عقیق: زندگی انسان ساحتهای مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آنها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحتهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحتها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: کونوا لنازینا ولا تکونوا لناشیناً زینت و سبب افتخار ما باشید نه این که باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) میفرماید: اعیونی بورع واجتهاد وسداد سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید.
آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش نخست آن را باهم میخوانیم:
ایمان، کلید سعادت
یکی از ضروریترین معارف اسلامی این است که سعادت حقیقی انسان در گرو ایمان است و لازمه ایمان انجام اعمال صالح است. هر چه ایمان قویتر و راسختر باشد، اعمال انسان هم صالحتر خواهد بود و هر چه ایمان ضعیفتر؛ باشد، اعمال انسان هم ضعف پیدا میکند و گاهی حتی مبتلا به معصیت هم میشود. در دورههای قبل درباره این مطلب با استفاده از آیات کریمه قرآن بحث شد؛ آیاتی که مراتب ایمان قوی و اعمالی که لازمه ایمان است را معرفی میکند. در مقابل، آیاتی حاکی از این است که اگر انسان ایمان نداشته باشد هر کار خیری که انجام بدهد، برای سعادت ابدیش نتیجهای ندارد و خدای متعال در همین دنیا از نعمتهای دنیا پاداشش را خواهد داد؛ اما بعد از رفتن از این عالم و در حیات ابدی، که اصل حیات حقیقی انسان است، دست خالی خواهد بود. اگر کسی قرآن را مرور کند به صدها آیه برخورد میکند که نشان میدهد ایمان و عمل صالح ملاک سعادت است: إِلّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۱، الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۲؛ و متقابلاً ً آیات دیگری که میفرماید: اگر ایمان نباشد و کسی مبتلا به کفر شود هر کار خوبی انجام دهد برایش نتیجهای نخواهد داشت.
خاکستری در باد
دو آیه این مطلب را به صراحت بیان میکند: آیه اول در سوره ابراهیم است که میفرماید: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلَی شَیْءٍ ذَلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِیدُ ۳؛ کسانی که کفر ورزیدند کارهایی که انجام میدهند مثل خاکستریست که به دست طوفان سپرده میشود؛ یعنی اعمال چنین کسانی مثل مشتی از خاکستر است که باد شدیدی به آن بوزد؛ تمام زحمتهایی که کشیدهاند و کارهایی که انجام دادهاند، به باد خواهد رفت؛ چیزی عایدشان نمیشود و نمیتوانند به آنها برسند و از آنها استفاده کنند؛ ذَلِکَ هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِیدُ،؛ این گمراهی خیلی دوری است؛ یعنی هرگز به هدایت نخواهند رسید.
کفر، ظلمت محض
آیه دوم هم در سوره نور است که میفرماید: وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّی إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ * أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ ۴. در این دو آیه برای کافر و اعمالی که انجام میدهد دو تشبیه به کار رفته است: اول مثل تشنهای که در بیابانی به دنبال آب میگردد و از دور سرابی را میبیند و خیال میکند آب است؛ با شتاب بدنبال آب میرود که رفع تشنگی کند؛ اما وقتی به آنجا میرسد، میبیند آبی در کار نیست. در این جا تعبیر لطیفی هم دارد که وقتی به آن جا میرسد آبی نمیبیند؛ ولی خدا را آنجا مییابد، در حالی که به حساب اعمال او رسیدگی میکند و کیفرش را هم میدهد. تشبیه دیگر به دریای بسیار عمیقی است؛ خود عمق دریا باعث میشود کسی که در آن قرار میگیرد نور به او نرسد؛ علاوه بر این تاریکی، روی سطح دریا موج شدیدی وجود دارد که روی آن هم موج دیگری سوار است؛ روی این دو موج را هم ابر تیرهای فرا گرفته است، ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ؛ انواع ظلمتهایی که بعضی روی بعضی دیگر سوار شده و هیچ جایی برای نفوذ نور باقی نگذاشته است. کسی که در چنین موقعیتی واقع شده، حتی دست خودش را هم نمیبیند؛ چون نوری نیست که چیزی را ببیند؛ وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛ کسی که خدا برایش نوری قرار ندهد، از کجا نور پیدا کند؟ چون کفر ظلمت است و نور از ایمان است، که کافر بهرهای از آن ندارد.
اجمالاً میدانیم که این مطلب از محکمات، بلکه از ضروریات همه ادیان الهی است که سعادت حقیقی انسان، که همان سعادت آخرت است، در گرو ایمان به خداست، و اعمال صالح زمانی مفید است که ناشی از ایمان باشد؛ بدون ایمان اگر کسی کار خیری انجام دهد نتیجهاش را در همین دنیا خواهد دید و بعد از آن دیگر خبری نیست؛ وَمَا لَهُ فِی الآخِرَة مِنْ نَصِیبٍ ۵؛ وَمَا لَهُ فِی الآخِرَة مِنْ خَلاَقٍ ۶.
نعمت عروة الوثقی
در دورههای قبل این مطلب را از آیات قرَآن استفاده کردیم. اکنون مناسب است مروری هم بر این مفاهیم از منظر روایات داشته باشیم. این کار چند فایده دارد: فایده اول این که شکر نعمت ولایت است. اولین مرتبه شکر یک نعمت این است که انسان از آن نعمت استفاده کند. ما که ولایت اهل بیت و معارف اهل بیت (ع) را برای خود نعمت بزرگی میدانیم، اولین قدردانی از آن این است که ببینیم این نعمت چیست. جفاست که دسترسی به فرمایشات اهل بیت _صلوات الله علیهم اجمعین_ داشته باشیم و به آنها مراجعه نکنیم؛ چه رسد به اینکه بخش زیادی از مطالعات ما از گفتههای غیراهل بیت (ع)، بلکه از گفتههای دشمنان ایشان باشد که باعث شرمندگی است. اولین فایده؛ این بحث این است که به لطف خدا مقداری با احادیث آشنا شویم.
فایده دوم این که در دورانی که امواج انحرافات فکری بر همهی جوامع، و از جمله جوامع اسلامی وارد میشود و در عصری که اعتقادات، ارزشها و معارف ما از راههای مختلف، دائماً در معرض هجمهها و حملههای شیاطین است، ما باید در مقابل آنها پناهگاهی داشته باشیم و سلاحی که به جنگ آنها برویم. حال چه عروهی وثقایی قویتر و مستحکمتر از فرمایشات اهل بیت (ع) که به آنها پناه ببریم تا در مقابل هجمههای شیاطین مصونیت پیدا کنیم؟ نکته دیگر این که عوامل مختلف طبیعی، اجتماعی و به خصوص عوامل شیطانی، از شیاطین جن و انس، دائماً به بشر القا میکنند که مطلوبهای حقیقی انسان لذایذ مادی است و او را به سوی چیزهایی که منشأ لذتهای مادی میشود سوق میدهند؛ چیزهایی از قبیل خوراک، پوشاک، مسکن، اتومبیل، همسر، وسایل زینتی و چیزها دیگری، تا برسد به پست، مقام، عنوان و حتی اوصاف و القابی مثل آیت الله و دکتر و پروفسور؛ حتی گاهی آدمیزاد به جایی میرسد که باورش نمیشود چیز دیگری ارزشمندتر از اینها وجود دارد؛ و اگر از او بپرسند چه چیزی ارزش دارد، خیلی هنر کند، میگوید سلامتی؛ اما در عمق دلش ارزش را برای پول و امثال آن میداند، چون: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ ۷. و اگر با دلیل عقلی یا به واسطه شنیدن آیه و روایتی متوجه شود که نوری مثل هدایت الهی، ایمان و محبت و معرفت اهل بیت (ع) از نعمتهای بزرگ خداست، خیلی این مسأله را جدی نمیگیرد. خدا نعمتهای زیادی به ما داده و ما هم چنان که به خاطر سلامتی، همسر خوب، خانه، و نعمتهای مادی دیگر خدا را شکر میکنیم، باید شکرگزار باشیم که خدا به ما نعمت ایمان را داده؛ اما این را خیلی جدی نمیگیریم، چون به نظر ما اینها حاشیه است و نعمتهای اصلی نعمتهای مادی است. حتی گاهی کار انسان به جایی میرسد که مصداق این آیه میشود که: فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاَهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ۸؛ اگر خدا به او نعمتهای مادی عطا کند میگوید خدا به من اکرام کرد؛ اما اگر خدا روزیش را تنگ کند، مشکلاتی، مصیبتی یا گرفتاری برایش پیش بیاید فَیَقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ ۹؛ خیال میکند وقتی خدا به او نعمت مادی نداد، چیز دیگری نعمت نیست؛ با این که نعمت ایمان، ولایت، معرفت، و نعمت محبت خدا و اهل بیت (ع)، نعمتهایی نیست که با همه نعمتهای دنیا قابل مقایسه باشد.
اگر همه نعمتهای دنیا از ابتدای آفرینش تا پایان دنیا را که به همه مخلوفات داده شده و میشود، همه؛ را جمع کنند و در یک کفه ترازو بگذارند، سر سوزنی از معرفت خدا بر همه آنها ارزش دارد؛ یک جو محبت اهل بیت (ع) بر همه این نعمتها برتری دارد. در روایت معروفی نقل شده است که یکی از اصحاب خدمت امام (ع) رسید و از فقر و دستتنگی خود نزد امام شکایت کرد. حضرت در جواب به او فرمودند: تو خیلی ثروت داری. او تعجب کرد و قسم خورد که من چیزی ندارم و چقدر مقروضم. باز حضرت فرمایش خود را تکرار فرمودند؛ او تعجب کرد. امام به او فرمودند: آیا حاضری ثروت فراوانی در اختیار تو قرار بگیرد و محبت اهل بیت (ع) را با آن ثروت معاوضه کنی؟ گفت: خدا نکند. حضرت فرمودند: پس تو ثروت زیادی داری؛ تو ثروتی داری که بر همه نعمتها میازرد؛ پس چطور میگویی چیزی ندارم. ۱۰؛ امام خواستند به او توجه بدهند که ارزش نعمتهای معنوی از نعمتهای مادی بیشتر است. اگر کسی بداند ایمانی که خدا به او داده یعنی چه و چه گوهری است، آن؛ وقت اگر همه نعمتهای دنیا هم از دستش برود اهمیت نمیدهد.
البته باور کردن این مسأله مشکل است، و عمل کردن و التزام به آن مشکلتر. به همین دلیل باید گاهی به روایات و آیات توجه بیشتری داشته باشیم تا ارزش ایمان و فروع آن، از تقوی و محبت اهل بیت (ع) و ولایت و تشیع را درک کنیم و ببینیم ما چه داریم.
بر همین اساس، برای این که ارزش ایمان را بدانیم، مقداری از بیانات نورانی اهل بیت _صلوات الله علیهم اجمعین_ استفاده میکنیم تا بفهمیم چه گوهری را رایگان خدا در اختیار ما گذاشته است؛ نعمتی که برای کسب آن زحمتی نکشیدیم؛ اما بر همه نعمتهای عالم ارزش دارد.
برای اینکه این مسأله را بهتر درک کنیم مناسب است با استفاده از روایات بحثی در این زمینه داشته باشیم که اصل ایمان، ارزش مؤمن و مراتب ایمان چیست و بعد ببینیم ایمانی که چنین برکات و آثاری دارد چه ایمانی است و چگونه باید آن را کسب کرد. چون میدانیم کسانی ادعای ایمان میکنند، ولی خدا و پیغمبر ایمان آنها را قبول ندارند. قرآن میفرماید: قَالَتْ الأَعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا ۱۱، بعضی از اعراب گفتند ما ایمان آوردیم؛ اما خدا بلافاصله، به پیامبر (ص) فرمود: در جواب آنها بگو ایمان ندارید؛ وَلَکِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ، هنوز ایمان در قلب شما وارد نشده است. بنابراین ما باید بفهمیم ایمان حقیقی چیست و چه لوازمی دارد. آیا ما که میگوئیم مؤمن و شیعه هستیم و ولایت داریم، اهل بیت _صلوات الله علیهم اجمعین_ ما را به شیعه بودن قبول دارند، یا این که میفرمایند شما را به شیعه بودن نمیشناسیم؟
در کتابهای روایی ما معمولاً بخشی به بحث درباره ایمان و کفر اختصاص داده شده و هزاران روایت در زمینه ایمان و کفر، اوصاف مؤمن و صفات شیعه در آن گردآوری شده است. این مسأله نشان دهنده اهتمام بزرگان ما نسبت به این موضوع است. ما بهعنوان نمونه، از هر مقولهای چند حدیث را قرائت میکنم و انشاءالله اگر خدا توفیقی داد توضیحی هم درباره آنها عرض میکنیم.
ایمان، حقیقتی غیر قابل توصیف
در روایتی عظمت ایمان و قدر و منزلت مؤمن را در حدی معرفی میکند که اصلاً حقیقت آنها قابل شناختن نیست. میفرماید: لَا یَقْدِرُ الْخَلَائِقُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، «خلایق»؛ جمع محلی به «الف و لام»؛ است و ظاهراً حاکی از استغراق است، یعنی هیچ یک از خلایق نمیتوانند کنه صفت خدا را درک کنند. این اصل را همه قبول دارند که کنه خدا را نمیتوان شناخت. در ادامه میفرماید: فَکَمَا لَا یُقْدَرُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَکَذَلِکَ لَا یُقْدَرُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ کَمَا لَا یُقْدَرُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ الرَّسُولِ (ص) فَکَذَلِکَ لَا یُقْدَرُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ الْإِمَامِ (ع) وَ کَمَا لَا یُقْدَرُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ الْإِمَامِ (ع) کَذَلِکَ لَا یُقْدَرُ عَلَی کُنْهِ صِفَةِ الْمُؤْمِن ۱۲؛ همانطور که خدا را نمیشود درست شناخت، پیغمبر را هم نمیشود شناخت و همانطور که پیغمبر را نمیشود شناخت، امام را هم نمیشود درست شناخت و همانطور که امام را نمیشود شناخت، مؤمن را هم نمیشود شناخت. این حدیث احتیاج به تأمل زیادی دارد و به نظر بنده بهترین تعبیریست که علو مرتبه و مقام ایمان را معرفی میکند.
مؤمن محترمتر از کعبه
امام صادق (ع) در روایت دیگری میفرماید: الْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ الْکَعْبَة ۱۳؛ احترام مؤمن از کعبه بیشتر است. روایت مفصلتر دیگری به این مضمون از پیغمبر اکرم _صلی الله علیه و آله و سلم_؛ نقل شده که در مسجد الحرام رو به کعبه کرده و فرمودند: مَا أَعْظَمَکَ وَ أَعْظَمَ حُرْمَتَکَ عَلَی اللَّه ِ ۱۴؛ چقدر مقام و احترام تو نزد خدای متعال عظیم است! بعد فرمودند: ولی احترام مؤمن پیش خدا از تو بیشتر است. در ادامه فرمودند: تو یک احترام داری؛ ولی مؤمن سه احترام دارد: هم خودش، هم جانش و هم عِرض و آبرویش احترام دارد و از همین جهت احترامش از کعبه بیشتر است. روایات متعدد دیگری هم به این مضمون داریم که حرمت مؤمن از کعبه بیشتر است.
تردید خدا در قبض روح مؤمن
در دعایی که مستحب است بعد از هر نماز بخوانند این گونه وارد شده: إِنَّ رَسُولَکَ الصَّادِقَ الْمُصَدَّقَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ إِنَّکَ قُلْتَ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی فِی قَبْضِ رُوحِ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَه ۱۵. این مضمون در چند روایت آمده است؛ از جمله از امام باقر (ع) نقل شده است که: قَالَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَلَی الْمُؤْمِنِ ۱۶؛ خدای متعال میفرماید من در هیچ چیزی تردید ندارم، همه چیز را جزماً میدانم که کدام اصلح است و آن را بدون تردید انجام میدهم اما در یک چیز تردید دارم. در این جا این توضیح لازم است که بزرگان درباره معنی تردید برای خداوند بیاناتی دارند که حاصل آنها این است که گاهی مصالح فعل و ترک کاری مساوی است؛ در این صورت اقتضائی برای هیچ یک از طرفین وجود ندارد. در چنین موردی جا دارد که بگوییم تردید وجود دارد.
اما چه چیزی است که خداوند در آن تردید دارد؟ خداوند میفرماید: من دوست دارم بنده مؤمن را ملاقات کنم؛ یعنی او را قبض روح کنم؛ ولی مؤمن مرگ را دوست ندارد و میخواهد زندگیاش ادامه داشته باشد تا وسیله تقرب به خدای متعال بیشتر برایش فراهم شود. در این روایت خداوند میفرماید: مَا تَرَدَّدْتُ فِی شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَلَی الْمُؤْمِنِ،؛ لِأَنِّی أُحِبُّ لِقَاءَهُ وَ یَکْرَهُ الْمَوْتَ،؛ من لقاء مؤمن را دوست دارم اما او مرگ را دوست ندارد؛ فَأَزْوِیهِ عَنْهُ، من به خاطر این که او مرگ را دوست ندارد اجلش را به تأخیر میاندازم.
خداوند، مونس مؤمن
در پایان این روایت میفرماید: وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَاکْتَفَیْتُ بِهِ عَنْ جَمِیعِ خَلْقِی. میدانیم که حکمت آفرینش این عالم و آفرینش انسان این است که عالیترین رحمتی که قابل اعطا به مخلوقی است ظرفیتش پیدا شود. تا زمانی که انسان خلق نشده بود ظرفی برای پذیرش رحمت خاصی که به انسان مؤمن در قیامت داده میشود وجود نداشت. انسان آفریده شد تا در میان همه انسانها کسانی ظرفیت دریافت عالیترین رحمت خدا را پیدا کنند. در این روایت خداوند میفرماید: وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مُؤْمِنٌ وَاحِدٌ لَاکْتَفَیْتُ بِهِ عَنْ جَمِیعِ خَلْقِی. اگر درعالم فقط یک مؤمن وجود داشت، و همه مخلوقات دیگر از بین میرفتند، هدفی که من از خلقت دارم با وجود آن مؤمن حاصل میشد و من به این مؤمن از سایر مخلوقات بسنده میکردم. در این جا این سوال به ذهن میآید که اگر یک مؤمن بخواهد به تنهایی در این عالم زندگی کند وحشت او را فرا میگیرد و اگر کسی را پیدا نکند که با او انسی بگیرد و آرامش پیدا کند، از تنهایی خیلی ناراحت خواهد بود. خداوند این تصور ما را که با قیاس وضعیت خود ماست، این گونه دفع میفرماید که برای مؤمنی که تنها است انسی با خود قرار میدادم که هیچ وحشتی او را فرا نگیرد و آن چنان با خودم مأنوس میشد که از تنهایی احساس هیچ نگرانی نمیکرد. وَ جَعَلْتُ لَهُ مِنْ إِیمَانِهِ أُنْساً لَا یَحْتَاجُ فِیهِ إِلَی أَحَدٍ.
خداوند میزبان مؤمن
روایتی دیگر را اسحاق بن جعفر، برادر امام کاظم (ع) به واسطه آن حضرت، از پدرانشان، از پیغمبر اکرم (ص) نقل کرده که در نوع خود کم نظیر است. حضرت میفرماید: یُعَیِّرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَبْداً مِنْ عِبَادِهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَیَقُولُ عَبْدِی مَا مَنَعَکَ إِذْ مَرِضْتُ أَنْ تَعُودَنِی ۱۷؛؛ خدای متعال در روز قیامت بعضی از بندگانش را سرزنش میکند؛ در این تعبیر این نکته لطیف نهفته است که بعضی از مؤمنین از عذاب خدا و جهنم نگرانی چندانی ندارند؛ بلکه آنچه بیشتر از آن میترسند این است که خدا از آنها گلهمند شود. از بزرگانی هم نقل شده که بعد از وفاتشان از ایشان پرسیدند با شما چگونه معامله کردند. آنها هم در پاسخ ناراحت بودند که از ایشان گله کردند چرا فلان حرفی را زدی یا فلان کاری را انجام دادی. در این روایت میفرماید خدا روز قیامت از بندهای گله میکند و با سرزنش میگوید: بندهی من؛ چرا وقتی که من مریض شدم به عیادت من نیامدی؟ آن بنده تعجب میکند و میگوید: خدای متعال تو منزهی از این که درد یا بیماری داشته باشی! خداوند میفرماید: برادر مؤمنت مریض شد، ولی تو به دیدنش نرفتی؛ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَوْ عُدْتَهُ لَوَجَدْتَنِی عِنْدَهُ، به عزت و جلالم قسم اگر به عیادت برادر مؤمنت میرفتی من را آنجا مییافتی؛ ثُمَّ لَتَکَفَّلْتُ بِحَوَائِجِکَ فَقَضَیْتُهَا لَکَ؛ ممکن است به ذهن شخص این عذر بیاید که من کار و گرفتاری داشتم و نتوانستم بروم؛ اما خداوند این گونه دفع دخل میفرماید: که اگر به عیادت برادر مؤمنت میرفتی به احترام او من خودم حوائجت را برآورده میکردم، و لازم نبود تو برای آنها زحمت بکشی، لَتَکَفَّلْتُ بِحَوَائِجِکَ فَقَضَیْتُهَا لَکَ وَ ذَلِکَ مِنْ کَرَامَةِ عَبْدِیَ الْمُؤْمِن ِ. خدا عیادت یک مؤمن را به منزله عیادت خودش حساب میکند.
مشابه این روایت، روایت دیگری است که میفرماید وقتی کسی به زیارت برادر مؤمنش میرود و هیچ قصد دنیوی ندارد، خدا ملَکی را میفرستد که از او بپرسد برای چه آمدهای؟ او هم در جواب میگوید: برای دیدن برادر مؤمنم آمدهام. خدا هم میفرماید:؛ إِیَّایَ زُرْتَ وَ ثَوَابُکَ عَلَیَّ ۱۸، تو در واقع به دیدن من آمدهای و پذیرایی تو به عهده من است.
۱؛. شعراء / ۲۲۷؛ ص / ۲۴؛ انشقاق / ۲۵؛….
۲؛ بقره / ۲۵؛ همان / ۸۲؛ همان / ۲۷۷؛ آلعمران / ۵۷؛….
۳؛. ابراهیم / ۱۸.
۴؛. نور / ۳۹-۴۰.
۵؛. شوری / ۲۰.
۶؛. بقره / ۱۰۲.
۷؛. آلعمران / ۱۴.
۸؛. فجر / ۱۵.
۹؛. فجر / ۱۶.
۱۰؛. ر. ک: بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۱۴۷، باب الرضا بموهبة الإیمان و أنه من اعظم النعم؛ إِنَّ رَجُلًا جَاءَ إِلَی سَیِّدِنَا الصَّادِقِ (ع) فَشَکَا إِلَیْهِ الْفَقْرَ فَقَالَ لَیْسَ الْأَمْرُ کَمَا ذَکَرْتَ وَ مَا أَعْرِفُکَ فَقِیراً قَالَ وَ اللَّهِ یَا سَیِّدِی مَا اسْتَبَنْتَ وَ ذَکَرَ مِنَ الْفَقْرِ قِطْعَةً وَ الصَّادِقُ (ع) یُکَذِّبُهُ إِلَی أَنْ قَالَ خَبِّرْنِی لَوْ أُعْطِیتَ بِالْبَرَاءَةِ مِنَّا مِائَةَ دِینَارٍ کُنْتَ تَأْخُذُ قَالَ لَا إِلَی أَنْ ذَکَرَ أُلُوفَ دَنَانِیرَ وَ الرَّجُلُ یَحْلِفُ أَنَّهُ لَا یَفْعَلُ فَقَالَ لَهُ مَنْ مَعَهُ سِلْعَةٌ یُعْطَی هَذَا الْمَالَ لَا یَبِیعُهَا هُوَ فَقِیرٌ.
۱۱؛. حجرات / ۱۴.
۱۲؛. بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۶۵، باب فضلالإیمان و شرائطه.
۱۳؛. همان، ص ۷۱.
۱۴؛. همان.
۱۵؛. مستدرکالوسائل، ج ۵، ص ۷۸.
۱۶؛. همان، ص ۶۶.
۱۷؛. بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۶۹، باب فضلالإیمان و شرائطه.
۱۸؛. بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۴۵، باب تزاور الإخوان و تلاقیهم.
منبع:مهر