اما از روز یکشنبه حوالی صبح حالشان به وخامت رفت به حدی که نماز صبح شان را با تیمم خواندند و این حالت سابقه نداشت و بعد از نماز خودشان به طور غیر عادی به طرف قبله دراز کشیدند و مشغول ذکر شده و می گفتند: « السلام علیکم و حمة الله و برکاته»
تا حوالی ساعت 10:30 صبح من وقتی به اتاق ایشان آمده بودم دیدم خودشان بدون کمک کسی لباسشان را پوشیده و آماده رفتن به درس هستند به ایشان عرض کردم آقا نیم ساعت زود آماده شدید.
در پاسخم فرمود:« می دانم خواستم زودتر آماده باشم.»
اتاق را ترک کردم و دقایقی که به ساعت 11 مانده بود خبر دادند که معظم له از رفتن درس و نماز منصرف شدند با تعجب و سرعت خودم را به ایشان رساندم جویای علت شدم. دستشان را روی شکمشان گذاشتند و فرمودند: « درد می کند! با خودمان فکر کردیم ایشان مثل همیشه دچار کسالت مختصر شده اند وباز هم خوب و بهبودی می یابند. من لیوان آبی برای ایشان آوردم و چند جرعه نوشیدند.»
اما متاسفانه حوالی ساعت 2 عصر بود که وقتی وارد اتاقشان شدم و ایشان را صدا زدم جواب ندادند و ظاهرا از دنیا رفته بودند.
ساعاتی قبل از وفاتشان بلند فرمودند:« السلام علیکم و رحمة الله و برکاته » حقیر پنج بار را شنیدم.
یک هفته قبل از وفاتشان زیاد از مرگ صحبت می کردند و روز پنجشنبه یعنی سه روز قبل از وفاتشان در جمع خانواده شعری خواندند که معنایش این بود، کاروان رفت و ما هم داریم می رویم! و ما تعجب کردیم چرا ایشان این اشعار را خواندند.
منبع: جام دینی
211008