عقیق: تمام گفتارها و رفتارهای انسان های وارسته، نقشۀ راهی است برای آن ها که می خواهند در مسیر الهی قدم بردارند. به توفیق الهی، زین پس گفتارهایی کوتاه از دروس اخلاقی مرحوم آیت الله مجتبی تهرانی را برای استفاده علاقه مندان منتشر خواهیم کرد.
« نفرین هم شرایطی دارد: فرض کنید نسبت به غیر مطلبی پیش آمده، در این شرایط شما نباید راجع به او نفرین کنید! «نعوذبالله»! اصلاً در قاموس اسلام چنین مطالبی نیست.
اصل در اسلام جذب است، نه دفع. صرف اینکه مثلاً شخصی «نعوذبالله»! خلافی کرده و امثال اینها و تو ناراحت شدی و امیدی نداری، پس او را نفرین کنی و در شب ماه رمضان از خدا بخواهی که: خدایا! او را نابود کن و... رفتار درستی نیست. اینکه عرض کردم، اصل در اسلام جذب است نه دفع، مسئلهای مسلّم است؛ چه از نظر سیرة عملی معصومین و اولیاء خدا و چه از نظر ترغیبی که در سخنانشان وجود داشته است؛ آنها به تعبیری عملاً و لفظاً و قولاً میخواستند جذب کنند.
جریانی را ابن ابیالحدید از جنگ صفّین نقل میکند، میگوید: در آنجا دو گروه آمدند. آن طرف معاویه و همراهان او از شام و این طرف هم علی(ع) و اصحاب او از کوفه. چند روز منتظر شدند؛ یک روز، دو روز، سه روز، امّا خبری نشد. نه امیرالمؤمنین کسی پیش او فرستاد، که بیا بجنگیم و نه معاویه آمد تا اعلام جنگ کند. امیرالمؤمنین هم تا او چیزی نگفته، چیزی نگفت. چند روز گذشت. اصحاب علی(ع) خسته شدند. پیش امیرالمؤمنین(ع) آمدند و گفتند: ما از کوفه که بیرون آمدیم زن و بچّههایمان را آنجا نگذاشتیم تا بیاییم اینجا و بمانیم! با این تعبیر گفتند: «یا اَمیرَالمُؤمِنین خَلَّفْنَا ذَرَارِیَّنَا وَ نِسَاءَنَا بِالْکُوفَة»؛ زن و زندگی را در کوفه گذاشتیم، «وَ جِئْنَا إِلَى أَطْرَافِ الشَّامِ لِنَتَّخِذَهَا وَطَنا»؛ و آمدیم اطراف شام که اینجا را برای خودمان وطن بگیریم؟ یعنی آمدیم اینجا تا قصد اقامه کنیم؟ اصحاب امیرالمؤمنین طعنهای به او زدند، «ائْذَنْ لَنَا فِی قِتَالِ الْقَوْمِ»، اجازه بده تا برویم و بجنگیم، «فَإِنَّ النَّاسَ قَدْ قَالُوا»؛ مردم خاطر اینکه ساده بودند، با شنیدن این زمزمهای درونشان افتاد؛ به قول ما، بین آنها پچ پچ افتاده بود. یک دسته میگفتند: امیرالمؤمنین میترسد بجنگد تا نکند هلاک شود. دسته دیگر میگفتند: اصلاً خودِ علی شک دارد که این جنگ درست است یا نه؟ ببینید چطور میخواستند امیرالمؤمنین را به خیال خودشان تحریک کنند که وارد جنگ شود!
امیرالمؤمنین در جوابشان، گفت: امّا آن مطلب اوّل که ظاهراً برای من وصله ناجور است! همه من را میشناسند که، من مرد جنگ هستم؛ یعنی سوابق تاریخی من از کوچکیام در اسلام نشان میدهد که این مورد در من صدق نمیکند. امّا مطلب دوّم که شک داشته باشم؛ اگر بنا بود شک کنم باید موقعی که جنگ جمل در بصره اتفاق افتاد شک میکردم. در آنجا افراد چه کسانی بودند؟ میدانید؛ اُمّالمؤمنین! بود که جای شک وجود دارد؛ طلحه و زبیر بودند؛ ببینید چه کسانی در مقابل علی(ع) قرار داشتند! آنها اصحاب پیغمبر بودند. او میخواهد با چه کسانی بجنگد؟ گفت: اگر بنا بود شک کنم، آنجا باید شک میکردم. در آنجا شک هم نکردم و جنگیدم. این وصلهها به من نمیچسبد.
امید به جذبِ یک نفر: امّا مطلب چیست؟ «وَ لکِنِّی أستَأنِی بِالقَومِ عَسَى أن یَهتَدُوا أو تَهتَدِی مِنهُم طائِفَة»حضرت فرمود: من در وارد شدن به جنگ تأمّل دارم و امیدم این است که گروهی از اینها بیایند و هدایت شوند و به تعبیر ما حقّ را شناسایی کنند و این شرایط به جنگ منتهی نشود؛ چرا؟
جوان، حقّجو است: اتّفاقا در باب مسئله پذیرش خیر و حقّ، جوان سریعتر میپذیرد. هم زود خراب میشود و هم از آن طرف زود آباد میشود. البتّه در اینجا نمیخواهم این بحث را مطرح کنم، امّا از نظر غالب انبیا مسئله همین است. ائمّة ما هم به این نکته توجّه داشتهاند که جوانها زودتر رو به خیر میآورند. پس چرا به ضرر آنها دعا میکنی؟ برایش دعای خیر کن! برای هدایتش دعا کن! چون گرفتاری پیدا کرده، دعا کن تا مشکلش حلّ شود! مگر خدا نمیتواند!؟
عدم جذب مردم بهخاطر بیعرضهگی ما است: غرض اینکه در اسلام اصل بر جذب است نه دفع. اگر من نمیتوانم، بیعرضهگی من است که نمیتوانم. بگذار یک نفر دیگر این راه کج را راست کند. اگر بنا بود انبیا خسته شوند قبل از همه باید پیغمبر خسته میشد؛ امّا محکم ایستاد و الآن نگاه کنید که هدفش عالمگیر شده. او آن روز را نگاه نمیکرد، بلکه چیز دیگری را میدید.»
211001