19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 01 : 20
کد خبر : ۱۲۰۱۵۲
تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰ - ۱۴:۲۸
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ایام رحلت شهادت گونه پیامبررگرامی اسلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کتد

 

 

 

حامد حجتی:

"آن‌جا که دلتنگی برای شهر بی‌معناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست

جایی که سرسبز است با شوق کبوترهاش
جایی که تصویرش برای ذهن‌ها زیباست...

از شش جهت نور است در آیینه‎های آن
از شش جهت انگار تصویر خدا پیداست...

عاشق شدن حرف کمی از وسعت آن است
در هم گره خورده‌ست این دل‌ها که از بالاست

آن‌‌سوتر از این عرش، آبادی نمی‌بینم
این بارگاه نور، بی‌شک آخر دنیاست...

از باب جبرائیل تا منبر غزل‌خوان است
هر چشم بارانی که در این شهر پابرجاست

روزی هزاران آیه می‌بارد بر این مردم
این‌جا همان باغ بهشتی... جنة الماواست...

با لهجۀ خورشید می‌آید سروشی ناب
این جذبه از چشمان سبز سید بطحاست

این‌جا شبستان در شبستان روز در روز است
این‌جا حریم خاندان لیلة الاسراست

زیر عبای خویش می‌گیرد زمین را، او
پیغمبر امروزها... پیغمبر فرداست...

این‌جا هوا ابری‌ست باران در نفس دارد
این‌جا هوا بغض است... بغضی در گلوی ماست

از کوچه‌هایی که به جنت می‌زند پهلو
عطر غریبی می‌وزد... این عطر اعطیناست

بغضی گرفته جان من را خوب می‌دانم
بغض گلوگیر زمین در ماتم زهراست...

پژواک درد و داغ تو در شهر پیچیده‌ست
غربت پس از این روزگاران باز هم پیداست..."

 

محمد رضا احمدی فر:

چه بود سهم زمین و زمان اگر تو نبودی
و سرنوشت تمام جهان؟ اگر تو نبودی

در آن میانه که باران سنگ بود و شکستن
نبود پنجره‌ای در امان، اگر تو نبودی

هنوز معبر اصحاب فیل بود زمانه
شکسته بود دل آسمان، اگر تو نبودی

حجاز بود و غم دختران زنده به گورش
یکی نداشت ز غیرت نشان، اگر تو نبودی

زمین روایت سبزی‌ست از نگاه تو اما
چه بود آخر این داستان؟ اگر تو نبودی

 

امید مهدی نژاد:

"پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
آن نور ناب واهمه‌ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
گلدان یاس باغچهٔ من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند
ای کاش خاک تیرهٔ یثرب فدک نداشت"

 

 

انسیه سادات هاشمی:


"سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام
که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ هر کلام

تو می‌رسی و من نشسته‌ام که خوش نداشتی
کسی به پایت ای بزرگ! پا شود به احترام

به پای تو که ایستاده آسمان به حرمتت
تویی که پیشِ دخترت همیشه می‌کنی قیام!

تبسّمت جوابِ خشم‌ها و کینه‌های دهر
فقط نگاه کن!  سکوتِ تو پُر است از پیام

یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی
مسیح هم نمی‌رسد در امتش به این مقام

نمازها به نامِ نامی‌ات عروج می‌کنند
فقط به عشقِ نام تو بلال می‌رود به بام

صراطِ مستقیم می‌شود مسیرِ کوچ تو
و روح زندهٔ تو می‌شود دوازده امام..."

 

غلامرضا شکوهی:

رفتی تو و داد از دل دنیا برخاست
از پای نشست هرکه از جا برخاست
از داغ غم تو قلب آهن شد آب
آه از دل ذوالفقارِ مولا برخاست

محمد مهدی خانمحمدی:

"چه اعجازی‌ست در چشمش، که نازل کرده باران را
گلستان می‌کند لبخند‌های او بیابان را

بزرگان از همان اول به پایش سجده می‌کردند
مدائن از سرِ تعظیم ویران کرد ایوان را...

میان شانه‌هایش می‌درخشد قرص خورشیدی
که روزی در تجارت‌ها بحیرا دیده بود آن را

عذاب دوری از کویش، خیال دیدن رویش
پریشان می‌کند نزدیک سیصد سال، سلمان را

نیازی نیست هنگام فتوحاتش به شمشیری
فقط کافی‌ست طولانی کند تحریر قرآن را

به غیر از دوستی با اهل‌ بیت اجری نمی‌خواهد
نمک از سفره‌اش برداشتی، مشکن نمکدان را

ولی چندی‌ست زهرا روز و شب از گریه بی‌تاب است
علی این روزها باید بسازد بیت‌الاحزان را

علی، شب با چراغی خانه‌ها‌ی شهر را می‌گشت
ملول از دیو و دد‌ها آرزو می‌کرد انسان را

نَفَس در سینه‌ام تنگ است، از این ماجرا بگذر
مجالی تا فدای نَفسِ پیغمبر کنم جان را

همین کافی‌ست مقبول تو باشد بیتی از شعرم
که لبخند تو زیبا می‌کند اشعار حَسّان را"

 

مرتضی امیری اسفندقه:


"مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد
خدا که در حرم امن خویش راهت داد

هجوم جهل و خرافه، هجوم تاریکی
خدا پناه در آن دورۀ سیاهت داد

خدا؟ کدام خدا؟ آن خدای بی‌مانند
همان که عصمت پرهیز از گناهت داد

همان که جان نجیب تو را مراقب بود
همان که سینۀ خالی از اشتباهت داد

توان و توشه به پایان رسیده بود، ولی
خدا رسید به فریاد و زاد راهت داد

بگو که نعمت پروردگار پنهان نیست
خدا که دست تو را خواند و دستگاهت داد

خدا که چشم تو را با نماز روشن کرد
خدا که فرصت تشخیص راه و چاهت داد

چقدر واقعۀ آسمانی و شفاف
خدا به یمن دعاهای صبحگاهت داد

خدا که عاقبتی خیر و خوش عطایت کرد
خدا که آینه را نور با نگاهت داد

قسم به روز، که خورشید شمع خانۀ توست
قسم به شب که خدا برتری به ماهت داد

خدا که اشک تو را جلوۀ گهر بخشید
خدا که شعلۀ روشن به جای آهت داد

خدا که جان تو را از الهه‌ها پیراست
خدا که غلغلۀ قوم لا الهت داد...

یتیم آمده‌‌ام، مانده‌‌ام، پناهم ده
مگر یتیم نبودی خدا پناهت داد؟"

 

 

سید محمد علی ریاضی یزدی:

"ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاه‌پوش به سوگ سه سرور است

ذرات غم نشسته به رخسار آفتاب
از داغ آن‌که بر دو جهان سایه‌گستر است

کعبه سیاه‌پوش و به تن جامۀ عزا
زمزم به حال زمزمه و چشم او تر است

ماه عزای سید و سالار انبیاست
کوثر ز اشک فاطمه لبریز گوهر است

بر کائنات گرد یتیمی نشسته است
رفت آن پدر که مظهر الله اکبر است...

ماه سقیفه آمد و افروخت آتشی
کز دود آن به چشم بشر تا به محشر است

دار سقیفه معجز شق القمر نمود
این معجزه ز شق قمر نیز برتر است

آن‌جا دو نیمه شد مه و پیوند یافت باز
اعجاز هم ز شخص شخیص پیمبر است

خود ماه چیست یک کرۀ کوچکی ز خاک
در پیش کائنات ز یک ذره کمتر است

این جا کتاب و عترت از هم جدا شدند
این ثقل اکبر آمد و آن ثقل اصغر است...

از پشت در طنین صدایی رسد به گوش
خاکم به سر که نالۀ زهرای اطهر است

آن هم دری که روح امین اذن می گرفت
والله، جای گفتن الله اکبر است...

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: