۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۱ : ۲۳
در جمع بندی مباحث شبهای گذشته باید گفت قاتلان اباعبداللهالحسین(ع) فقط افراد حاضر در روز عاشورا نبودند، بلکه به حسب آیات، روایات، زیارات و ادعیهای که مطرح شد یک «جامعه» با تمام وجوه و ابعاد خود در مقابل حضرت ایستاد و ایشان را به شهادت رساند. جامعه نیز صرفا با جمعشدن انسانها به دور هم ایجاد نمیشود، بلکه علاوه بر این جمعشدن، ساختارها و روابط و منزلتهای اجتماعی برای ایجاد جامعه نیاز است که مردم را به حرکت در مسیر مورد نظر حاکمان سوق دهد.
پس این جامعه و امت و ساختارهای اجتماعی آن، قاتل امام هستند که باعث شدند اباعبدالله(ع) در اوج مظلومیت و غربت به شهادت برسد و ۷۰ نفر در مقابل ۳۰ هزار نفر قرار بگیرند بدون اینکه ندایی یا حرکتی از قومی دیده شود. لذا به حسب آیات و روایات مفصلی که بیان شد، حقیقت قیام اباعبدالله(ع) تغییر در امت و ساختارهای آن بود و همچنین بعثت تمام انبیا و مأموریتهای اوصیای الهی، شکستن وحدتِ جامعه مادی و از بین بردن ساختارهایی است که مردم را به ضلالت میکشاند. بنابراین معیار اصلی عقاب و ثواب، حساب و کتاب، هدایت و ضلالت، سعادت و شقاوت این است که انسانها شهروند چه جامعهای هستند و مهمترین مرزبندی در فرهنگ دین، تقسیمبندی جوامع به «جامعه ایمان، جامعه کفر و جامعه نفاق» است. این تقسیمبندی در روز قیامت نیز رقمزننده عقاب و ثواب خواهد بود؛ یعنی امتها ولایت چه جامعه و حاکمان و ساختارهای اجتماعی (کفرآمیز یا نفاق آلود و یا ایمانی) را پذیرفتهاند تا بر حسب آن، به حساب و کتاب آنها رسیدگی شود و به سوی بهشت یا جهنم رهسپار شوند. نکته اساسی دیگر اینکه جامعه کفر و نفاق تا روز قیامت به جامعه ایمان حملهور است «وَدَّ الَذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً» (نساء/۱۰۲) جامعه کفر به دنبال این است که یک لحظه جامعه ایمانی غافل شود تا حمله سراسری و همهجانبه به او کند و آن را از بین ببرد. بر این اساس روشن شد که بزرگترین موهبتی که ــ به فرمایش حضرت امام خمینی (ره) ــ به ملت ایران رسیده است همین «ولایت فقیه» است که امت و جامعه ایمانی را در مقابل هجمه جامعه کفر و نفاق محافظت میکند. زیرا در دوران غیبتِ کبری نیز کفر و هجمههای آن به جامعه خداپرستان تعطیل نشده است و بنابراین موحدان و مؤمنین برای اینکه جامعه ایمانی را در مقابل هجمههای کفر و نفاق حفظ و نجات دهند، به ایجاد یک جامعه و وحدت اجتماعی و مدیریت نیاز دارند. در غیر اینصورت این مرزبندیِ قرآنیِ جوامع گسسته خواهد شد و جامعه ایمانی تحت ولایت جوامع کفرآلود و نفاقزده قرار خواهند گرفت و قهراً موفق به زمینهسازی برای ظهور و وفای عهد به حضرت ولیعصر (عج) نخواهند شد.
پس نباید گمان شود که فردی مانند یزید صرفاً بالای سریر سلطنت نشست و به مردم گفت: حسینبنعلی(ع) را بکشید و همه مردم هم بلافاصله پذیرفتند! نخیر، بلکه علاوه بر وجود فرماندِه و فرمانبران، یک واقعیت دیگری به نام «روابط و ساختارهای اجتماعی» وجود دارد که مردم را دچار کفر و نفاق میکند. لذا بیان شد گرچه جوامع قبل از رنسانس در مقایسه با جوامع امروزین ساده و بسیط بودند ولی این بدان معنا نبود که فاقد ساختارهای اجتماعی باشند بلکه همین روابط و ساختارها نقشی اساسی در شهادت حضرت اباعبدالله (ع) داشت. لذا امروز نیز محبین اهلبیت و عزاداران حسینی برای دریافت صحیح پیام عاشورا و عمل به آن باید به این مطلب اساسی توجه داشته باشند که چه ساختارهای اجتماعی، جامعه شیعه و نظام اسلامی و مردمی را که ولایت فقیه را بهعنوان حافظ و حصن امت دینی در مقابل جامعه کفر و نفاق پذیرفتهاند، تهدید میکند. در تبیین این مهم، ابتدا به بررسی بخشی از ساختارهای اجتماعی دورانِ صدر اسلام میپردازیم و در مقایسه با آن، ساختارهای اجتماعیای که امروز جامعهی شیعه را مبتلا و گرفتار کرده و سرمایه دینی مردم ایران ــ یعنی نظام مبارک جمهوری اسلامی ــ را در معرض خطر قرار داده است را تببین میکنیم. البته در این توضیح وبررسی، سعی میشود به صورت عینی و با بهره از آیات و روایات و ادعیه و زیارات و تاریخ به این مهم پرداخته شود.
برای بررسی ساختارهای اجتماعی در امر «قدرت و سیاست» که باعث به شهادت امام حسین (ع) شد، میتوان به آیه ۲۰۰ سوره بقره و روایت ذیل آن پرداخت؛ این آیه شریفه به حجاج دستور میدهد: «فَإِذَا قَضَیْتُمْ مَنَاسِکَکُمْ فَاذْکُرُوا اللَهَ کَذِکْرِکُمْ آباءَکُمْ أَوْ أَشَدَ ذِکْرًا» وقتی مناسکتان را انجام دادید خدا را یاد کنید همانطوری که پدرانتان را یاد میکنید و بلکه شدیدتر از آن خدا را یاد کنید. روایتی ذیل این آیه از قول امام باقر (ع) نقل شده است: «کان الرجل فی الجاهلیه یقول کان ابی و کان ابی و انزلت هذه الآیه فی ذلک» مردم در زمان جاهلیت اینگونه بودند که هر وقت صحبت میکردند میگفتند: «پدر من اینگونه بود و پدر من آنگونه بود.» البته نه فقط نسبت به پدرشان اینطور صحبت میکردند، بلکه نسبت به جدشان، نژادشان، قبیلهشان، خونشان، خاندانشان و نسلشان نیز همینطور بوده و میگفتند: «خاندان ما، قبیله ما و عشیره ما اینگونه بودند، آنگونه بودند». لذا در برخورد با این رابطه و ساختار اجتماعیِ «تفاخر به آباء و اجداد و تکیه بر قبیله و عشیره»، این آیه شریفه نازل شد و امر شد: «به همان مقدار که به قدرت پدرانتان تکیه میکنید، حداقل به همان اندازه به یاد خدا باشید»، تا آن رابطه اجتماعیِ کفرآمیز ــ که تفاخر به جد و نسل و نژاد و قبیله و عشیره هست ــ شکسته شود. در روایتی دیگر آمده است: «ای کانوا یفتخرون بآبائهم» و همچنین «انّ اهل الجاهلیه کان من قولهم کلا و ابیک و بلی و أبیک» به اجدادشان تفاخر میکردند و به آنها قسم میخوردند اما خدای متعال دستور داد که اینگونه قسم نخورید، بلکه بگویید «لاوالله بلی والله». خدای متعال میخواهد این روابط اجتماعی را با این آیات و بیانات بشکند، زیرا مبدا و پناهگاه قدرت شما و هویت، اصالت و ریشه شما، نژاد و قبیلهتان نیست، بلکه خدای متعال محور جامعه دینی است و باید خدای متعال محل ذکر و یاد و ملجأ و پناه و تکیهگاه قدرتِ امت الهی و هویت آن باشد.
همچنین در سوره مبارکه توبه، خدای متعال میفرماید: «یَا أَیُهَا الَذِینَ آمَنُوا لَا تَتَخِذُوا آبَاءَکُمْ وَإِخْوَانَکُمْ أَوْلِیَاءَ إِنِ اسْتَحَبُوا الْکُفْرَ عَلَی الْإِیمَانِ وَمَنْ یَتَوَلَهُمْ مِنْکُمْ فَأُولٰئِکَ هُمُ الظَالِمُونَ قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَصُوا حَتَیٰ یَأْتِیَ اللَهُ بِأَمْرِهِ» (توبه/۲۳ و ۲۴) ای کسانی که ایمان آوردید و امتی حول نبی اکرم (ص) تشکیل دادهاید ولی و سرپرست و دوست خود (یعنی صاحب قدرت و سیاست خود) را پدران و برادران کافر خود قرار ندهید. اگر خاندان و عشیره و قبیله شما در نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوبتر است صبر کنید تا خدا تصمیم و عذاب خود بر شما بیاورد. پس مؤمنینی که بر محور نبیاکرم (ص) جمع شده و امت اسلامی تشکیل دادند باید مرکز ثقل، امید، گرایش و تمایلشان خدای متعال باشد؛ نه پدر و برادر و عشیره و قبیلهشان؛ در غیر اینصورت با عبارت سنگین «فَتَرَبَصُوا حَتَیٰ یَأْتِیَ اللَهُ بِأَمْرِهِ» تهدید میشوند.
خداوند در سوره مبارکه مجادله میفرماید: «لَاتَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ یُوَادُونَ مَنْ حَادَ اللَهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُمْ» (مجادله/۲۲) نباید در مؤمنین چنین خصلتی باشد که دشمنان خدا و پیغمبر را دوست بدارند ولو اینکه آن دشمنان عشیرهشان باشند. یعنی اگر به عشیره و قبیلهتان تکیه کنید، مؤمن نیستید. مؤمن کسی است که به خدای متعال و رسولش تکیه میکند و مرکز قدرت و هویت خود را خدا و رسول او میداند، نه دشمنان خدا ولو اینکه عشیره و قبیلهاش باشند. حتی وقتی خدای متعال میخواهد به مردم بگوید در روز قیامت هیچ پناه و هویت و دستاویزی جز خداوند ندارید، متناسب با ارتکازات آنها صحبت میکند: «یَوَدُ الْمُجْرِمُ لَوْ یَفْتَدِی مِنْ عَذَابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنِیهِ وَصَاحِبَتِهِ وَأَخِیهِ وَفَصِیلَتِهِ الَتِی تُؤْویهِ» (معراج/۱۱ و۱۲ و۱۳) انسان در روز قیامت وضعیتی دارد که میگوید کاش همه داراییهای خود مانند پسران و همسر و برادر و قبیلهام را ـ که به من پناه میداد ـ فدا میکردم و عذاب نمیشدم. در آن دوران، مرکز قدرت و هویت و پناه و امنیت، قبیلهگرایی و نژادمحوری بود. لذا همه باید از رئیس قبیله اطاعت می کردند. یعنی باید در انتخاب شغل و چگونگی درآمد و انتخاب همسر و موضوع ازدواج و طلاق وغیره از رئیس قبیله اطاعت میکردند. اگر کسی تبعیت نمیکرد از قبیله اخراج میشد و پناه دیگری نیز نداشت، زیرا قبایل دیگر فقط نسل و نژاد خود را به رسمیت میشناختند و به کسی که توسط قبیله خودش طرد شده، بدبین بودند. بنابراین این فرد یا باید به صورت تنهایی در غار و بیابان زندگی کند یا اینکه نمیتوانست بسیاری از نیازهای اجتماعی خود را تأمین کند و رو به مرگ میرفت. ساختارهای اجتماعی قدرت و سیاست در قبل از بعثت نبیاکرم (ص) و حتی تا قبل از رنسانس، نژادمحوری و قبیلهگرایی بود. از اینرو، وقتی خدای متعال حضرت موسی و هارون را به سمت فرعون و ملأ قوم بنیاسرائیل فرستاد، آنها برای تحقیر و عدم تبعیت از ایشان گفتند: «أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ» (مؤمنون/۴۷) آیا ما به موسی و هارون ایمان بیاوریم که اولا مثل ما انسان بوده و ثانیا از نژاد پست (بنیاسرائیل) هستند؛ نژادی که بندگان و زیردست ما (قبطیها) میباشند؟!
پس ساختارهای قدرت در دوران گذشته، به نحوی بوده است که همگان باید در خدمت رئیس قبیله بودند و غالبا او نیز به دنبال اهواء و تمنیات و شهوات و خواستههای نفسانی خود بوده است. اینکه در فرهنگ دین مرتب توصیه میشود دنیاطلب نباشید، یک امر ذهنی یا انتزاعی نیست بلکه در عینیت دارای یک ساختار معین است. دنیاپرستی در امر سیاست، به ساختارهای سیاسی یک جامعهی قبیلهمحور و دنیاپرست معنا میشد که در آن همه توسط رؤسای قبایل استثمار میشدند و در جهت اهداف مادی آنها بیگاری میدادند.
در مباحث قبلی بیان شد که تمام انبیا و اوصیای الهی در مقابل یک جامعه برانگیخته شدند و لذا چالش اصلی آن بزرگواران این بود که میخواهند جامعهای را که بر محور نژاد و شهوات رئیس قبیله جمع شدهاند، بشکنند و امت و جامعهای بر محور توحید و نبوت ایجاد کنند. بنابراین اولین کار این بزرگواران، شکستن این ساختار بود. در واقع یکی از مصائب و بلایای نبی اکرم(ص)، ساختارهای اجتماعی در امر سیاست یعنی نژادمحوری و قبیلهگرایی بود. پس اگر هر رسولی برای یک امت و جامعه مبعوث شد: «لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا» (نحل/۳۶)، وضعیت سیاسی این امتها برخاسته از ساختارهای اجتماعیِ عشیرهگرایی و قبیلهمحوری بود و همه این ساختارها نیز به این علت ایجاد شده بود که شهوات و تمیلات مادی رئیس قبیله تأمین شود؛ یعنی هر غذا و مال و رفاه و شهوت جنسی بخواهد سریعا و با بیگاری دیگران برای او مهیا گردد. بنابراین نبیاکرم(ص) صرفاً در مقابل تعدادی عنصر فاسد و ظالم قرار نداشت، بلکه در مقابل جامعهشناسان بسیار زیرک و ماهری بود که کل جزیرهالعرب را بر اساس این ساختار سیاسی مدیریت میکردند و ایشان میخواهد این ساختار را از هم فروبپاشاند تا بندگان خدا برای گرایش به توحید آزاد شوند. لذا این کار خطیر فقط با تکیه به قدرت و علم خدای متعال و شجاعتی که در پیامبران قرار داده شده و عهدی که برای پرستش خدای متعال از آنان گرفته شده است امکانپذیر بود.
چه زیبا امام سجاد(ع) در همان ابتدای صحیفه سجادیه و در دعای دوم، این کار بزرگ جد مطهرشان را توصیف میکند: «وَ کَاشَفَ فِی الدُّعَاءِ إِلَیکَ حَامَّتَهُ، وَ حَارَبَ فِی رِضَاکَ أُسْرَتَهُ، وَ قَطَعَ فِی إِحْیاءِ دِینِکَ رَحِمَهُ، وَ أَقْصَی الادْنَینَ عَلَی جُحُودِهِمْ، وَ قَرَّبَ الاقْصَینَ عَلَی اسْتِجَابَتِهِمْ لَکَ وَ وَالَی فِیکَ الْأَبْعَدِینَ وَ عَادَی فِیکَ الْأَقْرَبِینَ». پیامبر (ص) برای دعوت مردم به خداوند، با نزدیکان خودش در افتاد. یعنی با ابولهبها و ابوسفیانها و فرزندان امیه که پسرعموهای حضرت بودند و همچنین با قبیله خودش (قریش) در راه رضای خدا جنگید. در واقع حضرت رسول (ع) با کسانی درگیر شد که در فرهنگ جامعه آن روز، برای رسیدن به قدرت باید به آن افراد و آن ساختارها تکیه میکرد؛ اما پیامبر با تمام آنها درگیر شد بدون اینکه همراه و تکیهگاه مادی در امر قدرت داشته باشد. «وَ قَطَعَ فِی إِحْیَاءِ دِینِکَ رَحِمَهُ» در راه احیای دین خدا با فامیلهای کافر و دنیاپرست خود را قطع ارتباط کرد. «وَ أَقْصَی الْأَدْنَیْنَ عَلَی جُحُودِهِمْ» اقوام و نزدیکانی که خدای متعال را انکار میکردند، از خودش دور کرد. «وَ قَرَّبَ الْأَقْصَیْنَ عَلَی اسْتِجَابَتِهِمْ لَکَ» اما آنهایی که همنژاد و همخون و همقبیلهاش نبودند، اگر موحد میشدند به خود نزدیکشان میکرد. «وَ وَالَی فِیکَ الْأَبْعَدِینَ وَ عَادَی فِیکَ الْأَقْرَبِینَ». در راه خدا با بردهها و آن کسانی که نژاد پست محسوب میشدند وقتی توحید را قبول میکردند، همراه میشد. اما با نزدیکان خود که غالبا سران و اهالی باشگاه قدرت و سیاست بودند به علت کفرشان درگیر میشد. لذا سران قریش و بقیه قبایل میگفتند: او حتما شکست میخورد. چون به ساختارهای سیاسی در امر قدرت تکیه نکرده و با آن در افتاده بود. به حضرت امام خمینی(ره) نیز همین مطالب را میگفتند: «چرا شعار «نه شرقی، نه غربی» سر میدهی؟! نباید هم با آمریکا در افتاد و سفارتخانهاش را تسخیر کرد و هم با شوروی مخالفت کرد و بگوییم: افغانیهای مسلمان را نکش. زیرا قدرت ساختارها و صاحبانی دارد و باید با یکی از آنها ارتباط داشته و تکیه کرد». امروز نیز به مقام معظم رهبری میگویند: «قدرت منطقهای، جهانی و بینالمللی صاحبانی دارد که شما با آنها در افتاده و لذا خودتان و مردم را به سختی و زحمت انداختید».
اما مأموریت اصلی نبیاکرم و انبیا و اوصیای الهی همین بود که به سوی امتها مبعوث شوند و ساختارهای اجتماعی مادیِ امتها را بشکنند. این ساختارهای اجتماعی مادی در امر قدرت، قبیلهگرایی بود و رؤسای قبایل که اهل دنیا و شهوات بودند چون بوسیلهی همین ساختارها شهواتشان تأمین میشد، اولین کسانی بودند که با انبیا در میافتادند و انبیای الهی نیز در راه توحید با آنها مبارزه میکردند. امام سجاد (ع) در ادامه میفرماید: «وَ هَاجَرَ إِلَی بِلَادِ الْغُربَةِ وَ مَحَلِّ النَّأْیِ عَنْ مَوْطِنِ رَحْلِهِ، وَ مَوْضِعِ رِجْلِهِ، وَ مَسْقَطِ رَأْسِهِ، وَ مَأْنَسِ نَفْسِهِ، إِرَادَةً مِنْهُ لِإِعْزَازِ دِینِکَ، وَ اسْتِنْصَاراً عَلَی أَهْلِ الْکُفْرِ بِکَ» حضرت از منشأ قدرت جدا شد و با آن درافتاد و حتی مجبور شد از آن شهر و دیار خود (مکه) نیز خارج شود و به شهر دیگری (مدینه) رفت که از نژاد و نسل و قبیلهاش نبودند اما با آنها عهد و پیمان بست و توانست با تشکیل حکومت و تولید قدرت، مکه را فتح کند. یعنی حضرت قواعد و ساختار جدیدی در امر قدرت ایجاد کرد که بر محور توحید و تکیه به اراده الهی بود. در واقع «ساختارهای قدرت الهی» را پایهگذاری کرد و لذا مأموریت ائمهاطهار(ع)، منحصر به ابلاغ واجبات و محرمات به مردم نبود بلکه همانطور که ملأ و مترفین، مهندسان روابط اجتماعی کفرآمیز بودند، نبیاکرم و ائمهاطهار علیهمالسلام نیز مهندسان ساختارهای اجتماعی الهی بودند. وقتی نبیاکرم (ص) در مدینه جامعه و حکومت و قدرت تشکیل داد، همه قدرتمندان عرب احساس خطر کرده و به او حملهور شدند و در مدت ۱۰ سال بیش از ۷۰ جنگ بر ضد ایشان به راه انداختند. حال پیامبر اکرم(ص) با تکیه به چه کسی در مقابل این ساختارهای اجتماعی در امر قدرت و سیاست ایستاد؟ چه کسی جرأت کرد صاحبان قدرت و سیاست یعنی بزرگان عشایر را بکشد و دشمنی آنها را به جان بخرد؟ امیرالمؤمنین علی(ع). در جامعهای که همه چیز بر محور قبیله و عشیره است، اگر کسی از این قبیله و عشیره و از همخونها و همنژادهای آنها را بکشد، تمام آن قبیله و نژاد، دشمناش میشوند. اما امیرالمؤمنین (ع) پشت نبی اکرم(ص) قرار گرفت و مهندس و بنیانگذار ساختارهای امنیتی و نظامی و سیاسی جدید بر محور خدای متعال شد. لذا در زیارت غدیریه به امیرالمؤمنین (ص) عرض میکنیم: «فَقَتَلْتَ عَمْرَهُمْ وَ هَزَمْتَ جَمْعَهُمْ» عمرو بن عبدودها را کشتی و جامعه کفار را به هم ریختی و جمعشان را شکست دادی. آن حصرت، با حضور در همه عرصههای امنیتی و نظامی و سیاسی خطرناکی که برای امت نبیاکرم(ص) پیش آمده بود، ساختارهای جامعه کفر را شکست و در راه نهضت نبوی ساختارهای جدید ایجاد کرد. کسی جرأت نمیکرد این کار را بکند، زیرا اگر کسی پدر یا برادر یا اقوام بزرگان یک قبیله را میکشت، همه آن عشیره بر ضد او میشدند و حقد و کینه نسبت به او پیدا میکردند. اما امیرالمؤمنین (ع) برای تبعیت و رضایت خدای متعال این کار را کرد «یُقَاتِلُ عَلَی التَّأْوِیلِ وَ لا تَأْخُذُهُ فِی اللَّهِ لَوْمَةُ لائِمٍ قَدْ وَتَرَ فِیهِ صَنَادِیدَ الْعَرَبِ وَ قَتَلَ أَبْطَالَهُمْ وَ نَاوَشَ ذُؤْبَانَهُمْ» و در این مسیر از هیچ امری واهمه نداشت. لذا در زمان نبیاکرم (ص) و بعد از رحلت ایشان، از سوی منافقین آماج حملات قرار گرفت «فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَادا بَدْرِیَّةً وَ خَیْبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنَّ فَأَضَبَّتْ عَلَی عَدَاوَتِهِ وَ أَکَبَّتْ عَلَی مُنَابَذَتِهِ».
ائمه نفاق در زمان حیات نبیاکرم (ص) با سران قبایل ارتباط برقرار کرده تا بتوانند قبایل و عشایر را با خودشان همراه کنند. به آنها وعده میدادند که ما ساختارهای قوم و عشیره و قبیلهگرایی را بهم نمیزنیم و این عزت و احترام و آبرویی که شما سران قبایل در نزد قومتان داشتهاید را به شما برمیگردانیم. به عبارت دیگر، پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) جامعه و ساختارهای آن را از طواف بر محور سران قبایل رها کرده بودند و منافقین بازگشت به همان وضعیت قبلی جاهلیت را به آنها وعده میدادند تا آنها دورشان جمع شوند. با این توضیحات، نباید تصور کرد که حوادث بعد از رحلت پیامبر(ص) و ماجرای سقیفه یکشبه یا چند روزه اتفاق افتاد، بلکه سران نفاق از زمان آغاز حکومت نبوی در مدینه شروع به این فعالیتهای شیطانی خود کردند تا توانستند تمایلات مردم و رؤسای قبایل را بر محور خودشان شکل دهند. در نتیجه لقبِ «قتّال العرب» برای امیرالمؤمنین (ع) رواج پیدا کرده بود به نحوی که حتی عمرسعد در روز عاشورا وقتی میخواهد سپاه خود را تحریک کند، میگوید: اباعبدالله (ع)، پسر قتّال العرب است. همچنین وقتی حضرت در جنگ جمل به پیروزی رسید و به سمت عایشه رفت تا با او صحبت کند و او را به مدینه بفرستد، زنان بصره همگی با صیحه و گریه، فریاد زدند: «یا قاتل الأحبة، یا مفرق الجماعة» ای کسی که محبوبان ما را کشت و جماعت و جامعه ما را به هم ریخت! حال آنکه حضرت با بالاترین اوصاف اخلاقی میجنگید. امیرالمؤمنین در واکنش به این حرف زنان فرمود: «من میدانم در همین خانهای که در مقابل من است، عبدالله بن زبیر، مروان بن حکم و رؤسای قبایل بصره مخفی شدند، اگر من قاتل الاحبه بودم باید الآن آنها را میکشتم، ولی به همه اینها امان دادم».
پس منافقین با تکیه به فرهنگ قبیلهگرایی، امیرالمؤمنین (ع) را به عنوان برهمزننده ساختارهای قبیلهگرایانه در امر سیاست معرفی کردند و به رؤسای قبایل، وعده دادند که اگر ما با همپیمان شوید، وقتی به قدرت برسیم ساختارها و ریاست شما را به هم نخواهیم زد. لذا این قبایل دور ائمه نفاق جمع شدند. بنابراین ائمه نفاق، انسانهای ساده و معمولی نبودند، بلکه افراد بسیار زیرکی بودند که کارهای پیچیدهای انجام دادند؛ آنها خوب میدانستند چگونه ساختارهای اجتماعیِ غاصب و قاتل امام را با ادبیات دینی، تحریف و ترجمه کنند و به اسم «شورا» اما با همان ساختار قومیت و قبیلهگریِ زمان جاهلیت، بر تمایلات جامعه اسلامی حاکم کنند. یعنی در ظاهر نام «شورای مسلمین» را میآوردند، ولی در نهان، همان بده بستانشان با سران و اشراف قبایل و عشایر بود. اینکه در روایات به جامعه مسلمین در صدر اسلام گفته میشود: «ﺣﺪﯾﺜﻮا ﻋﻬﺪ ﺑﺎﻟﺠﺎﻫلیه» (تازه از جاهلیت خارج شدهاند) این جاهلیت، فقط سجده بر بتها نبود، بلکه جاهلیت، ساختارهای اجتماعی در امر قبیلهگرایی بود که منافقین توانستند با تکیه به آنها و تحریف ادبیات دینی، مردم را حول خود جمع کنند. ازاینرو، بحث غصب خلافت یک کار بسیار پیچیده و زمانبری بود که نتیجه آن مصیبت عظمایی مانند شهادت نوه پیامبر اسلام و سرور جوانان اهل بهشت یعنی اباعبدالله الحسین (ع) شد. شاید این امور، امروزه یک امر سادهای به نظر برسد و همانند پیچیدگیِ حیلهها و مکرها در جوامع امروزین نباشد ولی در زمان خود، ساختارهای اجتماعیای که غصب خلافت کرده و ائمهاطهار (ع) را به شهادت رساند، بسیار پیچیده بودند.
حال امروز جامعه شیعه در امر سیاست و قدرت مبتلا به چه ساختارهای اجتماعی شده است که به اعتماد مردم نسبت به نظام اسلامی ضربه وارد میکند و خدای نکرده بین مردم و نظام فاصله میاندازد؟ در تبیین این مهم، باید به این نکته اساسی توجه داشت که تا قبل از رنسانس، همین قبیلهگرایی و عشیرهگرایی و نسل و نژاد بهعنوان ساختارهای اجتماعی قدرت مطرح بود تا عدهای نسل و نژاد خود را بیجهت برتر و مقدس جلوه داده و به مطامع دنیایی خود دست یابند. بعد از رنسانس، ساختارهای خیلی پیچیدهتری شکل گرفت. لذا خطرات خیلی بزرگتری در روبروی امت شیعه و نظام اسلامی قرار دارد که اگر به آن توجه نشود و درست نشناخته نگردد، وفای عهد به امام غایب (عج) و زمینهسازی برای ظهور محقق نمیشود. به تعبیر زیبای مقام معظم رهبری این ساختارها، مانند «تورهای ماهیگیری» هستند که در گذشته این تورهایِ صید بشریت توسط دنیاپرستها، با شبکههای بزرگی بافته میشد، اما امروزه شبکهی این تورها خیلی ریز بافته میشود تا کسی از دستشان فرار نکند. لذا کفر خیلی پیچیدهتر شده و ساختارهای پیچیدهای درست کرده است که دلها را به غارت میبرد و عقلها را مسخ میکند. البته بعد از رنسانس ادبیات گفتگو با بشریت نیز تغییر پیدا کرد و با این بیان، فرهنگسازی کردند که: «نسل و نژاد و قبیلهگرایی، ظلم و غلط بوده و همه با هم برابر و مساویاند. چرا نسل و نژادِ قریشیها یا ساسانیان یا هخامنشیان یا تزارها یا لوئیها برتر است؟! همه انسانها با هم مساویاند و حق مشارکت در سرنوشتشان دارند». در گذشته نژادی مسلط میشد و بقیه را به زور و ارعاب و غلبه و ترس با خود همراه میکرد اما بعد از رنسانس دیدند با زور و ارعاب و تهدید، بازدهی مردم و کارکرد آنان به نفع شهواتشان خیلی پایین است. لذا بحث دمکراسی را مطرح کردند. اسم و ظاهر آن، تساوی انسانهاست اما باطن آن، همان دنیاپرستی و کفر است. برای اینکه مردم به نحوی کار کنند که بالاترین کیفیت از تخلیه شهوات نصیب سران کفر شود و در ارضاء تمنیات آنها تغییر مقیاس واقع شود. البته استثمار مردم از طریق زور و ارعاب و تهدید همینقدر فایده داشت که در گذشته به آن رسیده بودند و نتیجه آن، درست کردن ابزارهایی ساده مانند درشکه بود و هیچ وقت طراحی ابزاری مانند اتومبیل و ترن و هواپیما به ذهنشان خطور نمیکرد. کارآمدی بشری با ترس و زور و ارعاب، در همان حد است. مردم در تمام سال مشغول جانکندن و کارکردن بودند و وقتی محصول کار خود را تحویل این قلدوران و زورگویان میدادند، فقط با تحقیر و ذلت یک قوتِ لایموت به آنها داده میشد. اما اگر مردم به جای تحقیر و ارعاب، از یک سری رفاهیات برخوردار شوند و در امور مشارکت داده شوند، تهییج و تحریک شده و انگیزه کارِ چندبرابر پیدا میکنند. پس علت اینکه دنیاپرستان، شعار مشارکت انسانها در سرنوشت خود و تساوی انسانها را سردادند، به خاطر این است که به رسمیتشناختن اختیارات زیردستان، راندمان و کارآمدی آنها را افزایش میدهد. در واقع کفار در دوران مدرن نیز همانند سران قبایل به دنبال دنیای خود هستند و با شعار دموکراسی کاری کردند تا مردم با تلاش و کوشش و فکرشان در راه تحقق تمنیات این سران و حکام بیشتر کار کنند. البته شاید به این مطالب اعتراف نکرده باشند اما عملشان این را نشان میدهد. البته اعتقادات ما نیز به این حقیقت حکم میکند که دنیاپرستی و کفر تعطیلپذیر نیست. بنابراین در عینیت حتی به همین ظاهر شعار دموکراسی نیز عمل نکردند. زیرا اگر همه انسانها مساویاند، چرا همین ساختار دموکراسی را در همان سالهای که به آن دست یافتند به کشورهای دیگر صادر نکردند؟! انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۹۹ـ۱۷۸۹ میلادی صورت گرفت و به دموکراسی دست یافتند، اما دهها سال بعد دست از استعمارگری علنی خود برنداشتند. اگر دموکراسی یک مبنای شامل و عمومی برای همه بشریت است، پس چرا در برخورد با دیگر کشورها هیچ خبری از آن نبود و فقط برای مردم کشور خودشان شعار دموکراسی سر میدادند. این اولین جایی است که معلوم شد با شعار دموکراسی و فرهنگ مشارکت، به دنبال رسیدن به اهداف دنیاپرستانه خود و چپاول ملتها هستند. البته بعد از دهها سال، متوجه شدند که اگر به بقیه کشورها نیز دموکراسی را صادر کنند، میتوانند بهتر کار بکشند و بیشتر منافع ملتها به چپاول ببرند. در این مرحله نیز صدور دموکراسی به کشورهای دنیا، مساوی نبود بلکه مشروط به دنیا و منافع دنیایی آنها بود. لذا هنوز با بعضی از کشورهایی که بویی از دموکراسی و مشارکت و آزادی نبردهاند و همان نظام سلطنتی و دیکتاتوری مطلق را دارند ارتباط خوبی برقرار کردهاند. مانند عربستان و بعضی از کشورهای اطراف ایران. اما از سویی، برخی نظامهایی که واقعاً با انتخاباتهای دموکراتیک روی کار آمدند ولی با آنها مخالفت کردند را با کودتا حذف میکنند. پس دموکراسی مشروط و مقید شد.
با ملت ایران چه کردند؟ حالا اگر حرفها و دورغهای آنها را هم باور کنیم که الآن ملت، نظام را نمیخواهد اما در ابتدای انقلاب چطور؟ از بزرگترین دلایل مقیدبودن دمکراسی به دنیاپرستی و اهداف نظام سلطه، برخورد مدعیان دمکراسی با نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است که در سال ۱۳۵۸ با مشارکت و خواست رأی ۹۸ درصدی مردم شکل گرفت. یعنی با بالاترین مشارکت و اکثریت و در راستای سرنگونی نظام سلطنت و دیکتاتوری مطلق. حال با این نظام چه کار کردند؟ کودتا، قضیه طبس، تحریک اقوام برای تجزیهطلبی، ۸ سال جنگ تمام عیار نظامی، تحریم اقتصادی و سیاسی و تهاجم فرهنگی... بر سر این ملت آوردند. بدتر و فجیعتر آنکه، نه تنها انتخاب آزادانه و حداکثری یک ملت را قبول نمیکنند بلکه اجازه حیات را نیز از او سلب میکنند. مانند کاری که اسرائیل با مردم فلسطین کرد. یعنی نه تنها اختیارات یک ملت در انتخاب رؤسایشان را قبول نمیکنند بلکه اجازه زندگی در خانه و شهر خودشان را نیز نمیدهند و جالب اینکه اسرائیل را نماد دموکراسی در خاورمیانه معرفی میکنند! این امور در عمل نشان میدهد شعار دموکراسی و مشارکتطلبی و آزادی انسانها و نفی برتری نژاد، یک دروغ و حیله جدید برای به استعمار در آوردن بشریت است. اما نه استعمار علنی مانند گذشته؛ بلکه استعمار پنهان!
این مباحث درباره اصل شعار دموکراسی و مشارکت بود. بنابراین در مباحث آینده به بررسی و تبیین ساختارهای عینی و استانداردهای دمکراسی مانند احزاب، رسانهها، شفافیت و مسئولیتپذیری مدیران و غیره میپردازیم تا مشخص گردد ناهنجاریهای سیاسی کشور به بیتوجهی به این استانداردهای عینی برمیگردد یا به همان استعمار پنهانی که بیان شد. البته در شب آینده درباره ساختارهای قدرت و سیاست بعد از غصب خلافت و تغییرات آن تا فرارسیدن قیام امام حسین علیهالسلام نیز توضیحات بیشتری بیان خواهد شد.