16 اسفند 1400 4 شعبان 1443 - 58 : 13
کد خبر : ۱۲۱۹۴۴
تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۳:۴۹
عقیق به منظور استفاده شاعران و ذاکرین آل الله منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت امام سجاد علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده شاعران وذاکرین اهل بیت علیهم السلام منتشر می کند

 

 

اعظم سعادتمند:

"ای خالق راز و نیاز عاشقانه
در پیشگاه عشق مخلوقی یگانه

ای آسمان پیشانی‌ات، ای ابر ای کوه
سجادۀ تو دشت‌های بی‌کرانه

دارند در دستانِ هنگامِ قنوتت
گنجشک‌های بی‌شماری آشیانه

تسبیح می‌گویی تمام طول شب را
با اشک‌هایت دانه دانه دانه دانه

فرزند زمزم! کیستی، اهل کجایی؟
در چشم‌هایت داری از کوثر نشانه

فریاد عاشوراست موج پرچمی که
وادی به وادی می‌بری بر روی شانه

وقتی که در حال مرور کربلایی
عالم سراسر می‌شود پروانه‌خانه

این بیت آخر با خودش دارد درودی
بر مادرت، آن شهربانوی زمانه"

حامد اهور:

"چشمان منتظر خورشید، با خنده‌های تو می‌خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می‌خندد

با واژه‌های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می‌گیرد، بابا برای تو می‌خندد

بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می‌خندد

می‌آیی از گل و فروردین، از نص واقعه‌ای شیرین
آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو می‌خندد

ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می‌خندد

ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی‌تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می‌خندد

هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک‌نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می‌خندد

یکبار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو می‌خندد

این شعر هجرت من بوده، از مروه‌ای نفس آلوده
در چشم‌های زلال بيت، دارد صفای تو می‌خندد"

سیده تکتم حسینی:

"به چشمانت نمی‌آید که اهل این زمین باشی
گمانم شهروند آسمان چندمین باشی

برایت فرش‌های پیش پا افتاده ناچیزند
تو با این منزلت باید که سجاده‌نشین باشی

تو و شب تا سحر گریه، تو و شب تا سحر سجده
بنا شد آن‌چنان باشی، بنا شد این‌چنین باشی

خدا می‌خواست تا دین را به دستان تو بسپارد
به بیماری دچارت کرد تا فردای دین باشی

به لطف آن همه داغی که در کرب‌وبلا دیدی
تمام عمر باید چشم تر بر آستین باشی

برای من نخی از رشتۀ سجاده‌ات کافی‌ست
سر نخ دستم افتاده که تو حبل المتین باشی

تو و عشق تو و پیشانی ساییده از سجده
فقط شایسته‌ات این است «زین العابدین» باشی"

محمد جواد غورزاده شفق:

"مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشه‌کاری داشت

چمن شکوفه به گیسوی نخل‌ها می‌بست
مدینه حالت بُهت و امیدواری داشت

نشسته چشم به راه ستاره، شب تا صبح
مدینه پلک نمی‌زد که بی‌قراری داشت..

«ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد»
که مهر در قدمش شوق جان‌نثاری داشت..

جمال روشن این ماه را نگاه کنید
که حُسن یوسف از او رنگ شرمساری داشت

حلاوت از نفسش، چشمه چشمه می‌جوشید
طروات سخنش جلوۀ بهاری داشت

به سرو، قامت او راست‌قامتی آموخت
که استقامت و ایمان و پایداری داشت

سجود کرد به سجاده‌ای به وسعت عشق
چه سجده‌ای که تجلای رستگاری داشت

دخیل بست به قندیل اشک او محراب
که چشمه‌ای ز غبار زمانه عاری داشت

قلم در اول توصیف او به خود لرزید
که در مقام رضا، صبر و استواری داشت

به یک دعای غلامش، به دشت و صحرا ریخت،
سحاب رحمت حق، هر چه اشک جاری داشت

به بوسه‌ای حجرالاسود از لبش گل داد
حریم کعبه از او یاد و یادگاری داشت

هُشام کرد تجاهل اگر در اوصافش
زبان گشود «فرزدق» که شوق یاری داشت

اشاره کرد که فرزند مکه است و منا
اشاره‌ای که حکایت ز حق‌گزاری داشت

جهانِ کوچک ما، حیف درنیافت که او
چه‌قدر شوکت و فضل و بزرگواری داشت

شمیم عشق حسین انتشار یافت از او
چرا که ساغر چشمش، گلابِ جاری داشت.."

مریم سقلاطونی:

"من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند

من آمدم کلماتت مرا فرو ریزند
و مثل زلزله روح مرا تکان بدهند

به من که کور و کر و لال هستم و تاریک
مسیر چشمۀ نوری ز کهکشان بدهند

به من که گوشه‌ای از دوزخ خودم هستم
به قدرِ یک سرِ سوزن کمی امان بدهند

به من مجال ملاقات با خدا در شب
به من زبان سخن گفتن و بیان بدهند...

کجاست تا کلماتت مرا منا ببرند
برات مرقد شش‌گوشۀ جهان بدهند؟

بریده‌ام... کلماتت کجاست ای باران!
که قدر تشنگی‌ام لحظه‌ای توان بدهند؟

هادی ملک پور:

روح غزل ! ز طبع روانت به ما ببخش
شعبان بتاب و از رمضانت به ما ببخش

ما مستمند های در خانه ی تو ایم
یک تکه نان ز گوشه ی خوانت به ما ببخش

ما را به دره می برد این راه نابلد
از نور چشم راه نشانت به ما ببخش

ایمان هم از عصاره ی جان تو خلق شد
یک جرعه از عصاره ی جانت به ما ببخش

جامی از آن صراحی ناب صحیفه را
با طعم دل نشین بیانت به ما ببخش

ما گوشمان خمار مناجات های توست
از آن شراب روح تکانت به ما ببخش

بار غمت بضاعت این شانه ها که نیست
سهمی ازآن به رسم امانت به ما ببخش

سینه زنیم گریه ولی چیز دیگری است
جایی میان گریه کنانت به ما ببخش

ما کشتگان تیر غم و غمزه ی توایم
مست از فراز های ابو حمزه ی تو ایم

اعظم سعادتمند:

"آرزوی کوه‌ها یک سجدۀ طولانی‌اش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش

دست‌هایش شاخهٔ طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایهٔ نورانی‌اش...

می‌وزد از منبرش فریادهای «یاحسین»
شام‌ها ویرانهٔ هر خطبهٔ طوفانی‌اش

در کلامش ضربت شمشیر حقّ حیدر است
عبدوَدها کشته، از شور حماسی‌خوانی‌اش

اوست فرزند منا و مکه، فرزند صفا
چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژهٔ قرآنی‌اش"

سید حمیدرضا برقعی:

بسته‌ست همه پنجره‌ها رو به نگاهم
چندی‌ست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم

حس می‌کنم آیینۀ‌ من تیره و تار است
بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است

از بس که مناجات سحر را نسرودم
سجادۀ‌ بارانی خود را نگشودم

پای سخن عشق دلم را ننشاندم
یعنی چه سحرها که ابوحمزه نخواندم

ای کاش کمی کم کنم این فاصله‌ها را
با خمسه‌عشر طی کنم این مرحله‌ها را

بر آن شده‌ام تا که صدایت کنم امشب
تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب

ای زینت تسبیح و دعا زمزمه‌هایت
در حیرتم آخر بنویسم چه برایت؟

اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه‌ست
جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت

در پردۀ‌ عشاق تو یک گوشه نشسته‌ست
صد حنجره داوود در آغوش صدایت

از بس که ملک دور و برت پر زده گشته‌ست
«پیراهن افلاک پر از عطر عبایت»

تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران
باشد حجرالاسود، الکن به ثنایت

من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم
عالم شده سجاده و افتاده به پایت

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: