۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۵ : ۰۴
عقیق:استاد حسین انصاریان مفسر، مترجم و پژوهشگر علوم و معارف قرآن کریم در تازهترین جلسه اخلاق خود در حسینیه همدانیها در ماه مبارک رمضان به موضوع «زیانکاران و ماندگاری ابدی در آتش جهنم» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میآید:
تباهی سرمایههای وجودی زیانکاران
کسانی که اهل تأمین شناخت حقایق در حدّ خودشان، در مغز و جان و قلب و مشاعرشان هستند، آنچه مایه بهدستآوردن گنج سعادت است، آنها را در روشنایی میبینند؛ چون همه را در روشنایی و زیبا میبینند و این زیبایی دیدن، آتش عشق به زیباییها را در دلشان برافروخته میکند و حرارتی معنوی پیدا میکنند که این حرارت، بیخستگی، بیکسالت و بیبرگشت، سبب حرکت آنها میشود تا به آن گنج برسند. حافظ میفرماید:
طفیل هستی عشقاند آدمی و پری/ارادتی بنما تا سعادتی ببری
مراد از این پری، همان جنّی است که خدا در قرآن مجید از او نام برده و مخلوق حق است. در یک سوره کامل قرآن از این آفریده خودش، از آنهایی که رویکرد به ایمان، قرآن و نبوت دارند و داشتند، تعریف کرده است. از آن سوره استفاده میشود که آنها گاهی ازدحام سنگینی در نماز جماعت پیغمبر داشتند که دیده نمیشدند. این معنای پری است، البته آنها هم مثل انسانها کافر دارند، منافق دارند، مشرک دارند که در حقیقت، خودشان را به خواست خودشان در چاه خسارت انداختهاند و مشغول به باددادن همه سرمایههای وجودیشان هستند.
معنی همه «اولئک هم الخاسرون«های قرآن، این است که اینان همه سرمایههای وجودی خودشان را تباه کردهاند. کل سرمایهها را روی منقل معده و غریزه جنسی گذاشتهاند و این دوتا هم بدون مهار، نمونههایی از آتش دوزخ قیامت هستند که کارشان سوزاندن و نابودکردن است. دوتا منقل بسیار خطرناک هستند! اینقدر خطرناکند که عالِم کمنظیر شیعه، کسی که خِبره قرآن و روایات بوده و 82 سال شناگر در علم بوده است، آنقدر عالم بوده که پدرزن او، یعنی صدرالمتألهین شیرازی حکیم بینظیر این پنج قرن اخیر، اسم او را در جوانیاش فیض گذاشت؛ با اینکه اسم انتخابی پدر و مادرش محسن بود. اسم داماد دیگرش را هم فیاض گذاشت و دختری که همسر داماد دومش بود، به پدرش صدرالمتألهین عرض کرد: چرا اسم شوهر من را فیاض گذاشتی؟ یعنی انسانی که چشمه پرفیض است، اما اسم شوهر خواهرم را فیض گذاشتی؟ گفت: دخترم برای اینکه علم شوهر تو ملاعبدالرزاق واسطه رساندن فیض است، اما شوهر خواهرت خود فیض است.
خطر شکم و غریزه بر انسان
خطر شکم و غریزه جنسی در حدّی است که این مرد الهی در پانصدسال پیش، در این کتاب چهارهزار صفحهای «محجة البیضاء» که یکی از سیصد جلد کتاب تألیفی اوست، کتاب مستقلی در دل این کتاب طرح کرده و فقط درباره شکم و غریزه جنسی، درصورتیکه صاحبان شکم و شهوت تقوا نداشته باشند، درحقیقت، دو منقل آتش زیر همه سرمایههای وجودیشان افروختهاند که همه را میسوزاند و تباه میکند.
الف) لقمه ستمگرانه
یک کلمه درباره شکم از قرآن بگویم؛ خدا در سوره نساء درباره کسانی که فقط یک نوع حرام در شکمشان میریزند، نه دوتا و نه سهتا، میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَىٰ ظُلْمًا»، آنهایی که برادرشان مرده، پدرشان مرده، دامادشان مرده یا عمویشان مرده و از آنها بچههای یتیم مانده که سرپرستی این بچههای یتیم به او رسیده است. او هم با یک دنیا خوشحالی که چه ثروتی از پدر اینها برای اینها مانده، من سندسازی بکنم و این ثروت یتیم را بخورم، این نگاه خدا به این لقمه ستمگرانه است: «یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَىٰ ظُلْمًا».
یک وقت ولیّ یتیم از عمو و دایی دعوت میکند، از فقیه هم اجازه گرفته است، یک ناهار یا شام میدهد که آن عیبی ندارد و «اکل» به ظلم نیست؛ اما یکوقت کار به دست او افتاده و مال را به طرف خودش جهت داده است. خدا میبیند، چه چیزی را میبیند؟ باطنِ خوردن مال یتیم را میبیند: «إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا»، «إنما» یعنی غیر از این نیست و همین است که میگویم، «یأکلون فی بطونهم نارا» هم یعنی در این شکم آتش میریزند و ظاهرش پول، لقمه یا زمین است. «اکل» معنی گستردهای دارد؛ یعنی زمین را خورد، خانه را خورد، باغ را خورد، پول باقیمانده یتیم را خورد؛ «انما» غیر از این نیست که در شکمش آتش میریزد.
هیچ کجای دنیا هم دیده نشده که آتش، گل و لاله برویاند! کار آتش سوزاندن است و این شکمی که منقل آتش شده است، تمام سرمایههای وجودی عطاشده خدا به این انسان را میسوزاند. وقتی قیامت وارد میشود، همه وجودش یکپارچه آتش است. تا کِی یکپارچه آتش است؟ قرآن میگوید: تا ابد این یک لقمه حرام است. حالا آن که ربا میخورد، مال دزدی میخورد، مال اختلاس میخورد، آنکه طرح ریخته که یک کاری بکنم تا سه-چهارمیلیون نفر در این مؤسسه مالی حساب باز کنند، پولها که صدمیلیارد و دویستمیلیارد و هزارمیلیارد شد، همه را بدزدم و ببرم. اصلاً فکر این هم نباشد که صاحب این پول پولش را برای مریضش، خانه خریدن، شوهردادن دخترش یا زن دادن پسرش گذاشته بود. چنین مال حرامی را به این گستردگی خورده است. در آیه دیگر، غیر از مال یتیم را آتش میگوید. آتشی که این دزدهای روز روشن با کلاهگذاشتن سر مردم، مردم را به حساب باز کردن دعوت کردند، آیا گل و لاله از این آتش روییده میشود؟ یک چشمی شعبه دیدن خدا را میخواهد که این لقمهها را ببیند چه آتش سنگینی است!
ب) شهوات حرام
شهوت حرام هم همینطور است؛ مثلاً در روایات بسیار مهم ما که کتابهای فوقالعادهمان نقل کردهاند، میگوید: مرد و زن زناکار حتماً به شش بلا دچار میشود که سه بلا در دنیا و سه بلا در آخرت است. من حالا بحث زنا را ندارم و کلی عرض میکنم. سه بلا در دنیا سه بلا در آخرت و حالا به قول امیرالمؤمنین، افتادن در این شش بلا خیلی راحت بوده است. یک تلفن بوده، یک تماس بوده، یک اظهار علاقه بوده، یک پول بوده که دادی و نهایتاً یکربع یا نیمساعت بالاتر، یک ساعت هم با یک زن نامحرم جوان شوهردار یا بیشوهر در خلوتی قرار گرفتهای؛ اینکه خیلی راحت است! افتادن در زنا یک تلفن میخواهد، یک همراه میخواهد، یک جا میخواهد و دویست-سیصد هزار تومان پول میخواهد. افتادنش خیلی آسان است،
امیرالمؤمنین میفرمایند: «الدخول فیها سهل» افتادن در این گناه یا گناهان دیگر مایه نمیخواهد و سختی ندارد، اما «و الخروج منها مع السلامة صعب» اگر بخواهی از این چاهی که خودت را انداختهای، با سلامت دینت، با سلامت توحیدت، با سلامت روانت و با سلامت فکرت دربیایی، بسیار مشکل است؛ چون کار تو که تمام میشود، پشیمان میشوی و به غلطکردن میافتی. یک هفته که میگذرد، دوباره به هوس میافتی.
مرتب به خودت تلقین میکنی که چه لذتی داشت! چه قیافهای داشت! آن کجا و قیافه زن خودم کجا! دوباره میافتی، مگر میتوانی به این راحتی درآیی؟! ولی نمیفهمی که بهآسانی خود را در آتش شش شعبه انداختهای که این آتش شش شاخ دارد: سه شاخ آن تو را در دنیا میزند و سه شاخش هم در آخرت میزند. حالا ممکن است اینجا با این کار هم گرفتار بیماری خطرناک معروف جدیدی بشوی، صدمیلیون هم خرج بکنی و از این بیماری به سلامت دربیایی.
خروج ناممکن زیانکاران از آتش جهنم
غیر از حضرت، قرآن هم میفرماید: «وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّارِ»(سوره بقره، آیه 167)، جمله جمله اسمیه است و نه فعلیه. جمله فعلیه با فعل شروع میشود، مثل: «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(سوره بقره، آیه 183)؛ اما جمله اسمیه با اسم شروع میشود. «و ما هم»، «هم» ضمیر جمع، «بخارجین» اسم و «من النار» اسم است. اصلاً ترکیبِ جمله اسمیه است. جمله اسمیه را به ما طلبهها در قم یاد دادهاند، هنگامی که بدیع و بیان و مطوّل یا مغنی میخواندیم، جمله اسمیه بر دوام دلالت دارد.
زناکاری که در جهنم انداختند، مال یتیمخوری که در جهنم انداختند، دزدی که در جهنم انداختند، چهار رفیقی که دور هم جمع شدند و یک مؤسسه مالی از اوّل برای کلاهبرداری درست کردند، میلیاردها تومان مال یکمشت مظلوم ناتوان بیقدرت را خوردند که قدرت ندارند مالشان را بگیرند و کمک هم ندارند، اینها را که در جهنم میاندازند، «وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنَ النَّار»ِ، امکان بیرونآمدن از آتش تا ابد برای آنها وجود ندارد.
بیتقوایی، عامل ورود در آتش
شکم اگر بیتقوا باشد، آتش است؛ شهوت جنسی اگر بیتقوا باشد، آتش است و تمام سرمایههای وجودی را تباه میکند. پیغمبر میفرمایند: کسی که شروع به زنا میخواهد بکند، ایمان از قلب او خارج میشود؛ یعنی درحال عمل بیدینِ بیدین است. آنکه میخواهد ربا بخورد، در حال ورود به کسب ربا «خرج منه روح الایمان» بیدینِ بیدین است. چقدر از خورندگان مال حرام و دزدان و زناکاران درحال عمل مردند، یعنی اصلاً فرصت توبه پیدا نکردند و به جهنم رفتند و دیگر هم درنمیآیند.
راهی نامعقول برای آرامشیافتن در گناه
بله یک راه دارد، من خودم را آرام بکنم و کارم را ادامه بدهم؛ مال حرامم را بخورم، زنا را ادامه بدهم، رابطه نامشروع را ادامه بدهم، دوستِ زن بگیرم، دوستِ زنِ شوهردار بگیرم، فعل حرام مرتکب بشوم، ولی جوری که خیالم راحت باشد و نگرانی و اضطراب نداشته باشم؛ باید بنشینم و با دلیل، برهان، حکمت و علم به خودم بقبولانم و بباورانم که راحت باشم! اینکه همه حرفهای خدا دروغ است، تمام انبیا دروغ گفتند، تمام ائمه دروغ گفتند، تمام اولیای الهی دروغ گفتند. درصورت باوراندن این مسئله به خودم از گناهکردن راحت میشوم و دیگر هیچ اضطرابی ندارم.
مال یک مملکت را بخور، هر نوع زنایی میخواهی مرتکب شو، مال هر یتیم را میخواهی بخور، از اول دور هم بنشینید و طرح بریزید که دو میلیون نفر بیایند و حساب باز کنند، بعد هم در یک فرصت مناسب مال همه را بردارید و بدزدید و ببرید، بعد هم راحت بیایید و بگویید تومنی دو ریال داریم، بیایید و یکی صد تومان، دویست تومان یا بیست تومان بگیرید، بقیهاش هم رفته است، کجا رفته؟ راست میگویید نیست؟ یعنی کل این میلیاردها تومان اسکناسها را خوردید و در توالت رفتید هضم آن را در چاه ریختید؟
صدق را میسوزاند و آدم دروغگو میشود. سرمایه صداقت را میسوزاند، سرمایه رحم و دلسوزی را میسوزاند، سرمایه تفکر را میسوزاند و این حرف قرآن است: «أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُون»(سوره زمر، آیه 63)، اینان کسانی هستند که تمام سرمایههای وجودیشان را با یک شکم و آتش شکم، با یک شهوت و آتش شهوت تباه کردند.
ائمه که راست میگفتند و این مگر خودش را به خودش بقبولاند که هر دوازدهتا دروغ گفتند، 124هزار پیغمبر و خدا هم دروغ گفتند؛ ولی آنها هیچکدام دروغ نگفتند، چون به دروغ نیاز نداشتند. به ائمه ما گفتند: کسی در شهر مدینه، اینجا و آنجا، بغداد و سامره دچار گناه همجنسگرایی بوده، توبه هم نکرده و مرده است، الآن کجاست؟ ائمه ما فرمودند: باید پرده کنار برود و بگردی، این آدمها را فقط در قوم لوط پیدا کنی و هیچ جای دیگر نیستند. در بدترین عذاب الهیاند و ارواح خبیثه آنها آنجاست، جای دیگری نیست و در هیچ قوم دیگری نیست. خدا نه اینها را قاتی مشرکین برده، نه قاتی کفار برده، نه قاتی دیگران برده، بلکه ارواح اینها قاتی ارواح قوم لوط است که بدترین گناه را مرتکب میشدند و به پیغمبرشان میخندیدند و دهان کجی میکردند.
این شکم بیهنر پیچپیچ/برای عدهای صبر ندارد که بسازد به هیچ
حکایتی شنیدنی از شیخ انصاری
میگویند و فکر میکنم درست هم میگویند. نوادههای شیخ انصاری، شیخ اعظم که یکی از القابی که علمای بعد از او به وی دادهاند، این است: شیخ «تالی تِلو» معصوم بوده است؛ یعنی میگویند اگر کسی بعد از امام زمان و بعد از این چهاردهنفر دارای مقام عصمت بوده، یکی همین شیخ انصاری بوده که اهل شوشتر است و در آبا و اجداد با ما یکی میشوند. عدهای میگویند «تالی تلو» معصوم، عدهای هم میگویند «شیخ اعظم» و عدهای به او میگویند استاد فقها. لقبهای عجیبی برای او گذاشتهاند که همه هم درست و بجاست.
کسی پیش او آمد و گفت: شیخ! من سؤال فقهی و علمی ندارم و چند سؤال ساده دارم، اجازه میدهید بپرسم؟ فرمود: بپرس. گفت: مال یتیم میخوری؟ گفت: ابداً! پولی که بدانی پول رباست، میخوری؟ گفت: اصلاً! دروغ میگویی؟ گفت: هرگز! غیبت میکنی؟ گفت: ابداً! تهمت میزنی؟ گفت: ابداً! گفت: اگر یک زن جوان زیبای آراسته عشوهگرِ طنازی در راهت قرار گرفت، چهکار میکنی؟ با او قاتی نمیشوی؟ نگفت قاتی نمیشوم؛ اگر زمینه زنا فراهم بود، زنا نمیکنی؟ نگفت نمیکنم؛ گفت اگر چنین حادثهای برای تو پیش آمد، چه میکنی؟ گفت: این یکدانه را پناه به خدا میبرم و دیگر نگفت نمیکنم. نگفت دست نمیدهم، نگفت رابطه برقرار نمیکنم، فقط گفت: این یکدانه را فقط در آغوش خدا میدوم که مرا نگه دارد تا به این گناه عظیم آلوده نشوم.
حرفهای دلتنگی روزگار خوب گذشته
خدایا چه خبر است! خدایا چهجور از تو بریدند و به آیات قرآنت، انبیای تو و ائمهات پشت کردند؟! خدایا بیشتر این مردم کجا میروند؟ خودت هم میگویی: «أین تذهبون» کجا میروید؟ چه خبر است و چه شده، چرا به اینجا رسیدیم؟
کجاست روزگاری که حدود هفتادسال پیش مردم اصلاً اسم طلاق نمیشنیدند و در خانوادهها طلاق رسم نبود؟ کجاست آن روزگاری که زنا نبود، روابط با نامحرم نبود؟ کجاست آن روزگاری که صورت دختر دوازدهساله، هجدهساله، پانزدهساله را نامحرمهای قوموخویش نزدیک نمیدیدند؟ کجاست آن روزگاری که مادر به جوانش میگفت میخواهم برای تو زن بگیرم، دختر خالهات دختر زیبای خوبی دارد، بروم صحبت بکنم؟ جوان میگفت: مگر دختر خالهام دختر دارد؟ کجاست آن روزگار؟ چه شد آن روزگار؟ چرا تعداد شما پاکان کم شده است؟ این وقت شب بسیاری از مردم شهرهای بزرگ و خیابانهای بالای شهرهای بزرگ کجا هستند و در چه جلساتی هستند؟ چه شد آن عروسیهای قدیم؟ چه شد که مهمانهای مرد، وقتی عروسی تمام میشد، یکدانه چهره زن را نمیدیدند؟ چه شده که حالا در هتلها مرد و زن مخلوط و نیمهعریان هستند؟
با غصه و با ناله باطن حرف میزنم؛ شما پیرمردها که اهل این محل هستید، من هم اهل همین محل هستم. من هم در این محل که زندگیام را شروع کردم، یکسالونیم دوساله بودم. پیرمردها کجا رفت؟ در تمام کوچههای این محله پیش از سحر، یک در میان، از خانهها یا از پشتبامها صدای گریه و مناجات و «العفو» تا خیابان میآمد. یادتان نیست؟ آن خانهها چه شد؟ آن پشتبامها چه شد؟ آن نالهها چه شد؟ آن گریهها چه شد؟ پاکترین مردان و زنان در سحر التماس میکردند که نمیخواهیم روزه و نماز ما را قبول کنی، فقط ما را ببخش. اینها در گوش من است، این صداها کجا هستند؟
کجایید ای شهیدان خدایی/بلاجویان دشت کربلایی/کجایید ای ز جان و جا رهیده
کجایید؟ چه شد؟ مسئله نبوت و زحمات پیغمبر چه شد؟ زحمات ائمه چه شد؟ حلال و حرام قرآن چه شد؟ مَحرم و نامحرمی چه شد؟ این دیوار چرا خراب شد و نابود شد؟
کجایید ای سبکبالان عالم/پرندهتر ز مرغان هوایی/کجایید ای درِ زندان گشاده/به داد وامداران را رهایی
دلتنگی خدا برای بنده مؤمنش
خیلی فارسی میگویم، چون قافیهاش را ندارم که شعرش را بسرایم؛ خیلی فارسی میگویم و نباید یک طرف این داستان را اینگونه تعبیر بکنم، اما جمله پیدا نمیکنم؛ شما اگر پیدا کردید، جلسه بعد به من بگویید یا برای من بنویسید. به امام صادق گفت: یکساعت و نیم، دو ساعت به صبح مانده که بیدار میشوم و خیلی شاد هستم، باید وضو بگیرم و بیایم یازده رکعت نماز و دعاهای قنوت وتر است، سیصدتا العفو و استغفار و یارب گفتن است، گریه است، رکوع و سجده است، از هیچکدام اینها خسته نمیشوم و شاد هستم.
یکساعت و نیم، دو ساعت در این مسائل غرق هستم، اما تا مؤذن اللهاکبر میگوید و صدای دمیدن فجر صادق بلند میشود، یکمرتبه من حالم تغییر میکند و کسل و ناراحت میشوم؛ این یعنی خسته شدم؟ فرمودند: نه! گفت: دلم خیلی میگیرد و خیلی تنگ میشود. خیلی فارسی میگویم و قافیه ندارم که شعرش را بسرایم. امام فرمودند: برای اینکه جلسهات با محبوبت تمام میشود، او هم دلگیر میشود که جلسه بین تو و او تمام شد.