کد خبر : ۹۵۹۱۶
تاریخ انتشار : ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۸

سرداری که از افزایش حقوقش عصبانی شد

وقتی انقلاب پیروز شد. شهید شفیع‌زاده به همراه تعدادی از جوانان انقلابی تبریز و زیر نظر آیت‌الله قاضی‌طباطبایی، گروه مسلحی را برای دستگیری عوامل رژیم پهلوی سازماندهی کردند.
عقیق:مسئولیت حفاظت از بیت شهید آیت‌الله مدنی، مبارزه غائله خلق مسلمان، شناسایی و سرکوب خوانین و فئودال‌ها در روستاها، راه‌اندازی بخش رفاه سپاه تبریز و تأمین نیازهای مردم، جانشینی مهندس شهید مهدی باکری در عملیات سپاه ارومیه، پاکسازی شهر اشنویه و دیگر شهرها از وجود ضد انقلاب، فرماندهی توپخانه سپاه و هدایت آتش در عملیات بیت‌المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر مقدماتی تا والفجر 4و8، خیبر، بدر، کربلای 4و5و8و10، راه‌اندازی مرکز آموزش و دانشکده توپخانه سپاه در اصفهان و... تنها بخشی از خدمات و افتخارات سردار شهید حسن شفیع‌زاده، بنیانگذار یگان موشکی سپاه است. فرمانده توپخانه سپاه بعد از سال‌ها خدمت و مجاهدت در 8 اردیبهشت 1366 در عملیات کربلای 10 در منطقه ماؤوت عراق بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن به خودرواش، به شهادت رسید. این نوشتار گذری است بر زندگی تا شهادت سردار حسن شفیع‌زاده از زبان خانواده و همرزمانش که برای اولین بار منتشر می‌شود.


فاطمه کوچه مشک لر، مادر شهید
پسرم 28 مرداد ماه سال 1336 در تبریز به دنیا آمد. 12سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد. خاطره‌ای که می‌خواهم برایتان بگویم از اولین روزی است که حسن از خدمت سربازی به مرخصی آمده بود.
آن روز موقع عصر لباس شخصی پوشید و از خانه بیرون رفت. آمدنش تا شب طول کشید. نگران شدم. وقتی برگشت، پرسیدم: حسن‌جان کجا بودی، نگفتی نگرانت می‌شوم؟ مثلاً آمدی مرخصی که تو را بیشتر ببینیم! گفت: پیش آیت‌الله مدنی رفته بودم تا در موضوعی کسب تکلیف کنم. تا حدی خیالم راحت شد. پرسیدم: چه موضوعی؟
گفت: امام خمینی دستور داده سربازها پادگان‌ها را ترک کنند. آیت‌الله مدنی گفتند اگر بتوانید با اسلحه فرار کنید بهتر است. ما به وجود شما احتیاج داریم. بعد پسرم با هیجان ادامه داد: همان حین مأموران ریختند آیت‌الله مدنی را با خودشان بردند. اما من فرار کردم!


یوسف نساج، دوست شهید
حسن آقا شانزدهم بهمن 1355 به خدمت سربازی رفت. در گروهانشان فقط چهار نفر دیپلم داشتند. بقیه کم‌سواد یا بی‌سواد بودند. حسن آقا را هم که دیپلم داشت کمک‌منشی گروهان کردند. او هم از فرصت استفاده و به کمک فرمانده‌اش، اتاقی را که نمازخانه پادگان بود، تر و تمیز کرد.
بعد با موکت کفش را پوشاند. آیاتی از کلام‌الله مجید را نوشت و به در و دیوار نمازخانه نصب کرد. نمازخانه که تکمیل شد، کلاس خداشناسی برپا کرد و به ارشاد سربازان و افسران جوان ‌پرداخت. حسن آقا در پادگان نمازهایش را اول وقت می‌خواند و به سؤالات شرعی سربازها پاسخ می‌داد.


جواد غفاری، دوست شهید
وقتی انقلاب پیروز شد. شهید شفیع‌زاده به همراه تعدادی از جوانان انقلابی تبریز و زیر نظر آیت‌الله قاضی‌طباطبایی، گروه مسلحی را برای دستگیری عوامل رژیم پهلوی سازماندهی کردند. علاوه بر این برای گروهی از برادران عاشق انقلاب در مسجد آیت‌الله انگجی کلاس‌های آموزش نظامی ترتیب دادند... حسن که خدمت سربازی کرده بود، از عهده آموزش‌های نظامی به خوبی برمی‌آمد. روزی هم که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شکل گرفت، وارد این نهاد انقلابی شد و در مقام معاون عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب خلق مسلمان نقش بسزایی ایفا کرد.


سرلشکر پاسدار رحیم صفوی
بیستمین روز عملیات کربلای5 بود که از طریق شنود بیسیم‌ها مطلع شدیم دشمن 75 درصد نیروهایش را که بیش از 50 تیپ و لشکر بود، آماده کرده تا ما را از شلمچه عقب براند. به سنگر شفیع‌زاده و زهدی رفتم و جریان را به آنها گفتم. 20دقیقه‌ای طول نکشید که این دو بزرگوار با استفاده از تکنیک و عقلانیت و روحیه انقلابی شان بارانی از آتش بر سر ارتش بعثی ریختند. اگر این طرح آتش نبود ، شاید ما در کربلای5 نمی‌توانستیم ایستادگی کنیم. یکی از علل پیروزی کربلای5 قدرت آتش توپخانه ما بود.


سردار غلامحسین رضایت
شفیع‌زاده توجه خاصی به خانواده شهدا داشت. در برنامه کاری یا سفری که به شهرها داشتیم دیدار از خانواده شهدا جزء لاینفک برنامه‌های سفر ما بود. امکان نداشت مأموریتی در شهر و منطقه‌ای داشته باشیم و در برنامه ما دیدار از خانواده شهدا نباشد. مثلاً اگر به اصفهان، تبریز، شیراز و. . . می‌رفتیم به طور قطع دیداری با خانواده شهدا و مجروحان و مفقودان آن شهرها داشتیم. حتی بعضی وقت‌ها از استراحت و کارهای شخصی خودش می‌زد و در عرض چند ساعت پشت سر هم به چند خانواده سر می‌زدیم. به خواست خدا این روحیه در دیگر برادران تأثیر گذاشت و به عنوان یادگاری از حسن آقا برای ما باقی ماند.


سردار حسن استوارآذر
یک روز شهید شفیع‌زاده به منظور سرکشی آمده بود مرکز هماهنگی پشتیبانی آتش. وقت نماز که شد موقع وضو گرفتن دیدم بازویش باندپیچی شده است. پرسیدم: چی شده برادر شفیع‌زاده؟
لبخندی زد و به آرامی گفت: زنبور نیش زده!
از برادری که همراه حسن آقا آمده بود، پرسیدم: طوری شده؟ گفت: موقع بازدید از دیده‌بان‌ها گلوله خورد به بازویش. هر چه اصرار کردیم برود عقب استراحت کند، قبول نکرد. برگشتم به چهره حسن شفیع‌زاده نگاه کردم. اثری از خستگی و ناراحتی احساس نمی‌شد. بعد از نماز گفتم: با این زخمی که داری بهتر است کمی استراحت کنید. دستش را بالا آورد و گفت: به نظر نمی‌آید چیز مهمی باشد. گفتم: باید شما را به اورژانس ببریم. تبسمی کرد و گفت: بروم اورژانس؟ به خاطر یک نیش زنبور!


سرتیپ پاسدار یعقوب زهدی
در جریان عملیات کربلای5 به حسن آقا گفتم: خاطرتان هست که نخستین روزهای جنگ در آبادان با آقا مهدی باکری روزانه فقط سه گلوله خمپاره 120 سهمیه شما بود؟ ولی حالا 700 قبضه توپ تحت امر شماست و روزانه 600 موشک کاتیوشا شلیک می‌کنید. همچین روزی را در خواب می‌دیدی، باور می کردی؟
در پاسخم گفت: یعقوب، خداوند آن روزها را پیش روی ما قرار داده بود تا لیاقت و صلاحیتمان را امتحان کند و میزان استقامت و اخلاص خود را نشان بدهیم. حالا خدا را شکر می‌کنیم که ما را قابل دانسته و برای دفاع از دینَش و تنبیه دشمنانش، گوشه‌ای از قدرتش را به وسیله ما به ظهور رسانده است.


دکتر محسن حاجی‌آبادی
به اتفاق حسن آقای شفیع‌زاده برای شرکت در مراسم شهید مصطفی جراح به تیپ 61 محرم می‌رفتیم. شب بود و راه طولانی. از بس رانندگی کرده بودیم خستگی از سر و رویمان می‌بارید. داشتم چرت می‌زدم که جایم را به شفیع‌زاده دادم. ساعتی آمدیم که یک جایی نگهداشت تا استراحتی بکنیم. شام خوردیم و برگشتیم داخل ماشین. تا نشستم، خوابم برد. نیمه‌های شب بیدار شدم، دیدم شفیع‌زاده توی ماشین نیست. پیش خودم گفتم: این وقت شب کجا رفته؟
پیاده که شدم، چشمم به کلمن آب افتاد. توی دلم گفتم: کلمن اینجا چه کار می‌کند؟
دور و برم را که نگاه کردم، دیدم شفیع‌زاده نماز شب می‌خواند. بی‌آنکه سر و صدایی بکند و مزاحم خواب من شود از آب کلمن وضو گرفته و دورتر از ماشین و در دل شب با معبودش راز و نیاز می‌کرد. به حالش غبطه خوردم. . .


علی جمالی، همرزم شهید
زمزمه حضور امریکایی‌ها در خلیج فارس کم‌کم به گوش می‌رسید که به اتفاق جمعی از فرماندهان گردان‌های توپخانه، لشکرها و گروه‌ها با هواپیما عازم بندرعباس شدیم. از آنجا هم به جزایر لار و هرمز رفتیم. حسن شفیع‌زاده آنجا ما را توجیه کرد که چگونه می‌توانیم با توپخانه جلوی امریکایی‌ها بایستیم و با تیر مستقیم توپ‌های 100میلیمتری هدف‌های دریایی را منهدم کنیم.
اهل ابتکار بود. سوله‌های بتنی ایجاد کرد و توپ‌ها را گذاشتیم داخل این سوله‌ها که در صورت ضرورت استفاده کنیم. همین روحیه بالای او بود که به ما نیروی مضاعف می‌داد و با تمام وجود حس می‌کردیم که در هر شرایط ما می‌توانیم جلوی دشمن بایستیم.


مجتبی صفاری، همرزم شهید
حقوق ماهانه برادر شفیع‌زاده 5هزار تومان بود که بیشتر آن را هم در راه جبهه و مأموریت‌ها خرج می‌کرد. سال 1364 بود که یک روز به او گفتم: می‌خواهیم حقوق شما را افزایش بدهیم. برای این کار مجوز داریم و با قرارگاه هم صحبت کرده‌ایم. خواستم خود شما را هم در جریان بگذارم. گفت: کی به شما گفته حقوقم را زیاد کنید؟ حرفش را هم نزنید! هر قدر اصرار کردم فایده‌ای نداشت.
گفت: من در کسوت یک رزمنده به جبهه آمده‌ام و بابت این 5هزار تومان، خودم را مدیون می‌دانم. شک دارم که به اندازه حقوقی که می گیرم کار میکنم یا نه!دیدم او مثل ما فکر نمی‌کند!


سرتیپ پاسدارعبدالمحمد رئوفی‌نژاد
در عملیات فتح‌المبین حدود 100قبضه توپ از انواع مختلف لوله بلند و کوتاه از عراق غنیمت گرفتیم و آوردیم در پادگان کرخه که( به نام پادگان تیپ7 ولیعصر(ع) بود )کنار هم چیدیم. دشمن تا قبل از عملیات فتح‌المبین با همین توپ‌ها شهرهای ما را زیر آتش می‌گرفت.
حسن باقری و شفیع‌زاده از اینها بازدید کردند و رفتند. فاصله فتح‌المبین تا بیت‌المقدس حدود پنج روز بود. دو هفته مانده به شروع عملیات، شفیع‌زاده به من گفت: 15نفر نیرو برای گذراندن آموزش توپخانه معرفی کن. گفتم: ما بلد نیستیم. به کارگیری اینها هم خیلی مشکل است.
افراد را فرستادیم پیش شفیع‌زاده. کلاس‌های آموزش را در شهرکی کنار کارون برگزار کرد. از بقیه تیپ‌های رزمی سپاه هم در این آموزش شرکت کرده بودند. این افراد در یک هفته فرصتی که تا شروع عملیات بود، آموزش دیدند و ما هم توپ‌ها را تحویل همین بچه‌ها دادیم. توپخانه سپاه اولین بار با کمک بچه‌هایی که حسن شفیع‌زاده آموزش داده بود در عملیات بیت‌المقدس به کارگیری شد و ضربه کاری به دشمن وارد کردیم.


سردار محمدرضا محمدزاده
از نیروهای گروه جنگ‌های نامنظم بودم. بعد از شهادت دکتر مصطفی چمران در 31 خرداد1360 تصمیم فرماندهان این بود که گروه به فرماندهی حسن شفیع‌زاده و زیر نظر بسیج به فعالیتش ادامه دهد. شفیع‌زاده هم در این مقطع مسئول ستاد تیپ کربلا بود. ما را به تیپ کربلا آوردند و برادر حسن سازماندهی‌مان کرد. روزها گذشت و اولین عملیاتی که با تیپ کربلا شرکت کردیم، طریق القدس بود. حسن آقا فرمانده محور بود و در کنار رزمنده‌ها حضور داشت و گردان‌ها را هدایت می‌کرد. علاوه بر مسئولیت سنگینی که برعهده داشت، از جابه‌جایی قبضه‌های خمپاره و هدایت آتش عملیات غافل نبود و نقش بسزایی در موفقیت عملیات داشت.


خاطره‌ای از سرلشکرپاسدار شهید حسن طهرانی‌مقدم
هر روز پس از نماز صبح، کارمان را شروع می‌کردیم. آقای شفیع‌زاده خیلی جدی کار می‌کرد. سازماندهی نیروها، سرکشی منظم و مرتب به آتش بارها، حضور در قرارگاه‌های عملیاتی و هماهنگی با برادران ارتشی، سرکشی به مراکز تعمیراتی و. . . کارهای روزانه او بودند. شب‌ها خسته و کوفته برمی‌گشتیم به قرارگاه تا استراحت کنیم. آن وقت بود که شفیع‌زاده از راه می‌رسید انگار سر صبح است و سرحال و بشاش و تازه می‌خواهیم کارمان را شروع کنیم. خواهش می‌کردیم تا اجازه بدهد نفسی تازه کنیم. اما او می‌گفت: نباید فرصت‌ها را از دست بدهیم.
قرآن را برمی‌داشتیم، بلکه در پناه کتاب آسمانی و به بهانه تلاوت قرآن از دستش در برویم!

منبع:روزنامه جوان



ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین