04 دی 1402 13 جمادی الثانی 1445 - 42 : 14
کد خبر : ۱۰۷۴۲
تاریخ انتشار : ۰۶ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۰
اگر علي (ع) خلافت را حق خود مي دانست پس چرا در مقابل غاصبان آن قيام نكرد؟
 عقیق: يكي از شبهاتي كه سال‌ها آن را مطرح مي‌كنن اين است كه اگر علي (ع) خلافت را حق خود مي‌دانست پس چرا در مقابل غاصبان آن قيام نكرد؟

در پاسخ بايد گفت: تاريخ به خوبى گواهى مى دهد كه منافقان و دشمنان اسلام براى رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) دقيقه شمارى مى كردند و بسيارى از آنها معتقد بودند با رحلت آن حضرت يكپارچگى مسلمانان از ميان مى رود و شرايط براى يك حركت ضدّ انقلابى فراهم مى آيد و قادر خواهند بود اسلام نوپا را در هم بشكنند؛ در چنين شرايطى اگر على (عليه السلام) براى گرفتن حق خويش يا به تعبير ديگر بازگرداندن مسلمانان به اسلام راستين عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) قيام مى كرد با توجّه به تصميم هايى كه براى كنار زدن او از صحنه خلافت از پيش گرفته شده بود به يقين، درگيرى روى مى داد و صحنه جامعه اسلامى چنان آشفته مى شد كه راه براى منافقان و دشمنان، جهت رسيدن به نيّات سوءشان هموار مى گشت؛ گروه هايى كه به نام «اهل ردّه» بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بلافاصله در برابر حكومت اسلامى قيام كردند و بر اثر يكپارچگى مردم سركوب شدند، شاهد و گواه روشنى بر اين معناست.

در بعضى از تعبيرات كه در تواريخ معروف اسلام آمده، مى خوانيم: «لَمّا تَوَفّى رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) اِرْتَدَّتِ الْعَرَبُ وَ اشْرَاَيَّتِ الْيَهُودِيَّةُ وَ النَّصْرانِيَّةُ وَ نَجَمَ النِّفاقُ وَ صارَ الْمُسْلِمُونَ كَالْغَنَمِ الْمَطيرَةِ فِى اللَّيْلَةِ الشّاتِيَةِ»؛ (هنگامى كه پيامبر وفات يافت عرب (جاهلى) بازگشت خود را شروع كرد و يهود و نصارا سر برداشتند و منافقان آشكار گشتند و وارد صحنه شدند و مسلمانان همانند رمه بى چوپانى بودند كه در يك شب سرد و بارانى زمستان، در بيابان، گرفتار شده اند). (۱)

اينها همه از يكسو و از سوى ديگر قيام كردن با نداشتن يار و ياور، پيروزى را بر او مشكل مى كرد و شايد اگر قيام مى فرمود بسيارى از ناآگاهان، اين قيام را نه براى مسائل مهمّ الهى، بلكه به خاطر مسائل شخصى تفسير مى كردند.

ولى ضايعات و مشكلات فراوانى كه از تغيير محور خلافت به وجود آمده بود روز به روز خود را بيشتر نشان مى داد و همين‌ها بود كه به صورت خار و خاشاكى به چشم مولا (عليه السلام) مى نشست و همچون استخوانى گلويش را آزار مى داد.

اين درسى است براى همه مسلمين در طول تاريخ كه هرگاه احقاق حقّ خويش، موجب ضربه اى بر اساس و پايه دين شود بايد از آن چشم بپوشند و حفظ اصول را بر همه چيز مقدّم بشمرند و بر درد و رنجهاى ناشى از تضييع حقوق، صبر كنند و دندان بر جگر بفشارند.

شبيه همين معنا در خطبه ۲۶ نيز آمده است كه مى فرمايد: «فَنَظَرْتُ فَاِذاً لَيْسَ لى مُعين اِلاّ اَهْلَ بَيْتى… وَ اغْضَيْتُ عَلَى الْقَدى وَ شَرَبْتُ عَلَى الشَّجى…»؛ (من نگاه كردم و ديدم براى گرفتن اين حق ياورى به جز خاندان خويش ندارم… چشم هاى پر از خاشاك را فرو بستم و با گلويى كه گويى استخوان در آن گير كرده بود جرعه حوادث را نوشيدم).

اما در اين جا سؤالي مطرح مي‌شود و آن اين است كه چگونه آن حضرت از حوادثى كه بعد از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در امر خلافت واقع شد شكايت مى كند، آيا اين شكايت با مقام صبر و تسليم و رضا منافات ندارد؟

پاسخ اين سؤال نيز پيچيده نيست. صبر و تسليم و رضا مطلبى است و بيان حقايق براى ثبت در تاريخ و آگاهى حاضران و آيندگان، مطلبى ديگر كه نه تنها مانعى ندارد، بلكه گاهى از اوجب واجبات است و مسائل مربوط به خلافت درست از همين نمونه است. در حقيقت مصالح مردم و جامعه اسلامى و نسلهاى آينده ايجاب مى كرده كه امام (عليه السلام) اين حقايق را بيان كند تا به دست فراموشى سپرده نشود. (۲)

پی نوشت:
(۱). سيره ابن هشام، ج ۴، ص ۳۱۶.

(۲). پيام امام علي (ع)، جلد ۱، ص ۳۳۱.

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: