عقیق به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند

اشعار شب اول محرم / حضرت‌‌مسلم‌ (ع)

به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده زاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر عقیقبه مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده زاکرین اهل بیت منتشر می کند:



غلامرضا سازگار:
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل

درود باد به اوّل شهید راه حسین
سلام باد به اوّل قتیل نسل خلیل

مؤیّد پسر فاطمه، معلّم عشق
محرّم آور ذی الحّجه، مسلم بن عقیل

امیر کشور دل، نایب امام حسین
که سیدالشّهدا می‌کند از او تجلیل

به خط عشق و وفا و شهادت و ایثار
پیام اوست طریق و قیام اوست دلیل

ز اوج طبع «ریاضی» به مدح او بیتی
نزول یافت به طبعم چو آیۀ تنزیل

چه شعر نغز و لطیفی، سزد که از این بیت
شود دو مصرع ترجیع‌بند من تکمیل

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


زهی به مسلم و ایمان و عشق و ایثارش
که چشم دوخته عیسی به چوبۀ دارش

دو دست بسته به بازار کوفه می‌بینم
هزار یوسف مصری اسیر بازارش

اگر چه در دل شب سر نهاد بر دیوار
بُوَد تمامی خلقت به ظِلِّ دیوارش

دمی گریست برای حسین دیدۀ او
که سیدالشهدا خنده زد به رخسارش

کسی که طاعت او طوع گردن ملک است
کنار کوچه، شب تیره، طوعه شد یارش

ز سیّدالشّهدا لحظه‌ای نشد غافل
گواه من شب تاریک و چشم بیدارش

نه بر محمّد خود داشت غم نه ابراهیم
نه بیم داشت ز فردا و آخر کارش

هماره دیدۀ او می‌گریست بر زینب
که می‌زنند در این شهر، سنگ بسیارش

خدا کند که به دامان مسجد کوفه
گلاب اشک فشانم به پای زوّارش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


گلوی تشنه چو جا بر فراز بام گرفت
به زیر تیغ ز دست رسول، جام گرفت

سلام داد، ولی ظهر روز عاشورا
ز سیّدالشّهدا پاسخ سلام گرفت

هنوز واقعۀ کربلا نیامده بود
که او اجازۀ جانبازی از امام گرفت

شهادت شهدای قیام عاشورا
ز خون مسلم از آغاز انسجام گرفت

درود ما به قیام حسینی‌اش بادا
که نسل خون و شرف درس از این قیام گرفت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


سفیر کوفه که یک آسمان جلالت داشت
ندانم از چه به صورت غبار غربت داشت

به کوفه وارث یک کربلا مصیبت بود
کسی که در دل خود یک جهان محبّت داشت

درون خانۀ هانی نکشت دشمن را
ز بس وفا و جوانمردی و مروّت داشت

نهان ز مردم کوفه لبش به هم می‌خورد
در آن سیاهی شب با حسین صحبت داشت

قسم به حال خوش آخرین نماز شبش
نماز با او، او با نماز الفت داشت

میان آن همه دشمن گریست بهر حسین
به اشک او قسم، او گریۀ ولایت داشت

کنار تربت او می‌شنید گوش دلم
دو مصرعی که به حق یک جهان ملاحت داشت

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


چو خواست تر شود از آب، کام عطشانش
برون ز دُرج دهان ریخت دُرّ دندانش

سخن ز حنجر خشک حسین می‌گوید
دهان غرق به خون و گلوی عطشانش

پس از گذشت زمان‌ها به گوش جان همه
رسد ز خانه طوعه صدای قرآنش

روا نبود که با دست کفر کشته شود
کسی که ثانی عباس بود ایمانش

قسم به فاطمه هرگز نمی‌رود نومید
کسی که دست توسل زند به دامانش

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»


قسم به آن شب و آن رازهای پنهانی
قسم به چشم تو هنگام اشک افشانی  

قسم به همت و ایثار و غیرت طوعه
قسم به عزم تو و رادمردی هانی

قسم به خون گلوی دو ماه پارۀ تو
به اشک نیمه شب آن دو طفل زندانی

تو روی بام و دو طفلت کنار شط فرات
غریب‌تر ز شهیدان شدید قربانی

بریدن سر مهمان و دعوی اسلام
هزار مرتبه نفرین بر این مسلمانی

چه می‌شود که به قبر تو و دو فرزندت
کنم به اشک دو چشمم گلاب افشانی

هماره تا که سخن بر لب است «میثم» را
به این دو مصرع زیبا کند ثناخوانی

«سلام خالق منان سلام جبرائیل
سلام شاه شهیدان به مسلم بن عقیل»

رضا خورشیدی فر:

شانه‌های زخمی‌اش را هیچ‌كس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت

در نگاهش كوفه‌كوفه غربت و دلواپسی
عابر دلخسته جز تنهایی‌اش یاور نداشت

بام‌های خانه‌های مردم بیعت‌فروش
وقت استقبال از او جز سنگ و خاكستر نداشت

می‌چكید از مشک‌هاشان جرعه‌جرعه تشنگی
نخل‌هاشان میوه‌ای جز نیزه و خنجر نداشت

سنگ‌ها کی در پی شَقّ القمر بودند؟ آه
نسبتی نزدیک اگر این ماه با حیدر نداشت

روی گلگون و لب پر خون و چشمان كبود
سرگذشتی بین نامردان از این بهتر نداشت

سر سپردن در مسیر سربلندی سیره‌اش
جز شهادت آرزوی دیگری در سر نداشت

محمد علی جوشایی:
طلوع کرده شفق در نگاه شعله‌ورت
اسیر چشم تو باران، نسیم در به درت

تو از کدام لبِ تشنه قصه می‌خوانی؟
که رودهای جهان گشته‌اند همسفرت

چه بر تو رفت در آن لحظه‌ای که فهمیدی
از آب و رنگ خیانت پُر است دور و برت...

چه داغ‌ها که دلت را پر از شرر کردند
چه زخم‌های عمیقی که مانده بر جگرت

نه آسمان که شبی بی‌ستاره و تاریک
که تکه ابر سیاهی‌ست در نگاه ترت

تو را چنان که تویی هیچ‌کس نخواهد بود
اگر جدا شود از تن هزار بار سرت

موسی علیمرادی:

محمل صبرم ز اشک دیده در گِل مانده است

از که جویم نسخۀ درمان که دل درمانده است

 خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید

یا که در بسته  به رویم یا که از خود رانده است

 آنقدر شور پذیرایی از تو داشتند

هر کسی شمشیر خود را در نمک خوابانده است

 سوختم از  نیشخند مردم  اما بیشتر

خنده های حرمله قلب مرا سوزانده است

 از سه شعبه دایه می سازند و از نی گاهوار

وای از آن طفلی که مادر در بغل خوابانده است

 تیر و نیزه هر کدامش قبله گاهی یافته

 کوفه سوی اکبرت هر نیزه را چرخانده است

 قول سوغاتی به دخترها پدرها می دهند

گوشواره خواستن هاشان مرا ترسانده است

 بس که مشتاق تماشای اسیری منند

کوچه کوچه پیکرم را دشمنت گردانده است

تا که راه زینبت در کوفه گل باران شود

خون سرخم کوچه های کوفه را پوشانده است

سهم من چندین اگر سنگ است از این بام ها

باقی اش آقا برای کودکانت مانده است

هادی ملک پور:
نماز و روزه ی شک دار و حج حیرانی

شده جدیدترین شیوه ی مسلمانی

هزار خدعه و نیرنگ کار روزانه

قنوت های شب و سجده های طولانی

نه اعتماد به لبهای دائم الذکر است

نه اعتبار به آن پینه های پیشانی

حساب سود و زیان برده خواب را از چشم

زبان به لقلقه ی آیه های قرآنی

به برق سکه بهاروفایشان پاییز

درخت وعده ی شان میوه اش پشیمانی

مجاهدان مسیر تزلزل و تردید

مبلغان دورویی و سست پیمانی

حریص های به ظاهر بریده از دنیا

که نیست در دلشان هیچ رحم و وجدانی

نوشته ام که بیایی ولی ... نیا برگرد

که این بساط نباشد برای مهمانی

نیا که چشم به راه رسیدنت هستند

سه شعبه ، نیزه و شمشیرهای برانی

نداشت عشق تو جز مبتلا شدن راهی

به غیر مرگ غم تو نداشت تاوانی

اگر که ناله ی مسلم نکرد تاثیری

دلم خوش است در این لحظه های پایانی

مرا تو بر سر دار العماره می بینی

مرا تو سوی خودت با اشاره می خوانی

محمد سهرابی:
بالا گرفت بر من دلخون چو کارها

صیّاد من شدند تمام شکارها

 

بی‌مایگان به دایه انیسند تا به تیغ

زنگار بسته آینۀ کارزارها

 

بی مهر و موم نامه به هم قرض می‌دهند

نان قرض می‌دهند به هم خانه‌دارها

 

مهمان، متاع رایج بازار کوفه است

کسب حلال نیست در این رشوه‌خوارها

 

مسلم برای زینب تو گریه می‌کند

پیشانی‌ام شکسته در این کوفه، بارها

 

از بام کوفه بر لب تو می‌کنم سلام

چون آفتاب بام، میان غبارها

 

از دور از گلوی تو می‌بوسم ای عزیز

گر واکنند ره به لبم نیزه‌­دارها

 

باد صبا وزید و سلام تو را رساند

قربان آن سلام تو بالای دارها

 

تأدیب چوب کوفه مرا بی‌ادب نکرد

دندان شکست و سست نشد نام یارها

 

عیدی بده به مسلم و هانی که عید شد

قربان رسید و رنگ حنا شد عذارها

 

از دخترم چو دختر خود ناز را بخر

بگذار تا اسیر رود در دیارها


منبع:
صفحه شاعران، شعر هیات

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین