اولین محرم بدون حاج آقا مجتبی(ره)
از بی وفایی کوفه تا روضه حضرت مسلم
عقیق: محرم امسال ، اولین محرم بدون حاج آقا مجتبی است. استاد اخلاقی که جلساتش مامن دلسخوتگان ابا عبدالله و تشنگان معارف ناب شیعی بود.
عقیق ماه محرم را به یاد و نام او آغاز می کند.
صوتی که می شنوید مربوط است به شب اول محرم سال 1390. در این جلسه حاج آقا مجتبی تهرانی به واکاوی نقش مردم کوفه در واقعه کربلا می پردازد و در ادامه شنیدن روضه حضرت مسلم بن عقیل از زبان این تجسم اخلاق شنیدنی است.
کوفیها امام حسین را خوب میشناختند و معاویه را هم خوب
میشناختند، اکثریّت آنها در این تأمل نداشتند که امام حسین بر حق است و
معاویه بر باطل است، این را همه را میدانستند. همه آنها حق و باطل را
میشناختند.[1] لذا در زمان هُدنه یعنی زماني كه هنوز بین امام حسین و بنی امیه درگیری و رویارویی نشده بود و نعمانبنبشیر از طرف معاویه و بنیامیه،
امیر کوفه بود، وقتی مسلم بن عقیل به عنوان نماینده امام حسین به کوفه
آمد، کسی که بسیار هم با یزید مخالف بود و این مخالفت را هم بيان ميكرد که
اینها بر باطل هستند و ما میخواهیم این رژیم را براندازیم، ببینید مردم
کوفه چه طور آمدند و با او بیعت کردند!
در یک نقل دارد كه وقتی مسلم به خانه مختار رفت، در این مدت
کم، دوازده هزار نفر نزد او رفتند، در یک نقل دارد هجده هزارنفر رفتند و
با او بیعت کردند. این چیزی است که در تاریخ آمده و مخصوص به سنّی و شیعه
نیست، عامه هم این مطلب را نقل کردند. چنين جمعیتی اصلاً شوخی بردار نیست.
همه با مسلم بیعت کردند.
بعد وقتی که نعمان حاضر نشد با مسلم درگیر شود و خبر به
یزید رسید، او به عبیدالله، آن جانی بالذات که والی بصره بود، ولایت کوفه
را داد. ببینید چه صحنه عجیبی است، وقتی وارد کوفه میشود به دارالعماره
میرود، مسلم میفهمد و علیه او قیام میکند. میگویند چهار هزار نفر با
مسلم آمدند و دارالعماره را محاصره کردند. آنجا سی نفر پاسبان داشت، بیست
نفر هم از این اشراف و دیگر درباریان در دارالعماره محصور شده بودند. دیگر
هیچ چیزی نداشتند و اگر اینها حمله میکردند، به راحتی کارشان تمام بود.
تهديد، تحميق و تطميع موجب بيعت شكني كوفيان:
امّا چه شد که اینطور شد؟ آيا این جمعیت کذایی کوفه که
آمدند بیعت کردند، به طور ناگهانی و غیبی، در یک شب فهمیدند که اشتباه کرده
بودند، یزید بر حق است و امام حسین بر باطل؟ آیا اینطور شد؟ لا والله!
اصلاً اينطور نبود که اینها به بطلان اعتقادشان پی برده باشند و صدوهشتاد
درجه چرخش پیدا کنند. کسی که این حرف را بزند هیچ بهرهای از علم و تحلیل مطالب ندارد. تمام آنها بر همان عقیده بودند.
وقتي امام حسین از مکه حرکت کردند، از افرادی که از کوفه
میآمدند سؤال میکرد که چه خبر بود؟ یکی و دو مورد نیست. فرزدق میآید،
عبیداللهبنحرّجحفی
میآید. از هرکدام اینها که میپرسد میگویند کوفیان دلشان با تو است و
شمشیرشان علیه تو است. این یعنی چه؟ ميتواني اينها را با هم جمع كني؟ بیا
این را حل کن. اينها از امام حسین برنگشتند، دلشان را باز میکردی
میگفتند: حسین حق است و یزید باطل است. پس چرا اینطور شد؟
عواملی را که من در سال گذشته مطرح کردم كه حکومتهای باطل
آنها را به کار میگیرند، يعني تهدید و تخویف، تحميق و تطمیع باعث اين
واقعه شد.
مردم کوفه تا وقتی که احساس خطر نمیکردند، آنچه را که ته دلشان بود اظهار میکردند، نعمانبنبشیر
هم که کاری به کارشان نداشت؛ با خودشان ميگفتند: بزنید، بکشید. اصلاً
برای همین هزار هزار در خانه مسلم میرفتند، چون حق را میدانستند و باطل
را هم میدانستند، ولی وقتي او رفت و این جنایتکار بزرگ تاریخ آمد و مسأله
تهدیدها و تحميقها و تطميعها شروع شد، موجب شد که اینها عافیتطلبی را
پیش بگیرند. عقیده آنها عوض نشده بود، یقین هم داشتند ولی عملاً این کار را
نکردند و نسبت به آن اعتقاد حقّي که داشتند پایداری نكردند. میخواستند
وضع موجود دنیایی خودشان را حفظ کنند. یک عده به خاطر ترس و یک عده به خاطر
به جایی رسیدن و پول و امثال اینها كنار كشيدند.
انكار بنياسراييل در قرآن
سؤالی که در اینجا مطرح میشود این است که آیا میشود
کسی به حق اعتقاد داشته باشد و باز بر خلاف آن عمل کند؟ بله! بهترین شاهد،
آیات قرانی است. در آیات قرآنی نسبت به بنیاسراییل دارد كه وقتی حضرت
موسی آن معجزات را آورد بنیاسراییل انکار کردند، امّا انکار آنها درونی
نبود، زبانی بود. از درون یقین داشتند که اینها همه معجزه است و حق است،
امّا از نظر بیرونی، برای حفظ امور دنیاییشان انکار کردند. «وَ جَحَدُوا
بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا»[2]
آن معجزات و آیاتی را که حضرت موسی آورد انکار کردند و حال این که از نظر
درونی یقین داشتند. با این که یقین دارد انکار میکند، با این که یقین دارد
دروغ میگوید و الّا که نمیگفتند دروغ، خودش میداند دارد دروغ میگوید.
ما چه قدر پاي پيمانمان با رهبرمان هستيم؟
ما خودمان اینطوری هستیم. از آن موقعی که چشم باز کردیم، وقتی دهه عاشورا و بحث امام حسین و کوفه و اینها شده است، این کوفیها
را لعنت میکنیم، ببینم تو خودت بودی این کار را میکردی؟ امشب همه بروید
با خودتان فکر کنید که اگر شماها بودید حاضر بودید که پایش بایستید تا آنجا
که عمرو انصاری ایستاد.
میگویند: تا وقتي كه او زنده بود در روز عاشورا یک تیر به
امام حسین اصابت نکرد، یک شمشیر به سمت او نیامد. تا این که اینقدر به او
تیر خورد مجبور شد به زمین افتاد و دیگر نمیتوانست بلند شود، رویش را به
امام حسین کرد و گفت آیا من به آن پیمانی که بسته بودم عمل کردم؟ آقا من به
آن عهدی که بسته بودم عمل کردم؟ وفاداری کردم؟ امام حسین(علیهالسلام) به
او میگوید: نعم، بله «أنت أمامي في الجنه»[3] تو جلوتر از من در بهشت میروی، وقتی رفتی آنجا سلام من را به جدّم برسان!
من از شما سؤال میکنم؛ بين ما چند نفر اینطور هستند که
پای آن چیزی که در درون میداند حق است، بایستد، اصلاً متزلزل نشود و این
امور دنیایی او را فریب ندهد؟ مسأله این بود. اصلاً باور کردنش سخت است.
توسّل:
شما قضیه حضرت مسلم را شوخی نگیرید. چه طور شد این همه
جمعیت دور مسلم بودند، ولی وقتی شب میشود و برای نماز مغرب به مسجد
میرود سی نفر با او بودند؟ آن هجده هزار نفر يا حداقل دوازده هزار نفر کجا
هستند ؟ نماز مغرب كه تمام میشود و وارد صحن مسجد میشود ده تا میشوند
از در مسجد كه بيرون میآید، میبیند یک نفر هم با او نیست. در تاریخ
مینویسند اصلاً نه خانهای و نه پناهگاهی داشت. عامّه مینویسند كه مسلم
در کوچههای کوفه سرگردان بود. آنها که این طور به او هجوم آوردند و بيعت
كردند چه شد كه کار به اینجا رسید؟ بالاخره حضرت مسلم بعد از سرگرداني به
همان پیر زن طوعه میرسد، او راهش میدهد، میگوید تشنهام برای من آب
بیاور. اینها را در تاریخ ببینید عبرت بگیرید. بعد هم میآید بیرون و
محاصرهاش میکنند. محمد بن اشعث به او امان میدهد و آن خبیث رو میکند به
مسلم میبیند مسلم دارد های های گریه میکند. ميگويد برای چه داری گریه
میکنی؟ برای کاری که تو قیام کردی نباید ضعف نشان بدهی که حالا تو گریه
میکنی؟ گفت: «والله لا ابکی لنفسی» به خدا قسم من برای خودم گریه نمیکنم،
«ولکن أبكي للحسين»[4]
من دارم برای حسین گریه میکنم، من دارم برای زن و بچّه حسین گریه میکنم
که دست اینها را گرفته است و دارد سمت شماها میآید من برای این گریه
میکنم. لذا وقتی میآید دارالعماره، آنجا میگوید یکی بیاید من وصیت کنم.
سه تا وصیت میکند، یک؛ زره من را بفروشید و قرضهایم را بدهید. دو؛
نامهای به حسین بنویس بگو نیاید چون من او را به کوفه راهی کردم، حسین جان
دست زن و بچّهات را گرفتی کجا میآیی؟ مقرم مینویسد وقتی داشتند حضرت
مسلم را از پلههای دارالعماره بالا میبردند، همینطور تسبیح و تکبیر و
استغفار به زبان میگفت. بالاي بام رسید اوّل ایستاد و دو رکعت نماز خواند،
بعد بلند شد رویش را سمت مدینه کرد السلام علیک یا اباعبدالله بر مولایش
حسین سلام داد. به نظر من در تاریخ اولین کسی است که از راه دور به
حسین(علیهالسلام) سلام داد. ابیعبدالله هم وفاداری کرد، در آخرین لحظات
یاد مسلم کرد: «فنظر یمیناً وشمالا» یک نگاه به راست کرد و یک نگاه به چپ
كرد «فلم یر من اصحابه احدا» حسین هيچ یک از اصحابش را ندید «فنادی یا مسلم
بن عقیل و یا هانی بن عروه»
[1].
من میخواهم از تاريخ برايتان شاهد بیاورم و بعد نتیجه گيري كنم و جواب
مجموعهاي از شبهات را بدهم. من برای یک چیز هدفگیری نکردهام، یک مجموعه
را هدفگیری کردهام.
4. بحارالأنوار، ج44، ص