او یکی از عالمان برجسته شیعه بود که با
وجود تدریس، تألیف و اشتغالات علمى به حمایت از انقلاب اسلامی پرداخت و پس
از پیروزى انقلاب اسلامى نیز پیوسته از بارزترین چهرههاى حامى آن بود؛
حمایت این عالم از انقلاب تا آنجا پیش رفت که در دوران جنگ تحمیلی لباس رزم
به تن کرد و در کنار رزمندگان در چندین عملیات حضور یافت.
عکس
ها و روایت های شاهدان حاکی از آن است که وی به حضور در جبهه بسنده نکرده
بلکه در صجنه نبرد خمپاره می انداخته و گاه تیراندازی می کرده است.
گفته
می شود ایشان روزی چهارده گلوله خمپاره به نام چهارده معصوم شلیک میکرد
که به گفته شاهدان کاملاً به هدف اصابت میکرده است. از خود این عالم چنین
نقل است: «روزی قرار شد خمپاره بزنم. مجبور شدند به علت خمیدگی پشتم، چهار
پایهای بیاورند و من روی آن قرار گرفتم و یک نفر هم از پشت دو گوش مرا
گرفت و من گلوله را در لوله آن انداختم».
محمد ناصر راوی یکی از
شاهدان حضور آیت الله جواد آقا تهرانی در جبهه در شماره 43نشریه امتداد نقل
کرده است: روز اولی که آمیرزا جواد آقا تهرانی، عضو مجلس خبرگان رهبری به
جبهه آمده بودند، من ایشان را شناختم. دیگران فکر می کردند ایشان یک روحانی
پیر معمولی است که به اهواز آمده و با آن قد خمیده ،عصا زنان به رزمنده ها
پیوسته است! یکی دو نفر هم همراهشان بودند. یک روز بعد از نماز گفتند حاج
آقا می خواهند بروند خط! من گفتم: با من بیایید! فرمانده اجازه داد و ما
عازم خط شدیم. من ایشا را به سنگری که خودم ساخته بودم بردم. سنگر هم با
فاصله از قبضه بود. چرا که پس از آنکه ما ده تا گلوله می زدیم، عراقی ها
دویست تا گلوله در آنجا خالی می کردند! برای همین پای قبضه با بلوک سنگر یک
نفره ای ساخته بودیم که به محض شروع آتش باران عراق، توی آن جاگیر می شدیم
و دیگر امکان هیچ تحرکی هم نداشتیم!
حاج آقا گفتند من هم می
خواهم شلیک کنم! گفتم: شما همین جا باعث تقویت روحیه ما هستید و همین جنگ
است! ایشان گفت: نه سلاح کو؟ کو دشمن؟ ایشان را پای قبضه بردیم. به بچه ها
سپردم که ده پانزده تا گلوله با ایشان بزنیم و فوراً ایشان را به عقب منتقل
کنیم.
جلوتر از ما، در نزدیکی دشمن، یک نفر دیده بان مستقر بود و
به ما تصحیح تیر می داد. حاج آقا گفتند: من می خواهم گلوله را بیاندازم!
گلوله ها هم سنگین بود و برایشان مشکل بود. لذا کمک کردیم و گلوله را تا
کمر وارد لوله خمپاره کردیم و بعد تحویل حاج آقا دادیم. ایشان چند ثانیه
گلوله را نگه داشتند و این دعا را زمزمه کردند: « یا محمد یا علی یا علی یا
محمد اکفیانی فانکما کافیان وانصرانی ...» منتظر ماندیم که صدای دیده بان
از بیسیم بیاید و تصحیح بدهد که گفت: "اوه ! اوه ! امروز چه کار دارید می
کنید؟" ایشان نمی دانستند که آمیرزا جواد آقا آنجا هستند. خمپاره اول به یک
انبار مهمات خورده بود! دومی و سومی و چهارمی و پنجمی هم به همین طریق،
همگی به اهداف مهمی برخورد کردند که دیده بان به ما خبر می داد.
منبع:شبستان
211008