20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 55 : 14
کد خبر : ۱۴۸۸۶
تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۸
اولین محرم بدون حاج آقا مجتبی(ره)
عقیق: محرم امسال ، اولین محرم بدون حاج آقا مجتبی است. استاد اخلاقی که جلساتش مامن دلسخوتگان ابا عبدالله و تشنگان معارف ناب شیعی بود.
عقیق ماه محرم را به یاد و نام او آغاز می کند.

صوتی که می شنوید مربوط است به شب اول محرم سال 1390. در این جلسه حاج آقا مجتبی تهرانی به واکاوی نقش مردم کوفه در واقعه کربلا می پردازد و در ادامه شنیدن روضه حضرت مسلم بن عقیل از زبان این تجسم اخلاق شنیدنی است.



دریافت

کوفیها امام حسین را خوب می­شناختند و معاویه را هم خوب می­شناختند، اکثریّت آنها در این تأمل نداشتند که امام حسین بر حق است و معاویه بر باطل است، این را همه را می­دانستند. همه آنها حق و باطل را می­شناختند.[1] لذا در زمان هُدنه یعنی زماني كه هنوز بین امام حسین و بنی امیه درگیری و رویارویی نشده بود و نعمانبنبشیر از طرف معاویه و بنیامیه، امیر کوفه بود، وقتی مسلم بن عقیل به عنوان نماینده امام حسین به کوفه آمد، کسی که بسیار هم با یزید مخالف بود و این مخالفت را هم بيان مي­كرد که اینها بر باطل هستند و ما می­خواهیم این رژیم را براندازیم، ببینید مردم کوفه چه طور آمدند و با او بیعت کردند!
در یک نقل دارد كه وقتی مسلم به خانه مختار رفت، در این مدت کم، دوازده هزار نفر نزد او رفتند، در یک نقل دارد هجده هزارنفر رفتند و با او بیعت کردند. این چیزی است که در تاریخ آمده و مخصوص به سنّی و شیعه نیست، عامه هم این مطلب را نقل کردند. چنين جمعیتی اصلاً شوخی بردار نیست. همه با مسلم بیعت کردند.
بعد وقتی که نعمان حاضر نشد با مسلم درگیر شود و خبر به یزید رسید، او به عبیدالله، آن جانی بالذات که والی بصره بود، ولایت کوفه را داد. ببینید چه صحنه عجیبی است، وقتی وارد کوفه می­شود به دارالعماره می­رود، مسلم می­فهمد و علیه او قیام می­کند. می­گویند چهار هزار نفر با مسلم آمدند و دارالعماره را محاصره کردند. آنجا سی نفر پاسبان داشت، بیست نفر هم از این اشراف و دیگر درباریان در دارالعماره محصور شده بودند. دیگر هیچ چیزی نداشتند و اگر اینها حمله می­کردند، به راحتی کارشان تمام بود.
تهديد، تحميق و تطميع موجب بيعت شكني كوفيان:
امّا چه شد که این­طور شد؟ آيا این جمعیت کذایی کوفه که آمدند بیعت کردند، به طور ناگهانی و غیبی، در یک شب فهمیدند که اشتباه کرده بودند، یزید بر حق است و امام حسین بر باطل؟ آیا این­طور شد؟ لا والله! اصلاً اين­طور نبود که اینها به بطلان اعتقادشان پی برده باشند و صدوهشتاد درجه چرخش پیدا کنند. کسی که این حرف را بزند هیچ بهرهای از علم و تحلیل مطالب ندارد. تمام آنها بر همان عقیده بودند.
وقتي امام حسین از مکه حرکت کردند، از افرادی که از کوفه می­آمدند سؤال می­کرد که چه خبر بود؟ یکی و دو مورد نیست. فرزدق می­آید، عبیداللهبنحرّجحفی می­آید. از هرکدام اینها که می­پرسد می­گویند کوفیان دلشان با تو است و شمشیرشان علیه تو است. این یعنی چه؟ مي­تواني اينها را با هم جمع كني؟ بیا این را حل کن. اينها از امام حسین برنگشتند، دل­شان را باز می­کردی می­گفتند: حسین حق است و یزید باطل است. پس چرا این­طور شد؟
عواملی را که من در سال گذشته مطرح کردم كه حکومتهای باطل آنها را به کار می­گیرند، يعني تهدید و تخویف، تحميق و تطمیع باعث اين واقعه شد.
مردم کوفه تا وقتی که احساس خطر نمی­کردند، آنچه را که ته دلشان بود اظهار می­کردند، نعمانبنبشیر هم که کاری به کارشان نداشت؛ با خودشان مي­گفتند: بزنید، بکشید. اصلاً برای همین هزار هزار در خانه مسلم می­رفتند، چون حق را می­دانستند و باطل را هم می­دانستند، ولی وقتي او رفت و این جنایتکار بزرگ تاریخ آمد و مسأله تهدیدها و تحميق­ها و تطميع­ها شروع شد، موجب شد که اینها عافیت‌طلبی را پیش بگیرند. عقیده آنها عوض نشده بود، یقین هم داشتند ولی عملاً این کار را نکردند و نسبت به آن اعتقاد حقّي که داشتند پایداری نكردند. می­خواستند وضع موجود دنیایی خودشان را حفظ کنند. یک عده به خاطر ترس و یک عده به خاطر به جایی رسیدن و پول و امثال اینها كنار كشيدند.
انكار بني­اسراييل در قرآن
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا میشود کسی به حق اعتقاد داشته باشد و باز بر خلاف آن عمل کند؟ بله! بهترین شاهد، آیات قرانی است. در آیات قرآنی نسبت به بنی­اسراییل دارد كه وقتی حضرت موسی آن معجزات را آورد بنی­اسراییل انکار کردند، امّا انکار آنها درونی نبود، زبانی بود. از درون یقین داشتند که اینها همه معجزه است و حق است، امّا از نظر بیرونی، برای حفظ امور دنیایی­شان انکار کردند. «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[2] آن معجزات و آیاتی را که حضرت موسی آورد انکار کردند و حال این که از نظر درونی یقین داشتند. با این که یقین دارد انکار می­کند، با این که یقین دارد دروغ می­گوید و الّا که نمی­گفتند دروغ، خودش می­داند دارد دروغ می­گوید.
ما چه قدر پاي پيمانمان با رهبرمان هستيم؟
ما خودمان اینطوری هستیم. از آن موقعی که چشم باز کردیم، وقتی دهه عاشورا و بحث امام حسین و کوفه و اینها شده است، این کوفیها را لعنت می­کنیم، ببینم تو خودت بودی این کار را می­کردی؟ امشب همه بروید با خودتان فکر کنید که اگر شماها بودید حاضر بودید که پایش بایستید تا آنجا که عمرو انصاری ایستاد.
می­گویند: تا وقتي كه او زنده بود در روز عاشورا یک تیر به امام حسین اصابت نکرد، یک شمشیر به سمت او نیامد. تا این که این­قدر به او تیر خورد مجبور شد به زمین افتاد و دیگر نمی­توانست بلند شود، رویش را به امام حسین کرد و گفت آیا من به آن پیمانی که بسته بودم عمل کردم؟ آقا من به آن عهدی که بسته بودم عمل کردم؟ وفاداری کردم؟ امام حسین(علیه­السلام) به او می­گوید: نعم، بله «أنت أمامي في الجنه»[3] تو جلوتر از من در بهشت می­روی، وقتی رفتی آنجا سلام من را به جدّم برسان!
من از شما سؤال می­کنم؛ بين ما چند نفر این­طور هستند که پای آن چیزی که در درون می­داند حق است، بایستد، اصلاً متزلزل نشود و این امور دنیایی او را فریب ندهد؟ مسأله این بود. اصلاً باور کردنش سخت است.
توسّل:
شما قضیه حضرت مسلم را شوخی نگیرید. چه طور شد این همه جمعیت دور مسلم بودند، ولی وقتی شب می­شود و  برای نماز مغرب به مسجد می­رود سی نفر با او بودند؟ آن هجده هزار نفر يا حداقل دوازده هزار نفر کجا هستند ؟ نماز مغرب كه تمام می­شود و وارد صحن مسجد می­شود ده تا می­شوند از در مسجد كه بيرون می­آید، می­بیند یک نفر هم با او نیست. در تاریخ می­نویسند اصلاً نه خانه­ای و نه پناهگاهی داشت. عامّه می­نویسند كه مسلم در کوچه­های کوفه سرگردان بود. آنها که این طور به او هجوم آوردند و بيعت كردند چه شد كه کار به اینجا رسید؟ بالاخره حضرت مسلم بعد از سرگرداني به همان پیر زن طوعه میرسد، او راهش می­دهد، می­گوید تشنه­ام برای من آب بیاور. اینها را در تاریخ ببینید عبرت بگیرید. بعد هم می­آید بیرون و محاصره­اش می­کنند. محمد بن اشعث به او امان می­دهد و آن خبیث رو می­کند به مسلم می­بیند مسلم دارد های های گریه می­کند. مي­گويد برای چه داری گریه می­کنی؟ برای کاری که تو قیام کردی نباید ضعف نشان بدهی که حالا تو گریه می­کنی؟ گفت: «والله لا ابکی لنفسی» به خدا قسم من برای خودم گریه نمی­کنم، «ولکن أبكي للحسين»[4] من دارم برای حسین گریه می­کنم، من دارم برای زن و بچّه حسین گریه می­کنم که دست اینها را گرفته است و دارد سمت شماها می­آید من برای این گریه می­کنم. لذا وقتی می­آید دارالعماره، آنجا می­گوید یکی بیاید من وصیت کنم. سه تا وصیت می­کند، یک؛ زره من را بفروشید و قرض­هایم را بدهید. دو؛ نامه­ای به حسین بنویس بگو نیاید چون من او را به کوفه راهی کردم، حسین جان دست زن و بچّه­ات را گرفتی کجا می­آیی؟ مقرم می­نویسد وقتی داشتند حضرت مسلم را از پله­های دارالعماره بالا می­بردند، همینطور تسبیح و تکبیر و استغفار به زبان می­گفت. بالاي بام رسید اوّل ایستاد و دو رکعت نماز خواند، بعد بلند شد رویش را سمت مدینه کرد السلام علیک یا اباعبدالله بر مولایش حسین سلام داد. به نظر من در تاریخ اولین کسی است که از راه دور به حسین(علیه­السلام) سلام داد. ابی­عبدالله هم وفاداری کرد، در آخرین لحظات یاد مسلم کرد: «فنظر یمیناً وشمالا» یک نگاه به راست کرد و یک نگاه به چپ كرد «فلم یر من اصحابه احدا» حسین هيچ یک از اصحابش را ندید «فنادی یا مسلم بن عقیل و یا هانی بن عروه»


[1]. من می­خواهم از تاريخ برايتان شاهد بیاورم و بعد نتیجه گيري كنم و جواب مجموعه­اي از شبهات را بدهم. من برای یک چیز هدف­گیری نکرده­ام، یک مجموعه را هدف­گیری کرده­ام.
[2]. سوره النمل، آيه 14
3. بحارالأنوار، ج45، ص22
4. بحارالأنوار، ج44، ص
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: