عقیق: حاج مهدی رضایی پیرغلام اهل بیت(ع) از سینهسوختهها و شعربلدهای مداحان امروز است که سالیان سال در خانه اهل بیت(ع) نوکری کرده است.
او فرزند شاطرالعلماء مرشد رجب رضایی که این لقب را هم شهید نواب صفوی برای پدرش گذاشته بود. میزان قرابت خانواده آنها به حدی بود که نواب نام او را هم انتخاب کرده بود. با او که به دعوت بنیاد دعبل خزاعی مهمان خبرگزاری فارس شده بود، به گفتوگو نشستیم:
س: مداحان گذشته استاد دیده هستند و برای مداح شدن مسیری را طی میکردند، شما برای مداح شدن چه مسیری را رفتید؟
من فرزند مرشد رجب رضایی در دولاب هستم که پدر ما معروف بود به شاطر رجب رضایی چون صاحب ۲ نانوایی بود و خودش شاطری بلد بود. یعنی هروقت شاطر نمیآمد بلافاصله پای تنور میایستاد و شاطری میکرد.پدرم به نام مرشد رجب رضایی در جمع مداحها شناخته میشد و بعضی اوقات هم درباره او مینویسند «شاطرالعلما» و این لقبی است که شهید نواب صفوی به ایشان دادند. پدرم در شب قدر ماه رمضان سال ۷۲ درگذشت. من مداحی را نزد پدرم آموختم و از شش سالگی با او به مجالس روضههای خانگی میرفتم و یکبار در همان سن در یکی از مجالس روضه او خواندم. هرچه پدرم میخواند حفظ میکردم و عیناً میخواندم.
س: ماجرای آن نوحهخوانی را به یاد دارید؟
پدرم، آن زمان با دوچرخه برای روضههایش میرفت. من تازه به کلاس آمادگی رفته بودم. بابا که میخواست به روضه برود من دنبال او راه میافتادم. گریهکنان و به هر صورتی که بود، خود را با او همراه میکردم.
یادم هست یک روضهای داشت که شنبهها صبح، به خانه پیرزنی میرفت و در یک مجلس که چند تا خانمهای همسایه او بودند روضه میخواند. هر دفعه هم آن پیرزن میگفت که روضه حضرت مسلم(ع) بخوان. آنقدر پدرم روضه حضرت مسلم خوانده بود که من تماماً حفظ شده بودم و حتی مقتلهایش را حفظ شده بودم.یک روزی به دلم افتاد که بخوانم. بابا که روی صندلی نشست من پای صندلیاش نشسته بودم تا بابا آمد شروع کند، گفتم بابا؟ گفت: بله. گفتم: من امروز بخوانم؟ گفت: چی بخوانی؟ گفتم: همانی که شما میخوانی را میخوانم. من در آن زمان ۶ سالم بود. گفت: واقعا بلدی میتوانی بخوانی؟. من شروع کردم.این شعر را خواندم:
مسلم اندر کوفه چون بییار شد
دستگیر فرقه کفار شد
آن زمان کز زندگانی شست دست
با رشادت زیر تیغ کی نشست
گردن کج زیر تیف کی نشست
این شروع مداحی من بود. آن پیرزن آخر جلسه به پدرم گفت که هرهفته پسرت را هم بیاور. هر جلسه یک ریال به پدرم صله میداد و از آن روز یک ریال هم برای من گذاشت.بعد از آن در اولین هیأت بزرگی که مداحی کردم و مستمع سینه زد، هیأت صادقیه بالای آبموتور سراسیاب دولاب بود که هرهفته شبهای چهارشنبه مجلس داشت.
س: خانواده شما ارتباط نزدیکی با شهید نواب صفوی داشت، این ارتباط چگونه شکل گرفت و پدر شما مداح هیأت فداییان شد؟
آشنایی پدر من با شهید نواب صفوی اینطوری بود که در جوانی پدرم، نانوایی در غیاثی سابق داشت. یک نانوایی تافتونی بود. قدیمها با سوخت نان میپختند و خیلی هم سختی میکشیدند. پدر ما نصف تنهاش میرفت داخل تنور تا بتواند یک نان بگذارد. آن وقتها فقط یک نانوایی در محله بود و مخصوصاً سر ظهر قیامتی میشد. یک صف مردانه و یک صف زنانه بود.
بابای من هم همینطور که پای تنور کار میکرد، روضه و مداحی هم میخواند. موقع اوقات شرعی، در نانوایی اذان میگفت. ایام سوگواری دهه فاطمیه بود که پای تنور نان میزد و زن و مرد گریه میکردند. سید نواب تازه از مشهد به تهران آمده بود. در همان کوچهای که ما بودیم و دقیقاً روبروی منزل ما مستقر شده بود اما ما اطلاع نداشتیم.
سید یک مرتبه از جلوی نانوایی گذر میکرد که میبیند در نانوایی زن و مرد صف کشیدند و یک صدای جانسوز روضه میآید. روبروی در میایستد و میبیند که پدر من همانطوری که نان داخل تنور میزند، روضه میخواند. پدرم برای اینکه صورتش را تنور نسوزاند، هنگام گذاشتن نان در تنور، صورتش را به طرف تنور نمیگرفت. دو سه مرتبه که صورتش را میچرخاند تا نان بگذارد، سید را میبیند.
سید جوان لاغر اندام اما قوی و پهلوانی بود. بعد از دقایقی به شاگردش میگوید برو ببین سید چندتا نان میخواهد، مدت زیادی است که معطل شده است. شاگر سوال میکند و سید میگوید من نان نمیخواهم. فقط میخواهم روضه بشنوم. موضوع به پدرم منتقل میشود و او میگوید بیا داخل. یک چهارپایه میگذارند کنار تنور تا سید بنشیند. در نانوایی همیشه بساط چای به راه بود و آبگوشت هم برای ناهار فراهم بود.
پدرم تعارف میزند که سید میگوید نان را بپزید مردم معطل هستند و بعداً صحبت میکنیم.کمی باهم صحبت میکنند و نشانی میدهند که کچا سکونت دارند و هردو میبینند که همسایه هم هستند. بعد چند تا نان پدرم میگذارد کنار خنک میشود. میگوید این چند تا نان را ببر. سید میگوید حاج آقا من نان دارم میگوید نه تبرک هست ببر. بعد سید به پدرم میگوید که آقای شاطر میشود یک زحمت بدهم. ما شبهای جمعه جلسهای داریم به نام فداییان اسلام، برنامه قرآن هست. سخنرانی دارد و در نهایت توسلی است که اگر شما تشریف بیاورید از شما استقبال میکنیم.
اولین شب جمعه پدرم با یک بغل نان میرود به مجلس اینها و این آشنایی بیشتر میشود.
س: چه شد که نواب به مرشد رجب، لقب شاطر العلماء را داد؟
در این جلسه هیأت، یک شب، سخنران، مسئلهای را گفت. پدر من تمام کتب مجتهدان و علمای زمان خودش را داشت و مطالعه میکرد. شب از پای تنور میآمد خانه و مینشست زمین و یک رحل جلویش میگذاشت و دانه دانه رسالهها را میخواند و تمام را حفظ بود. آن سخنران، مسئله را اشتباه میگفت. پدر من پای منبر میگوید ممکن است تکرار کنی. این بنده خدا تکرار میکند و بعد بار دوم بابام میگوید ممکن است یک بار دیگر هم تکرار کنی. یک بنده خدایی از آن کنار میگوید آقای شاطر شاید تا فردا صبح هم شما نفهمید گناه ما چیست که اینجا نشستیم؟ شهید نواب میگوید که آقای رضایی مسئلهدان است حتماً یک چیزی در نظرشان است. رو به سخنران میگوید: شما اگر بخواهید تکرار کنید همان را میگویید؟ سخنران میگوید این عین رساله و عین کتاب است. بعد میگوید آقای رضایی شما چه نظرتان هست؟ پدرم نظرش را میگوید و عین رساله را بیان میکند. چند نفر بازهم به پدر من حرفهای نامربوطی میزنند.
شهید نواب خیلی عصبانی میشود. بعد شهید نواب میگوید که آقایان باز تکرار میکنم ایشان بیربط نمیگوید. آن سخنران میگوید که من معذرت میخواهم و میفهمد که اشتباه کرده است. شهید نواب صفوی آنجا میگوید: میخواهم بگویم به آقای شاطر، شاطر تو هستی، عالم تو هستی، مسئلهگو تو هستی، شاطرالعلما تو هستی.
س: چرا برخی مداحان امروزی اهل علم و استاد دیدن نیستند؟
برخی مداحان جوان امروزی اصلا گوششان بدهکار نیست. البته برخی مداحان مانند محسن مرادی، محمد بهتویی و ... جوانان خوب و حرف شنویی هستند و پیشرفت هم کردند اما برخی دیگر اصلا گوش نمیدهند. در قدیم نمیگذاشتند نوجوان یا کسی از روی کاغذ شعر بخواند. ما روخوانی اصلاً نداشتیم. در قدیم یک استاد، شاگرد خود را به جلسه مداحان میآورد و میگفت فلانی شاگرد من است و الان آمادگی دارد برای اینکه لباس مداحی تنش کند. مداحان دیگر از او امتحان میگرفتند بطور مثال فیالبداهه میگفتند از امام سجاد بخوان. بلافاصله باید از امام سجاد چند جمله بخوانی یا همانجا میگفت که از امام هادی بخوان. عمدتاً هم سراغ ائمهای میرفتند که غریب بودند و کمتر مجلس روضه داشتند. بعد میگفتند نوحه بخوان و در نهایت مقتل بخوان. در نهایت جعبه شیرینی میآوردند و توزیع میکردند و ردای مداحی تن فرد میکردند.
س: یعنی یک قانون نانوشته بین مداحها بود که برای شروع رسمی مداحی خود باید از بزرگترها مجوز بگیرند؟
بله این رسم بود و اصلاً جلسه مجمع الذاکرین و جامعه مداح برای همین تشکیل میشد تا افراد جدید که میخواستند وارد مداحی شوند، محضر بزرگترها نفس بزنند تا مجوز خواندن بگیرند. اما امروز کوچکترها و جوانان، احترام و حرف شنوی لازم را از بزرگترها ندارند.
فیلم همایش پیرغلامان حسینیه جماران
س: هیأتهای ما امروز ظرفیت این را دارند که عملکرد جامعه و هیأتیها را در سلوک فردی و اخلاقی رشد دهند؟
امروز هیأتها، جوان ها را جذب میکنندف مداحان با صداهای خوششان و با سبکهایی که دارند، موجب جذب جوانان هستند. یکی از دلایل توجه و اهمیت دادن رهبر انقلاب به هیأت و مداحی هم همین ظرفیت است اما این جوانها نیازمند استاد هستند تا کارشان ثبات داشته باشد تا بتوانند فردی را که جذب کردند، حفظ کنند.
اما میگویند اصلاً استاد یعنی چی؟ از روی موبایل و شنیدن صدای مداحان دیگر و سی دی و ... مداحی را شروع میکنند و فقط تلاش دارند تا در مجلس، سر و صدایی راه بیندازند.
برخی از مداحان امروزی به جلسهای دعوت میشوند، ۵۰ نفر را به عنوان پامنبری و حلقه اول جلوی منبر با خود میبرند.مداحان قدیم اینطور نبودند، من زمانی در مجلسی خواندم که فقط ۴ مستمع داشت اما همان برنامهای را اجرا کردم که در مجلس چندصدنفری داشتم. مداحان امروزی اینکار را میکنند؟امروز شور و جمعیت هیأتها بالا رفته است اما معرفتافزایی ندارند یعنی خیلی از مخاطبهای هیأتها مهمان دهه اول محرم و شب قدر هستند و در ایام دیگر سال نمیآیند.
س: خیلی از مداحان گذشته اهل زورخانه و ومرزش بودندغ پاتوق قدیمیها زورخانهها اما پاتوق مداحان جدید قهوهخانه و قلیان است. این تغییر منش و روش مداحان چه اثری درکارشان دارد؟
مداحان گذشته در زورخانه رسم ادب و جوانمردی یاد میگرفتند. زورخانه آداب دارد. اگر تازه واردی به زورخانه برود برای حضور در گود قدیمیها برای او واسطه میشوند تا مرشد اذن دهد. در گود برای موقع چرخیدن باید آن کسی که استادتر است، آخر بچرخد. فقط این رسم برای سادات چه پیر و چه جوان استثناء دارد. اگر یک سادات ۱۰ ساله داخل گود بودف یک پهلوان ۷۰ ساله، باید بچرخد بعد سادات بچرخد، این احترام به سادات است. زورخانه کلاس درس بود و احترام به بزرگتر را اینجا به ما یاد میدادند. همان رسم و رسومها در فضای هیأت و مداحی هم جاری و ساری بود.
دلیلش این است که قدیمیها استاد میدیدند، استاد به او میگفت دو سال حق نداری جایی بخوانی اما مداحان امروز، بزرگتر و استاد را قبول ندارند.برخی از مداحان جوان که این روزها رشد کردند، خودشان فرزند مداح یا روحانی هستند یا ارتباط و انس نزدیکی با یک فرد این چنین داشتند و از او، رسم و آداب یاد گرفتند. اینکه مداحان پاتوقشان قهوهخانه شده است و حرف و جلسه و وعدهشان پای بساط قلیان است، آسیب دارد که نمیخواهم بیشتر وارد شوم.
س: چرا مداحان امروزی به مجالس شادی اهل بیت(ع) کم توجه هستند؟
متاسفانه اینکه کمتوجه هستند یک بحث است اما مشکل این است که در مجالس شادی روضه میخوانند یا همان نوحه که در مرثیه میخوانند، اینجا با همان سبک میخوانند و کف میزنند.مقام معظم رهبری بارها فرمودند که ولادتخوانی با روضهخوانی و مرثیه باید فرق کند. ایشان یک مرتبه حتی فرمودند که اگر فردی از یک حسینیه عبور کند و نداند چه مناسبتی است، از نوع خواندن برخی مداحان و سبکشان نمیتواند تشخیص دهد که دست میزنند یا سینه میزنند.
فیلم مداحی مهدی رضایی در جلسه جامعه مداحان، ماه رمضان ۱۸ سال
س: این ضعفها به دلیل کم کاری شاعر هست یا کم کاری مداح؟
شعر کم نداریم و تا دلتان بخواهد شعر هست. زمان ما هم شاعر کم بود و هم کتاب در اختیار نمیگذاشتند و کتاب هم اگر بود باید پول میدادی و میخریدی اما الان به وفور شعر در اینترنت و کتابها وجود دارد. در گذشته باید کیلومترها میرفتی تا حضوری به شاعری سفارش شعر دهی اما امروز در اینترنت دسترسی داری. پس کمکاری شاعر نیست.
مداحان باید برای کار خود وقت بگذارند. برای تمام مناسبتها تمرین کنند و شعر پیدا کنند. من اگر میخواهم برای امام صادق، یک شعر نو بخوانم ۶ یا ۷ کتاب را بررسی میکنم. ورق میزنم و میخوانم. در خانه آن شعر را بارها تمرین میکنم. گاهی همسرم میگوید تمام نشد دیگر؟ تو اشک ما را هم درآوردی! میخوانم و اشک میریزم تا به شعر مانوس شوم و بعد در مجلسه ارائه میکنم. ولی الان کدام یک از مداح های امروزی این کار را می کنند؟ اصلا وقت نمیگذارند.
منبع:فارس