18 مرداد 1401 12 محرم 1444 - 28 : 15
کد خبر : ۱۲۳۴۰۲
تاریخ انتشار : ۱۸ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۵:۲۸
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
ه مناسبت فرارسیدن ماه محرم ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 

حسین عباس پور:

در آن نگاه عطش‌دیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت

گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظۀ آن روز در دلت جان داشت

چه سنگ‌ها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخم‌ها دلت از شام نامسلمان داشت

اسیر بودی و از خطبۀ تو می‌ترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت

و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت...

تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت

 

سید حمید رضا برقعی:

همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر می‌خواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمی‌خاست

علی باشی و در میدان نجنگی، داغ از این بدتر؟
خدا او را به بزم عشق‌بازی شعله‌ور می‌خواست

علی در خونِ خود پرپر، علی با تیرِ در حنجر
علی از شعله سوزان‌تر، علی بودن هنر می‌خواست

نباید شعلۀ این ماجرا یک لحظه بنشیند
عبایش سوخت در آتش که آتش بال و پر می‌خواست

به پاهای کبوتر نامه‌ای از جنس زنجیر است
که فریاد بلند تشنگان، پیغامبر می‌خواست

مصیبت تازه بعداز کربلا آغاز شد یعنی
به غیر از خونِ تن، دشمن از او خون جگر می‌خواست

امامت را زنی با جان و دل می‌برد آهسته
که زینب بود، اگر او زیر دست و پا سپر می‌خواست

پدر لب‌تشنه جان داد و گذشت اما تمام عمر
صدای شرشر باران چه از جان پسر می‌خواست

غریب است آنچنان کعبه میان آشنایانش
که استعلام حقانیتش را از حجر می‌خواست

محمد حسین ملکیان:

با سری بر نی، دلی پُر خون، سفر آغاز شد
این سفر با کوله‌باری مختصر آغاز شد

کربلا اما برای زینب از این پیش‌تر
از شکاف فرق خونین پدر آغاز شد

کربلا شاید که با تیری به تابوت حسن
کربلا شاید که با خون جگر آغاز شد

خیمه‌ای که سوخت، زینب را به حیرت وا نداشت
کربلا از شعله‌های پشت در آغاز شد

کربلا را دیده‌ای از چشم زینب؟ معجزه‌ست!
وَه! چه اعجازی که با شقّ‌القمر آغاز شد

اربعین، زینب مجال گریه بر این داغ یافت
پس محرم تازه در ماه صفر آغاز شد

کربلا با داغ هفتاد و دو تَن پایان گرفت
کربلای دیگری با یک نفر آغاز شد...

علی انسانی:

 

بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بود

لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه زینب شراره بود

می خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک
قرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بود

یک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بود

در زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود

آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !
شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود

چشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کس
اما دل رباب - پی گاهواره بود

یک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولی
نشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بود

یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود

از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از گوش ها بپرس که بی گوشواره بود

مهدی جهاندار:


زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

بخوان در نیمه‌شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی»
بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ»

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من
که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود
تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری

تو را هر روز عاشوراست... یا سبوحُ یا قدّوس
ملائک بر سر سجاده‌ات جمعند بسیاری...

محمد سعید میرزایی:


این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده

یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده

یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده

هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده

با پای خسته راه‌بر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده

ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده

بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده

از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: