۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۲۲ : ۱۷
عقیق: آقایی که من را سرباز شما نام نهادند.
آقایی که روزیم سر سفره شما بدستم میرسد.
آقایی که صبح ها را با تو شروع میکنم و شب ها بدون اینکه یادتان بیفتم خوابم می برد.
آقای غریبِ دوران ...
از اینکه معرِّف خوبی برای اسلامِ تحت لوای شما نیستم ،
از اینکه با یک سوال ساده ی استاد بر سر شناخت شما، ماههاست ذهنم درگیر است و آن را نیافتم،
از اینکه شب های چهارشنبه کمتر یادتان میکنم،
از اینکه مفید نیستم تا برایم نامه بنویسید،
از اینکه عطار صابونیم!
از اینکه شماطیل ماههاست خاک می خورد!
و ...
مرا ببخش ؛ آقا ...
اما از تو خدای بزرگ؛
پس از حمد و ستایشت و درود بر محمد (ص) و آل او میخواهم روزهایم را به روزهای آخرین ذخیره ت متصل، نگاهم را به نگاهش گره، اطاعتم از او را به اطاعتش از تو شبیه کنی و صدای دلنشینش را به گوش دلم برسانی تا دلی سیر برایشان ازین فراغ شکوه کنم و پس از آن شکرگزار وصالش باشم...