20 مرداد 1402 25 محرم 1445 - 04 : 22
کد خبر : ۱۲۷۴۵۳
تاریخ انتشار : ۲۰ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۱:۵۶
عقیق منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام ماه عزای سید و سالار شهیدان عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران اهل بیت منتشر می کند

سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام ماه عزای سید و سالار شهیدان عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران اهل بیت منتشر می کند

 


حامد اهور:

گفتند کی؟ ناله کردی، الشام الشام الشام
افروخت در خاطراتت، تحقیر و دشنام، الشام

شد ننگ، شد عقده نامش، شرمنده دیوار و بامش
در ذهن هفت آسمان ماند، این نام ناکام، الشام

دست دغل بست دستت، شاید ببیند شکستت
تیغی که در راه، اَلتَف، سنگی که بر بام، الشام

شهری که هر کوچه دردی، شهری که هر گوشه داغی
شهری که اهلش شکستند، دل‌های ایتام، الشام

در سینه‌ات درد ای مرد، دستان تو سرد ای مرد
آتش شد اما نگاهت، آرام آرام، الشام..

الشام شهر شکسته، الشام با دست بسته
با چوب‌ها پله پله، لرزید هر گام، الشام

گفتی «انا ابن المِنا» وای، گفتی «انا ابن الصفا» وای
هر جمله تیری سه پر بر، کفری بد اندام، الشام

هرچند از خون وضویت، هرچند سر روبرویت
رسوا شد اسلام کافر، یا کفر اسلام، الشام

هرچند زخمی که خوردی، تا غسل و تابوت بردی
هرگز ز یادت نبرده‌ست، تکرار ایام، الشام

نام آور آسمانی، برجاست از تو نشانی
بعد از تو بسیار دیده است، سرباز گمنام، الشام

می‌آید آن صبح آن صبح، می‌آید آن مرد آن مرد
گرد مزار شهامت، می‌بندد احرام، الشام

الشام الشام ناله، الشام بغضی سه ساله
گفتند نی، ناله کردی، الشام الشام الشام

علی انسانی:

بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت...

یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد
جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت

یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ
دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت

ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت
جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت

دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟
تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت

از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود
می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت

یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک
می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت...

صادق بخشی:


طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود

صحیفه‌ای که سراسر شعور و شیدایی‌ست
حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود

گرفته بود صبورانه صبر را در بر
همیشه آینه مجذوب سجده‌هایش بود

حدیث تشنگی و آب را مپرس از او
که عهدنامۀ عُشّاق کربلایش بود

اگر چه آب روان بود مَهر مادر او
چه شد که آینه‌گردان غصه‌هایش بود

چگونه لب بگشاید به یک تبسم سبز
کسی که حادثه‌ای سرخ پابه‌پایش بود

محمد سعید میرزایی:

این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده

یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده

یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده

هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده

با پای خسته راه‌بر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده

ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده

بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده

از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده

نغمه مستشارنظامی:

به سنگ نام تو را گفتم و به گریه درآمد
به گوش کوه سرودم تو را و چشمه برآمد

سکوت نقره‌ای ماه را شکست غم دل
در آن زمان که از آن ماه بی‌کفن خبر آمد

شکست صخره از این داغ جانگداز و به یادت،
به رود رود عطش با هزار چشم تر آمد

پس از تو هر گل خونین‌دلی که سر زد از این غم
به سوگ لاله‌رخان شهید، خون‌جگر آمد

به طعنه گفت بیابان به سنگ: «شرم نکردی
ز درد آبله‌پایی که خسته از سفر آمد؟»

به گریه گفت که: «سنگم‌ ولی شکسته‌ترینم
به راه آن گل زخمی که از پی پدر آمد»

پدر به قافله‌سالاری آمد از سر نیزه
ز دست خار بیابان جهان به گریه درآمد

حسین عباس پور:


در آن نگاه عطش‌دیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت

گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت

چه سنگ‌ها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخم‌ها دلت از شام نامسلمان داشت

اسیر بودی و از خطبۀ تو می‌ترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت

و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت...

تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت

مهدی جهاندار:


زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

بخوان در نیمه‌شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی»
بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ»

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من
که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود
تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری

تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس
ملائک بر سر سجاده‌ات جمعند بسیاری...

محمد حسین ملکیان:


با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد

کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد

کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد

خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد

کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست!
وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد

اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد

کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...

علی ذوالقدر:

بگو چرا چنین پر التهاب گریه می کنی
چه دیده ای چقدر بی حساب گریه میکنی

شبیه مادران بچه مرده آه می کشی
شدیدتر ز گریه ی رباب گریه می کنی

سه شعبه شیرخواره را به خواب برد و سال هاست
عبا به سر همیشه قبل خواب گریه می کنی

از آن زمان که دست ساقی حرم بریده شد
همینکه دست می زنی به آب گریه می کنی

به یاد پیکری که روی خاک ها سه روز ماند
نظر که میکنی به آفتاب گریه می کنی

ز مجلس یزید هر زمان سؤال می کنند
چرا به جای دادن جواب گریه می کنی

چه بر نگاه غیرتت گذشت که مقابلت
کنیز اگر کسی شود خطاب گریه میکنی

میان خلوتت به کوفیان که فکر می کنی
برای غربت ابوتراب گریه می کنی...

زهرا سادات هاشمی:

سی سال گریه کرده ام آن ظهر داغ را
چشمم سرود وسعت آن اتفاق را

تنهایی ام صحیفه صحیفه ورق زده ست
یعقوب وار قصه ی اشک و فراق را

هر شب عبور قافله ای باز می کند
در من مسیر تازه ی شام و عراق را

بگذار تا ز خاک سجودم برآورم
هفتاد و دو صنوبر آن کوچه باغ را

بگذار لب به لب شوم از جام تشنگی
در من بریز باده ی لبریز داغ را

در آب و خاک … آتش من گر گرفته است
طوفان ! به حال خود بگذار این اجاق را

حج مرا ببین و فرزدق شو و بخوان
شاعر ! بخوان و گریه کن آن اتفاق را

 

منبع : اشعار ناب آیینی ، شعر هیات

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: