از جدیدترین اشعار شعرای آئینی کشور متناسب با موضوع منتشر نماید.

اشعار شب  چهارم محرم که معمولا در همه هیئات روضه طفلان حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) خوانده می شود:



دو تا نهال دو تا سرو ایستاده شدند

دو خوشه ی نرسیده دو جام باده شدند

مقام زینب کبری ببین که این دو پسر

فقط به خاطر مادر امامزاده شدند

تمام آبروی باغبان همین دو گلند

که در حفاظت از باغ استفاده شدند

به داست دایی اگر چه سوار اسب شدند

به دست نیزه و شمشیرها پیاده شدند

کنار اکبر و قاسم میان دارالحرب

دو طفل باعث تکمیل خانواده شدند

پیام غربت زینب شدند آن روزی

که سربریده نه چون نامه سرگشاده شدند

اگر چه سوم شعبان نشد محرم شد

به وقتش این دو به ارباب هدیه داده شدند

حلال زاده به دائیش می رود آخر

غریب وار اسیر حرام زاده شدند

شاعر: سعید پاشازاده


بریز در دل من


بریز در دل من هر چه داری از غربت

کجاست مأمن غم های کاریت؟... این جا !

تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش

چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

خدا کند که بمیرم، امامِ بی‌یارم

اگر دمی نگرم بیقراریت این جا

ز پیش نعش علی سر بلند برگشتی

چقدر دیدنی است پایداریت این جا

چه زود پیر شدی بعد اکبر لیلا

فدای هیمنهٔ بردباریت این جا

مگیر ای پسر فاطمه امید را از من

دلم خوش است برادر به یاریت این جا

دو نوجوان مرا هم قبول کن جانا

شوند کشتهٔ چشم بهاریت این جا

بزرگ کردمشان پای سفرۀ عشقت

فقط به خاطر خدمتگزاریت این جا

اجازه ده که شوم همره نهالانم

شریک معرکهٔ لاله‌ کاریت این جا

نمی‌شود مگر از آن لب پر از مهرت

مرا منه به غم شرمساریت این جا

مجتبی روشن روان 



نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم

 

رخصت دیدن تو فرصت ما شد اما

نوبتی هم که بود نوبت ما شد آقا

 

به درخیمه ما نیز هرازگاه بیا

با دل ماسه نفرراه بیا راه بیا

چشمهامان پر حرف است که کوتاه بیا

تو بیا با قدمت گرچه با اکراه بیا

 

تا ببینی که به تیغ و زره آراسته اند

تند بادند که در معرکه برخاستند

 

باز میدان ز تو جنبش طوفان با من

تخت از آن توو پیش تو جولان با من

شاه پیمانه ز تو عهد به پیمان با من

ذره ای غم به دلت راه مده جان با من

 

آمدم گرم کنم گوشه بازارت را

تا نگاهی بکنی این سر بدهکارت را

 

به کفم خيرعمل خيرعمل آوردم

دو شکر قند دو شهد و دو عسل آوردم

من از این دشت شقایق دوبغل آوردم

دو سلحشور ز صفین و جمل آوردم

 

تیغ دارند و پی تو به صلایی رفتند

شیرهایم به پدر نه که به دایی رفتند

 

دست رد گر بزنی دست ز دامان نکشم

دست از این خیمه رسد از سر پیمان نکشم

بعد از این شانه به گیسوی پریشان نکشم

تیغ می گیرم و پا از دل میدان نکشم

 

به تو سوگند که یک دشت به هم می ریزم

چشم تا کار کند تیغ و علم می ریزم

 

دختر مادرم و جان پس در خواهم داد

او پسر داده و من هم دو پسر خواهم داد

جگرش سوخت اگر من دو جگرخواهم داد

ميخ اگر خوردبه تن تن به تبر خواهم داد

 

چادرش را به کمر بست اگر می بندم

دلِ تو مادریُ روضه ی او سوگندم

 

قنفذ از راه از آن لحظه که آمد می زد

تازه میکرد نفس را و مجدد می زد

وای از دست مغیره چقدر بد می زد

جای هر کس که در آن روز نمی زد می زد

 

مادرم ناله بجز آه علی جان نکشید

دست او خرد شد و دست زدامان نکشید

 

وای اگر خواهر تو حیدر کرار شود

حرمم صاحب یک نه دو علمدار شود

لشگری پا و سر و دست تلنبار شود

بچه شیر خودش شير جگردارشود

 

در دلم خون تو با صبرحسن می جوشد

خون زهراست که در رگ رگ من می جوشد

 

وقت اوج دو كبوتر دوبرادر شده بود

نيزه و تير تبرهادوبرابرشده بود

خيمه اي سد دوچشم تر مادر شده بود

ضربه هاشان چه مكرر چه مكرر شده بود

 

روي پيشاني زينب دوسه تاچين افتاد

تا كه از نيزه سر اين دو به پايين افتاد

شاعر: حسن لطفی



 

اگر خواهرت اذن میدان ندارد

نمی خواهیش پای تو جان سپارد

در این جا كه وا غربتایت بلند است

دو گلدسته دارد برایت ببارد

غم بی كسی تو ای مرد تنها

در این جا گلوی مرا می فشارد

الهی نبینم در این جا غریبی

الهی نبینم كه چشمت ببارد

دو گلدسته می آورم تا نگویند

مگر این بلا پیشه خواهر ندارد

ببین سرمه بر دیده هاشان كشیدم

ببینم كه دائی‌شان می گذارد

به رویم میاور كه وسعم همین بود

مگر خواهرت – زینب – دل ندارد؟!

علی اکبر لطیفیان



ستارگان

غم جدایی تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

چه رورگار غریبی که باز در صدد است
بگیرد از من دلخون برادران مرا

زغربتت رمق راه رفتن از من رفت
اناالغریب تو لرزانده زانوان مرا

برای تحفه ی این مور هم سلیمان باش
کرم نما بپذیر این دو نوجوان مرا

ز چهره ام بزدا گرد شرمساری را
به خونشان بدرخشان ستارگان مرا

ادا اگر بشود حق تو زجانب من
توان مگر بدهد جسم ناتوان مرا

قدم خمید زداغ تو ..داغ طفلانم
خمیده تر نکند قامت کمان مرا

به خاطر تو زخیمه نیامدم بیرون
مگر که پی نبری اشک دیدکان مرا

نصیب باغ دلم از بهار اندک بود
خدا به خیر کند قصه ی خزان مرا

بلا عظیم تر و من صبورتر شده  ام
چه سخت کرده خداوند امتحان مرا

هادی ملک پور

 



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
حميد قلي زاده
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۰:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۸/۱۶
0
0
امام زمان(عج) فراق
فراق روی دلارا قرار می گیرد
فراق نه دلم از انتظار می گیرد
زصبح منتظرم تابه ظهرآدینه
غروب جمعه جدایی دمار می گیرد
در آرزوی وصالت جوانی ام طی شد
مرا به آخر پیری مزار می گیرد
بگو که قبله ی دلها کجاست خیمه ی تو
سراغ کوی تو را مهزیار می گیرد
به ذولفقار علی انتقام عاشورا
امام منتقم تک سوارمی گیرد
فدای روضه ی ناحیّه ی مقدسه ات
که قتله گاست وجان هزار می گیرد




امام زمان (عج)صبح حجازو شام كرب بلا

شکسته شد دل پر درد و پی درمان است
تمام درد من از لحظه های هجران است
خوشم به اینکه غلامیّ تان نصیبم شد
شنیده ام که غلام شما سلیمان است
اسیر خال سیاه و جمال هاشمی است
اگر اویس قرن در هوای جانان است
نشان خیمه ی سبزت نسیم می داند
به مهزیار به خیمه قسم بیابان است
شمیم عطر که می آید از تمامی شهر؟
گمان که یوسف گمگشته ام به کنعان است
رسیده ماه عزا وسیاه می پوشی
در این دهه دل آشفته ات پریشان است
مسافر حرم کربلا شب جمعه
سحردعا بنما که حریم سلطان است
بخوان به صبح حجاز و به شام کرب بلا
که جدّ بی کفن من غریب وعطشان است


امام حسین(ع)
شبهای ماتمت دُرِاشک است دیده ام
بارانم و به روضه ی دریا چکیده ام
روز ازل به مهر تو آقا شدم اسیر
قبل از وجود،عشق تو را برگزیده ام
عمری به شوق گنبد وگلدسته هایتان
در قاب سینه طرح حرم را کشیده ام
طعم زیارت حرم باشکوهِتان
احلی من العسل شده کام چشیده ام
عرض ارادتم به همه اهل بیت هست
ارباب بی کفن شده است نور دیده ام
شبهای جمعه فاطمه آید به کربلا
از خواهری شکسته دل وجان شنیده ام
بی زینبت بدون خداحافظی کجا؟
باشد ولی به جان عزیزت بریده ام
گفتم بیا که بوسه زنم بر گلوی تو
گفتی هنوز زخم وخراشی ندیده ام
باید شود شبی که تو را می زنم صدا
آنگاه بوسه زن به گلوی دریده ام
دیدم به زیر نیزه شکسته شکسته ای
با قامت کمان سوی مقتل دویده ام
آمد برون زقتلگه و ناله زد حسین
مذبوح تشنه در همه عمرم ندیده ام
اما هنوز از ته گودال قتلگاه
آید صدای مادری ای سر بریده ام
می گفت از میان سپاه عدو کسی
نقشه برای غارت خیمه کشیده ام



امام حسین (ع) سوز وگداز دل
داغ غمت به سینه و دردل عزای توست
سوز و گداز این دل سوزان برای توست
روزی چشم های مرا هم عطا کنید
بینم که چشمه ای شده و زیر پای توست
هرکس که آمده به در آستانتان
مدیون لطف گوشه ای از چشم های توست
فطرس اگر که سیرسموات می کند
ای عرش آسمان پر او از دعای توست
حاتم فقیرو ریزه خور سفره خانه ات
یعنی که هر که هست به عالم گدای توست
شش گوش مرقدت به حرم طعنه می زند
یعنی که کعبه ای وصفا در صفای توست
جبریل خواندو ضجه ی آدم بلند شد
با ذکر العطش که دم کربلای توست
خون جگر به شام وسحر گریه می کند
فرزندتان امام زمان در عزای توست



حضرت رقیه(ع) شوق ديدار
شوق دیدار تو روز آخری دارم هنوز
از فراق و دوریت چشم تری دارم هنوز
پای گهواره نشسته می زنم بوسه بر آن
در خیال خود علی ِّ اصغری دارم هنوز
یادداری گفتم ای بابا که ما لب تشنه ایم
گفته بودی دخترم آب آوری دارم هنوز
بی تو غارت رفت عصر واقعه خیمه ولی
از حریر خیمه برسر معجری دارم هنوز
پیکرم بر روی خاروگیسویم در دست زجر
موی سر جا مانده امّا پیکری دارم هنوز
ضرب سیلی کعب نی یا تازیانه خیزران
با هجوم ضربه ها بال وپری دارم هنوز
گوشواره گل سر ، رفت ز دستم امّا
مثل عمه بر سر خود روسری دارم هنوز
از غروب آتشین و خیمه سوزی حرم
صورت وپا وسر شعله وری دارم هنوز
مجلس ویرانه چون شام غریبان شد پدر
پیش چشم خونی ام خونین سری دارم هنوز



امام حسین(ع) عرش يوسف
داغت عظیم است وبه دل جا نمی شود
هرکس نشست گریه کند پا نمی شود
تا روضه هات روضه ی رضوان آدم است
هرگز مقیم جنت الاعلی نمی شود
مجنونم وبه خاک حرم سجده می کنم
هر تربتی که تربت لیلا نمی شود
صد مرده زنده می شود از ذکریاحسین
همتای یک دم تو مسیحا نمی شود
از قعر چاه کرب بلا می کنی طلوع
یوسف به عرش نی نه خدایا نمی شود
ای ساربان به خاتم شاهی نظر نکن
انگشتری به شان تو پیدا نمی شود
هستی کلیم طور و مناجات می کنی
قران نخوان که وارد دلها نمی شود
قربانی قلیل من ای بی کفن حسین
دوش نبی و تربت صحرا نمی شود
درخاک وخون فتاد ی و زینب چه دیده است
غیر از و ما رایت جمیلا نمی شود
شاها بیا وکرب بلای مرا بده
بی کربلا به جان تو آقا نمی شود









حضرت علی اکبر(ع) قامت قيامت
هستی بابا به صحرا لاله گون گردیده ای
رفتی و با رفتنت دریا شده هر دیده ای
تو رسول اکرمی خلقا وخلقا ، منطقا
تیغ او در دست و برتن جوشنش پوشیده ای
تشنه لب می جنگی و شرمنده شد چشم ترم
از گلوی تشنه ام آب بقا نوشیده ای
ای قیامت قامت زهرایی ات جان حسین
ره برو در پیش چشمم از چه رو خوابیده ای
این همه شمشیر وتیرو نیزه و مقراض آه
با عقاب خود میان لشگری چرخیده ای
تکه های پیکرت بین عبا می چینم و
تا ببینم ای گل لیلا به هم چسبیده ای
ای که پاره پاره تر از قلب پاره پاره ای
دانه های پخش تسبیح زهم پاشیده ای
یا بنیّه روی نعشت قدکمانی تر شدم
شکر دیگر گریه های عمه ات نشنیده ای
یا علی بعد از تو خاک برسر این روزگار
یاعلی بعداز تو دریا می شود هردیده ای


حضرت عباس(ع) پناه زينب
رود نیلی وفراتی و چو موسی شده ای
دست در دست علم راهی دریا شده ای
مشک بر دوش روانه به سوی آب روان
بادعای حرمی ساقی و سقا شده ای
کاشف الکرب حسینی و پناه زینب
تکیه گاه حرم خیمه ی مولا شده ای
باطواف شب عاشور شدی قبله نما
اینچنین بود که تو قبله ی دلها شده ای
در نماز آرزوی شهد شهادت کردی
بی پرو بال به خون ، وَه که چه زیبا شده ای
با همان چشم که در راه حسینش دادی
زائر روی کبود رُخِ زهرا شده ای
ضرب آهن زد و محراب دو ابروت شکافت
در شگفتم که چگونه سر نی جا شده ای
نشنید از لب لعلت که بگویی خواهر
باعث دلخوری زینب کبری شده ای
مشک خالیت علمدار شود سهم بهشت
مادرت کوثر و تو ساقی صهبا شده ای
پر در آوردی وطیّار شدی در ملکوت
جبرئیلی و عجب محشر کبری شده ای

امام حسین(ع) زخم عميق
خیل ملک رو به سوی مادرت زدند
بارفتنت شرر به دل خواهرت زدند
بر روی تلِّ خاک ، نگاهم به قتله گاه
دیدم سپاهی حلقه به دور وبرت زدند
سنگی شکست حرمت پیشانی تورا
زخمی عمیق روی جبین ترت زدند
جا باز کرده تیغه ی شمشیرهای سرخ
از بسکه ضربه بر بدن وپیکرت زدند
در ازدحام و هلهله ی قاتلان تو
تیر از جلو وَنیزه ز پشت سرت زدند
از تلِّ زینبیِّه رسیدم برادرم
دیدم که چنگ به موی سرت زدند
افتاده ای به روی زمین در میان خون
سینه شکست ودشنه ای بر حنجرت زدند
باهردودست معجر خود را بزن گره
زینب ببین که پنجه به آن معجرت زدند

امام حسین (ع) گودال
گل جمال تو سرخ و چو ارغوان دیدم
میان خون بدنت را چه ناتوان دیدم
مگرنه اینکه فرات مهر مادرت بوده
تو را کنار شریعه ز تشنگان دیدم
خیام خیره به چشمان حرمله مانده
که قلب سینه ی سرخ تورا نشان دیدم
نشسته ای تو به زانو و نیزه بالا رفت
مقابل دهنت نیزه ی سنان دیدم
توآه می کشی و لشگری به دور سرت
هزار ضربه به روی تنت نشان دیدم
چه کرده گوشه ی گودال قتله گه خنجر
که دست وپا زدنِ جسمِ نیمه جان دیدم
هزار مرتبه جانم به لب رسید ای وای
که پاره ی کفنت دست این و آن دیدم
رکاب وخاتم انگشترت به غارت رفت
خودم عقیق یمن دست ساربان دیدم
به پایکوبی اسبان و نعل تازه یشان
به روی سینه ی تو چند استخوان دیدم
میان آن همه نیزه شکسته با زینب
صدای مادر سادات روضه خوان دیدم
رقیه ات به لبش مشت می زد و می گفت
کنار تشت طلا چوب خیزران دیدم

امام حسین(ع) گودال
این رفتن و نیامدنت کشت زینبت
هرم عطش وسوختنت کشت زینبت
دشت لبت کویر شد از تشنگی حسین
این خشکی لب و دهنت کشت زینبت
رود فرات روی تنت موج می زند
این زخم های سرخ تنت کشت زینبت
دق مرگ می شوم به نفس های آخرت
سنگین نفس نفس زدنت کشت زینبت
بر روی تل خاکم ودیدم میان خون
شمشیرو دست وپا زدنت ،کشت زینبت
غوغا شده کنار تو از نیزه دارها
تاراج وغارت کفنت کشت زینبت
برسینه ات نشست وشکست استخوان تو
در زیر دست وپا بدنت ،کشت زینبت
مردم ز بسکه پنجه به گودال می کشی
غلطان و زیرو رو شدنت کشت زینبت
آغشته گشت چادر مادر به خون تو
این روضه های دل شکنت کشت زینبت
انگشترت کجاست سلیمان کربلا
در دست ساربان یمنت کشت زینبت
بالا نشسته ای و دلت پیش کاروان
بر روی نیزه آمدنت کشت زینبت
شهر مدینه بود دیارت غریب من
شد دشت کربلا وطنت کشت زینبت
آغوش خواهرت به لباس تو دل خوش است
در شام پاره پیرهنت کشت زینبت

اربعین
اُسوه ی عرصه ی وفا زینب
آمده از دل بلا زینب
خسته و دل شکسته ای اما
کرده ای زنده کربلا زینب

ای شکوهت شده تماشایی
رهبر کاروان صحرایی
کوفه وشام را سیه کردی
خطبه هایت همیشه زهرایی

درتن قافله توان مانده
کاروانی که قدکمان مانده
دور از چشمت اربعینی شد
ردّ شلاق وخیزران مانده



در دلم خاطرات غمها آه
بی سپاه و وحید و تنها آه
هلهله بودونیزه ای آمد
یا بنیّه صدای زهرا آه



عاقبت شاه ز روی زین افتاد
ناگهان عرش بر زمین افتاد
نه فقط صورت تو خاکی شد
خواهرت نیز با جبین افتاد

بافشار آمدوبه سینه نشست
استخوان های سینه ی تو شکست
تشنه بودی زوال ظهر عطش
پیکر نیمه جان تو برگشت



امام زمان (عج)
الا ای که دمت همچون مسیحا
بیا ای یوسف تنهای زهرا
تو یار جمکرانی خلایق
ولی هستی بیابانگرد صحرا
حضرت رقیه(ع)
برو خواهرکه خیمه با حرم سوخت
برس عمه به دادم چادرم سوخت
چو زهرا مادرت درکوه آتش
ز سر تا پا تمام پیکرم سوخت
حضرت عباس(ع)
اباالفضل تکیه گاه و ملجام باش
همیشه کاشف الکرب از رخم باش
ببین تشنه لبانند اهل خیمه
بیا سقا بیا آب آورم باش
امام حسین(ع)
به تل زینبیه خواهرت بود
که قاتل جالسُُ بر پیکرت بود
تن تو پاره پاره بین گودال
که ده تا ضربه پشت حنجرت بود
حضرت رقیه(ع)
همه جان ودلم آتش گرفته
که خیمه با حرم آتش گرفته
ببین عمه میان شعله هایم
تمام معجرم آتش گرفته
گودال
حرم تا قتلگه را خواهرت دید
به زیر خنجر تیز حنجرت دید
لب عطشان وتشنه ، نیمه جانی
تمام لحظه ها را مادرت دید

شاعر: حمید قلی زاده(شهرري)
09195143646
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین