03 مرداد 1402 8 محرم 1445 - 49 : 17
کد خبر : ۱۲۷۲۵۷
تاریخ انتشار : ۰۳ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۴
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام ماه عزای سید و سالار شهیدان عقیق هر روز تعدادی از اشعار شاعران را به منظور بهره مندی شاعران و ذاکران اهل بیت منتشر می کند

 

 

 

ایرج میرزا:

 

رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان

رأفت برند حالت آن داغدیده را

 

یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا

وان یک ز چهره پاک کند اشک دیده را

 

آن دیگری بر او بفشاند گلاب قند

تا تقویت شود دل محنت کشیده را

 

یک چند دعوتش به گل و بوستان کنند

تا برکنندش از دل، خار خلیده را

 

القصه هرکس به طریقی ز روی مهر

تسکین دهد مصیبت بر وی رسیده را

 

آیا که داد تسلیت خاطر حسین

چون دید نعش اکبر در خون تپیده را؟

 

آیا که غم‌گساری و اندُه‌بری نمود

لیلای داغدیدۀ محنت‌کشیده را

 

بعد از پسر دل پدر آماج تیغ شد

آتش زدند لانۀ مرغ پریده را

 

 

 

مرتضی امیری اسفندقه:

علی‌اکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد
خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد

علی‌اکبر سوار اسب شد، آقا خداحافظ
جوانی‌های پیغمبر تو گویی رو به میدان کرد

شهادت تشنۀ بوسیدن لب‌های خشکش بود
علی‌اکبر طوافی کرد در میدان و طوفان کرد

علی‌اکبر زمین افتاد، یا نه آسمان افتاد
علی‌اکبر زمین را آسمانی‌تر چراغان کرد

شهادت هم نمی‌دانست با این جان چه باید کرد
کرم کرد و شهادت را به خون خویش مهمان کرد

خدا خورشید را در هفت پشت ابر پنهان کرد
علی‌اکبر همین که چهرۀ خود را نمایان کرد

 

مهدیه نژادابراهیم:

جای یک بوسه به روی بدنت نیست علی
قدر یک پلک زدن جان به تنت نیست علی

آنقدر غرق به خونی و به هم ریخته ای
اثر از زلف شکن در شکنت نیست علی

باز برخیزو به تکبیر دلم را خوش کن
گر چه از زخم توان سخنت نیست علی

گوش خودرا به کنار لبت آوردم آه ...
سهم من بوسه ی خون از دهنت نیست علی

چه خزانی به گل تازه ی باغم زده اند
دلم اماده ی پرپر شدنت نیست علی

وقت آن است در آغوش عبا جمع شوی
وای برمن که مجال کفنت نیست علی

وقت آن است که از معرکه آزاد شوی
بال بگشا،برو اینجا وطنت نیست علی

 

جواد محمد زمانی:

غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید می‌دمد ز تماشای ماه تو

دلتنگ می‌شویم برای پیامبر
وقتی كه نیست آیهٔ فجر نگاه تو

با اشک‌های خویش فرستاده‌ام تو را
آبی نبود تا كه بپاشم به راه تو...

جایی برای بوسه به جسمت نمانده است
از بس که تیر، خیمه زده در پناه تو

صبح آشنای مدّ اذان تو بوده‌ایم
حالا چرا بریده بریده‌ست آهِ تو؟!

 

صادق غریب:

به میدان آمده انگار پیغمبر، علی اکبر
رجز می‌خواند طوفانی چُنان حیدر، علی اکبر

اذان گوی حرم لب‌تشنه بودو شاه دین فرمود
شوی سیراب تو از چشمه‌ی کوثر، علی اکبر

هجوم آورد لشکر، دید دشمن کار یک ‌تن نیست
که رو در رو شود با این یل محشر، علی اکبر

به زیر نیزه و شمشیر و تیغ و سنگ و خنجرها
شده آن لاله‌ی لیلا دگر پرپر، علی اکبر

همه اهل حرم دیدند با چشمان گریان که
بدل شد چون که به صدها علی اصغر، علی اکبر

پدر آمد عبا را پهن کرد و از زمین برداشت
علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر، علی اکبر

 

سید میلاد حسنی:

کاش که در باغ اضطراب نیفتد
روی زمین شیشه ی گلاب نیفتد

چشم‌‌ ابوالفضل در حرم نگران است
پای علی اکبر از رکاب نیفتد

می‌رود ارباب مثل باز شکاری
شیر حرم از روی عقاب نیفتد

کرده کمین نیزه ای به قصد تقرب
نقشه کشیده‌ست از ثواب نیفتد!

آمده شیطان ز صحنه‌ عکس بگیرد
حرمله نزدیک‌ شد ز قاب نیفتد

فاطمه ی کربلاست حضرت زینب
آمده تا باز ابو تراب نیفتد

خیمه‌ی لیلا غریق اشک حرم شد
خانه‌ی کس اینچنین در آب نیفتد

گفت که از ما‌ گذشت کاش خدایا
ولوله در خیمه‌ ی رباب نیفتد

 

رضا قاسمی:

گرفته‌اند، جوان‌دارها جوان مرا
شکسته‌اند، کمان‌دارها نشان مرا

به ساقه‌ی گلِ‌سرخم زدند، اما نه
تبر زدند شکستند، استخوان مرا

غروبِ ظهرِ دَهم را زمینیان دیدند
به خاکِ سرخ کشیدند، آسمان مرا

به روی برگِ درختم قدم زدند، همه
بهارِ لِه شده‌ی من ! ببین خزان مرا

عصای پیریِ بابا ! نلرز، می‌لرزم
ببین ستونِ ترک‌دارِ زانوان مرا

شکستن از تو؛ صدای شکستنت با من
کنار آینه‌ات گوش کن فغان مرا

دواتِ خونِ تو جاری‌ست، روی دفترِ خاک
چقدر نیزه نوشته‌ست، داستان مرا

تمام زندگی‌ام را کنار هم چیدم
بغل گرفته عبایم تمامِ جان مرا

دهان سرخ زمین گفت، هم‌نوا با من
خدایِ من بکُشد مَردمِ زمان مرا

نمازِ مغرب‌مان را بهشت می‌خوانیم
مؤذنِ صفِ محشر ! بگو اذان مرا

 

محمود حبیبی کسبی:


دل نمی‌دانم چه شد، دلبر نمی‌دانم چه شد          
سر نمی‌دانم چه شد، پیکر نمی‌دانم چه شد

مظهـر الله‌اکبر، شبه پیغمبر که رفت             
حال اهل بیت پیغمبر نمی‌دانم چه شد

اولین شیر بنی‌هاشم که عزم رزم کرد              
گشت میدان عرصۀ محشر، نمی‌دانم چه شد

تا علی آمد به میدان، باز هم سر باز کرد            
کینه‌های کهنه از حیدر، نمی‌دانم چه شد

اسب ره گم‌کرده جای بازگشتن تا خیام            
رفت سمت مسلخ لشکر، نمی‌دانم چه شد

هرکسی با هرچه دستش بود، می‌زد ضربه‌ای           
زیر تیر و نیزه و خنجر نمی‌دانم چه شد

غربت یک شیر زخمی بین صد کفتار، آه           
دوره‌اش کردند و من دیگر نمی‌دانم چه شد

او که سر تا پا غنیمت بود افتاد از فَرَس
زیر دست قوم غارتگر نمی‌دانم چه شد

رشتۀ تسبیح اعضای علی از هم گسست           
سرگذشت پیکر اکبر نمی‌دانم چه شد

زیر نعل تازه می‌آید چرا بوی گلاب؟            
از نزاکت غنچۀ پرپر نمی‌دانم چه شد

پاره‌های پیکر او در عبا هم جا نشد            
آنچه باقی مانده بود آخر نمی‌دانم چه شد

عاقبت خورشیدِ سر بر قلۀ نی شد، ولی            
ماجرای آن تنِ بی‌سر نمی‌دانم چه شد

قافله رفت و بدن ماند و بیابان، تا سه روز ...          
این سه روز اما همان بهتر نمی‌دانم چه شد

 

سید محمد مهدی شفیعی:

تنها اگر ماندم! ندارم غم، علی دارم
حتی اگر باشد سپاهم کم، علی دارم

شکر خدا که قلب اهل خیمه آرام است
وقتی‌که هم عباس دارم، هم علی دارم

شکر خدا که پرچمم در دست عباس است
از دست او افتاد اگر پرچم، علی دارم

آری عصای دست دارم، قامتم روزی
از داغ عباسم اگر شد خم، علی دارم

با خویش می‌گفتم اگر روزی نباشم هم
زن‌ها نمی‌مانند بی مَحرم، علی دارم

دور و برم کم کم شد از اصحاب هم خالی
اما دلم خوش بود می‌گفتم علی دارم

می‌خواستم عالم پر از نام علی باشد
حالا به روی خاک یک عالم علی دارم

 

علی انسانی:

دررزمگاه عشق نه فرق پسرشکست
گویی درست،شیشه ی عمرپدرشکست

پشتی که جز مقابل یکتا دوتا نشد
پشت حسین بودو زداغ پسرشکست

تاشدسپر به تیغ، سر شبه مصطفی
سر،شددوتاو رونق شق القمرشکست

شدباسرشکسته ززین سرنگون ولیک
باآن شکست،داد به بیدادگر شکست

سرسبزشدبه اشک،نهالم،ولیک خصم
تاخواست این درخت برآردثمر،شکست

مادر در انتظار، وز این بی خبر که تیغ
ازتوسر وازو دل وازمن کمرشکست

 

علی انسانی:

ای مرتضی خصایل و احمد شمایلم
وی پیش دیده چیده شده، میوه ی دلم

بگشای دیده و به دلم، راه غم ببند
برق نگاه نیست ولی سوخت حاصلم

دیگر پس از تو، خیر نباشد به زندگی
ای عمر من، به مرگم از این داغ، مایلم

یا خیز و پیش من به نمازی دگر بایست
یا لب گشای، بهر اذان در مقابلم

تا آب دیده غرق نسازد مرا، ببین
گشته، کنارخشکی لب هات ساحلم

بر پیکرت که تیر نشانده؟ کمان منم
کردی هلالی ام زغم ای ماه کاملم

دیگر نمی توانم، برخیزم از زمین
با من چه کرده داغ، خدا داند و دلم

یک جرعه آب، بهر تو ای گُل نداشتم
اکنون ز آب دیده ببین پای در گِلم

 

محسن ناصحی:

قصیده بود و غزل ، انتخاب شد با هم
دوتا لهوف دو مقتل ، کتاب شد با هم

چه آتشی است محبت همین که شعله گرفت
دو دل ز فرط حرارت کباب شد با هم

دو دل که نه ! دو گل سرخ ، غرق خون از غم
که وقت غارت صحرا گلاب شد با هم

دو تشنه لب به تماشا ، اگرچه آب نبود!
به یک نگاه دل هر دو آب شد با هم

پسر اجازه گرفت و پدر اجازه که داد
سوال رفتن و ماندن جواب شد با هم

ستون قامت بابا و خیمه ی لیلا
علی که رفت به میدان خراب شد با هم

شکستن پدر و کشتن پسر یکجا
بنا نبود و در این جنگ، باب شد با هم

اگرچه اکبر و لیلا یکی یکی بی هم
فراق اصغر و داغ رباب شد باهم

نصیب قلب شهیدان جداجدا شمشیر
نصیب دست اسیران طناب شد باهم

تمام کرببلا یک طرف ، امان از شام
که آیه خواندن و بزم شراب شد با هم

 

محسن حنیفی:


یک علی اکبر ولیکن از تبار مجتبی
می رود رو سوی میدان یادگار مجتبی

نام او احمد و یا نام دگر معلوم نیست
نام او هم خاک خورده چون مزار مجتبی

نوزده سال است دارد شال سبزی روی دوش
این جوان سبز پوش نوبهار مجتبی

داغ او مثل علی اکبر ندارد مرهمی
داغ او مانده به قلب داغدار مجتبی

از عطش گویا لب خشکیده اش خورده ترک
شد فرات و نیل و کوثر شرمسار مجتبی

دیده هایش تار می شد از عطش مثل حسین
احتضارش نیز شد چون احتضار مجتبی

بر گلویش تیر خورده مثل تابوت حسن
سالها بوده است گویا سوگوار مجتبی

شاید او از ماجرای کوچه بوده با خبر
شاید او بوده است تنها راز دار مجتبی

داغ احمد داغ قاسم کشت ثارالله را
کشت اورا زخم های بی شمار مجتبی

 

هادی ملک پور:

برو ولی به تو ای گُل سفر نمی آید
که این دل از پس داغ تو بر نمی آید
 
به خون نشسته دلم اشک من گواه من است
که غیر خون دل از چشم تر نمی آید

تو راه می‌روی و من به خویش می‌گویم
به چون تو سرو رشیدی تبر نمی‌آید

رقیه پشت سرت زار می‌زند؛ برگرد
چنین که می‌روی از تو خبر نمی آید
 
کسی به پای تو در جنگ تن به تن نرسید
ز ترس توست حریفی اگر نمی آید 

نگاه ها همه محو تو بود  ... نعره زدی
خودم بیایم اگر یک نفر نمی آید

به ناتوانی شان دوره می‌کنند تو را
به جنگ با تو کسی بی سپر نمی آید 

غزال من که تو را گرگها نظر زده اند
ز چشم زخم به جز دردسر نمی آید 

عمو رسیده به دادم وگرنه بابایی
به پای خود سر نعش پسر نمی آید
 
کجای دشت به خون خفته ای بگو اکبر؟
صدای تو که از این دور و بر نمی آید
 
دهان مگو که پر از لخته لخته خون است
نفس مگو نفس از سینه در نمی آید

به پیکر تو مگر جای سالمی مانده
چطور حوصله ی نیزه سر نمی آید

 

داود رحیمی:

علی زره که بپوشد، همین‌که راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد

همین که اسم علی آمده‌ست در دل میدان
بس است تا گذر مرگ بر سپاه بیفتد...

علی‌ست، مثل علی می‌دهد پناه گدا را
اگر به خانۀ او راه بی‌پناه بیفتد...

جوان اگر به جوان حسین دل بسپارد
دگر نمی‌شود اصلا پی گناه بیفتد

تمام ‌شب سر راهش نشسته‌ام به امیدی
که راه دوست بر این عبد روسیاه بیفتد

 

سمانه خلف زاده:

علی را میفرستد سمت میدان یا محمد را؟
قلم بنویس با خون شرح این اندوه بی حد را
چه حالی میشوی وقتی میان لشکر دشمن
عزیزت مرکبش گم کرده باشد راه مقصد را
چه حالی میشوی وقتی ببینی که پذیرا شد
تنش شمشیرهای تشنه ی در رفت و آمد را
چه حالی میشوی وقتی بدانی که دمی دیگر
به خون آغشته خواهی دید گیسویی مجعد را
چنان جان اذان را تیغ هاشان اربا اربا کرد
که دیگر در دم آخر فقط می‌خواند اشهد را
رشیدا اکبرا جانا تنت چون آیه ای گشته
که وقت خواندنش قاری فراوان میکشد مد را
به آهی که کشید از سینه راحت شد ولی بگذاشت
به روی سینه ی ارباب عالم آه ممتد را
اگر دنبال مفهومی برای عشق میگردی
بیا در کربلا بنگر علی شِبه محمد را

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: