۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۳۴ : ۱۸
عقیق:آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه ااخلاق خود به موضوع «دلایل ترس انسان از مرگ» اشاره کرد که مشروح آن در ادامه میاید:
راهی جهت حرکت صحیح و سریع به سمت خدا
شناخت قوای درونی انسان، عامل حرکت صحیح است. چون اگر کسی قوای خود را شناخت و قصد داشت آنچه پروردگار عالم به عنوان خالق، بیان فرموده است (در باب معرفت الله، انسان به این مطلب ادراک پیدا میکند که هر چه حضرت حقّ، تبین کند، چه امرش و چه نهیاش، همهی اینها برای رشد انسان است)، انجام دهد؛ در یک حرکت سریع، رو به رشد و جلو قرار میگیرد.
یعنی وقتی بیان میکنیم: انسان باید قوای درونی خودش را به خوبی بشناسد و از باب دیگر هم معرفت پیدا کند که هر آنچه پروردگار عالم - من الاوامر و النواهی - بیان فرموده است، عامل رشد اوست، در این صورت حرکت او، حرکت صحیحی میشود. چون بعضیها میخواهند حرکت درستی انجام دهند، امّا چون شناخت به قوا ندارند، گاه به بیراهه میروند. به تعبیری یا به افراط میافتند و یا تفریط. امّا وقتی به این قوا، شناخت پیدا کردند، دیگر نه افراطی برایشان هست و نه تفریطی. چون میخواهند حرکت کنند، میدانند باید مطیع اوامر خدا باشند، لذا با شناخت قوا، حرکت هم صحیح میشود و هم سریع.
لذا این که بارها بیان کردم اخلاق علمی عملی، برای همین است. جدی آن کسانی که میخواهند متخلّق شوند، ضمن این که اعمال روزمره و مطالب عبادی را انجام میدهند، اوّل کاری که میکنند این است که بابی را برای خودشان باز میکنند و آن هم باب معرفت به قوا، علم و آگاهی به قوای وجودی خود انسان است.
شاید به همین واسطه است که پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(ص)، بیان فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه». چون وقتی انسان به قوای وجودی خودش شناخت پیدا کرد، یعنی خودش را شناخته است و حالا راحت میتواند حرکت کند. البته به شرط این که بخواهد حرکت کند و إلّا وزر و وبالش بیشتر میشود. چون آن که نمیداند که نمیداند. البته او هم باید بداند. چون دو نوع جاهل داریم، جاهل قاصر و جاهل مقصّر. امّا آن کسی که بداند، ولی عمل نکند، وامصیبتا، خدا همهی ما را در پناه و امان خودش قرار بدهد.
گرچه اعاظم ما و عرفای عظیمالشّأن فرمودند: اتفاقاً آن کسی به ظاهر تصور میکند میداند و عمل نمیکند، به کنه آن معرفت و دانش و علم به وجود خودش و به قوای وجودی خودش نرسیده است. مگر میشود کسی متوجّه قوای وجودی خودش بشود، معرفت پیدا کند، علم و آگاهی پیدا کند و بعد عمل نکند؟!
لذا آقایان میفرمایند: این که قرآن کریم و مجید الهی میفرماید: «إنّ الّذین آمنوا و عملوا الصالحات»، برای این است که ایمان و عمل صالح، لازم و ملزوم هم هستند. یعنی در باب ایمان که از معرفت و علم به وجود میآید، اگر مؤمن به وجود خود و قوای وجودی خودش شد، یعنی علم و معرفت پیدا کرد و به مقام ایمان رسید، صددرصد عمل هم میکند. ایمان توأم با عمل است. وقتی نسبت به اعضاء و جوارح و قوای وجودی خودش، شناخت پیدا کرد، اهل عمل میشود.
پس خلّص کلام این است که اگر انسان نسبت به قوای وجودی خودش، معرفت و علم و آگاهی پیدا کرد، حرکت صحیح و سریع خواهد داشت. برای همین است که ما اصرار داریم مطالب را ریز کنیم و زیرمجموعههایش را بیان کنیم تا یک بحث اخلاق علمی و علمی و به تعبیری اخلاق اجتهادی داشته باشیم. پس ما باید قوای وجودی خودمان را بشناسیم و معرفت پیدا کنیم تا هم حرکتمان صحیح باشد، افراط و تفریط نداشته باشیم و به چه کنم و چه کنم نیافتیم و صراط مستقیم را بشناسیم و هم سریع حرکت کنیم. امّا وقتی انسان نداند، به چه کنم چه کنم میافتد. لذا خواستن باید توأم با معرفت به قوا شود.
دلایل ترس مذموم انسان از مرگ
همانطور که بیان کردیم یکی از قوای وجودی عقل، عنوان خوف است و در این خوف هم دو حال دارد: خوف ممدوح و خوف مذموم. امّا هر کدام از اینها هم زیرمجموعهای دارد. چرا برخی خوفها ممدوح و یا مذموم هستند؟ دلیلش چیست؟ شقوق اینها کجاست؟ در زندگی کدام خوف، مذموم است و نباید داشته باشیم؟ خوفهای مذموم چیست که سر راه ما در زندگی سبز میشود و باید مراقب باشیم که مبتلا نشویم. خوفهای ممدوح چیست، سر راه زندگی ما به وجود میآید و باید آنها را بشناسیم؟ آیا خوف به خودی خود، بد است، خوب است، شقوقش چیست؟ اینها نکاتی است که بسیار مهم است و برای همین است که ما سلسله مباحث آن را به آرامی مطرح میکنیم تا این قوا را بشناسیم و به آنها معرفت پیدا کنیم چون عامل به حرکت صحیح و سریع میشود.
بیان کردیم: خوف مذموم حالاتی دارد که چند مورد آن را شمارش کردیم تا به خوفی رسیدیم که این خوف، خوف از موت است. بعد گفتیم: خود این خوف از موت، خوفی است که عقل صحیح، آن را زشت میشمارد، چون این مطلب عقلایی نیست.
بعد هم گفتیم: خود این خوف از موت، شعبی دارد. از این باب که تصوّر میکند با مرگ نابود میشود.
عدم شناخت از مرگ
امّا روایاتی را در این باره بیان کردیم که گفته بودند: مرگ مانند این است که لباس چرکی را از تن خود دربیاوری. یا فرموده بودند: مانند این است که انسان به حمام برود و استحمام کند.
از جملهی این روایات، روایت زیبایی از امام هادی(ع) بود که بدین صورت نقل شده است: دَخَلَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ع عَلَى مَرِیضٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ یَبْکِی وَ یَجْزَعُ مِنَ الْمَوْتِ، امام هادی(ع) بر یکی از اصحابش که مریض بود، وارد شد. او از ترس مرگ گریه میکرد و جزع و فزع میکرد. فَقَالَ لَهُ یَا عَبْدَ اللَّهِ تَخَافُ مِنَ الْمَوْتِ لِأَنَّکَ لَا تَعْرِفُهُ، ظاهر امر این است که انسان چون نمیداند آن طرف چه خبر است، از مرگ میترسد که یک علت هم عمل است.
حضرت برای او توضیح دادند و فرمودند: «أَ رَأَیْتَکَ إِذَا اتَّسَخْتَ وَ تَقَذَّرْتَ وَ تَأَذَّیْتَ مِنْ کَثْرَةِ الْقَذَرِ وَ الْوَسَخِ عَلَیْکَ وَ أَصَابَکَ قُرُوحٌ وَ جَرَبٌ وَ عَلِمْتَ أَنَّ الْغَسْلَ فِی حَمَّامٍ یُزِیلُ ذَلِکَ کُلَّهُ أَ مَا تُرِیدُ أَنْ تَدْخُلَهُ فَتَغْسِلَ ذَلِکَ عَنْکَ أَ وَ مَا تَکْرَهُ أَنْ لَا تَدْخُلَهُ فَیَبْقَى ذَلِکَ عَلَیْکَ قَالَ بَلَى یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ». آیا اگر لباس و بدنت چرک باشد و بخواهند تو را به حمام ببرند تا آن چرکها از بدنت پاک شود، میخواهی به حمام بروی؟ میگوید: بله. حضرت میفرمایند: برای مؤمن همین است، مرگ مانند این است که لباسهای چرک را از او میکنند. قَالَ فَذَاکَ الْمَوْتُ هُوَ ذَلِکَ الْحَمَّامُ وَ هُوَ آخِرُ مَا بَقِیَ عَلَیْکَ مِنْ تَمْحِیصِ ذُنُوبِکَ وَ تَنْقِیَتِکَ مِنْ سَیِّئَاتِکَ فَإِذَا أَنْتَ وَرَدْتَ عَلَیْهِ وَ جَاوَزْتَهُ فَقَدْ نَجَوْتَ مِنْ کُلِّ غَمٍّ وَ هَمٍّ وَ أَذًى وَ وَصَلْتَ إِلَى کُلِّ سُرُورٍ وَ فَرَحٍ فَسَکَنَ الرَّجُلُ وَ اسْتَسْلَمَ وَ نَشِطَ وَ غَمَّضَ عَیْنَ نَفْسِهِ وَ مَضَى لِسَبِیلِهِ، مرگ هم مانند همین حمام است که گناهانت تمام میشود و همه بدیها از وجودت از بین میرود و ... .
تصور درد جسمانی داشتن مرگ
دومین مطلب ترس از مرگ به علت تصور او از درد جسمانی داشتن آن است. در این باره باید گفت: اوّلاً آنچه راجع به بحث جان کندن هست، به واسطهی عمل هست. روایتی از بیبیدوعالم، حضرت فاطمه زهرا داریم که پروردگار عالم برای آن که انسان را طاهر و پاک کند (چون خدا انسانها را دوست دارد)، سه جا را برای طهارت قرار داد: یک، در خود دنیا به عقوبتهایی که برایش به وجود میآورد که پاکش کند. بالاخره این انسان، خطا کرده، گناه کرده، پاکش میکند و برای این انسانی را که دنیا و جلواتش و ظواهر او را فریب داده، فرصتی برای جبران فراهم میکند. البته بارها بیان کردم که حقّ النّاس جزء این مطالب نیست، در آن مورد خیلی مراقب باشید. زخم زبان بزنید، دل کسی را بشکانید، تهمت بزنید، پروندهسازی کنید و ... . در مورد حقّ الناس، انسان گیر است و خداوند میفرماید: من از این حقّ نمیگذرم تا این که آنها بگذرند.
اما برای مؤمنینی که خطا کردند و ذنوبی دارند، ولی حقّ النّاسی به گردن ندارند، یکی از مکانهایی که تصفیه میشوند، همان لحظهی مرگ و جان کندن است. حضرت فرمودند: پروردگار عالم عادلتر از آن است که بخواهد کسی را چند بار عذاب کند، لذا در این لحظه مرگ دیگر پاک میشوند.
امّا گاهی میبینی مشکلات عدیده دیگری هم دارند، غیر از اینکه از آن ذنوب، پاک شدند، مباحث اعتقادیشان میلنگد و در عالم برزخ مطالبی برایشان پیش میآید. حتی در روایت داریم آموزههایی در عالم برزخ هست. بیان شده: گاهی محبّین هم گیر هستند، بعضیها شناسنامه ای مسلمان و شیعه هستند، امّا هیچ چیزی نمیدانند.
یکی از آقایان روحانی که در ماه مبارک رمضان در پارکها برنامه دارد، میگفت: نه تنها پسر بچه نمیدانست، بلکه پدرش هم نمیدانست که امام جواد و امام هادی، امام نهم و دهم هستند، میگفت: مگر امام هستند؟! انسان در این حد هم آگاهی نداشته باشد، خیلی تعجب است، چه برسد به احکام فردی، نماز، روزه و ... . یعنی حتی به اسم هم نمیشناخت، چه برسد زندگینامه و ... . اما در برزخ چون حب اهلبیت را دارند چون فرمودند: «هل الدین الا الحبّ»، آموزههایی برایشان هست.
لذا این ترس از مرگ، یک دلیلش همین است که میترسد از این که در آن لحظات، درد جسمانی داشته باشد. امّا درد، جسمانی نیست، درد، روحانی است. به روح است، امّا جسم را هم درگیر میکند.
یک موقعی کسی در عالم رؤیا و خواب، خواب بدی میبیند، مثلاً از طبقه چندم دارد میافتد، وقتی بلند میشود، سکتهای رخ میدهد و بدنشان به مشکلی برمیخورد، مثلاً میگوید: از آن خواب به بعد، چشمم اینطور شد، از آن خواب به بعد پاهایم اینطور شد و ... . کسی کاری با او نکرد، امّا آن اثر روحی بر جسم هم تأثیر گذاشت. چون به هم وصل است و ارتباط دارد.
امّا اصل درد برای جسم نیست، برای روح است. روح است که موقع فرار از این بدن، به درد میآید. لذا یک دلیل هم همین است، چون به این بدن، علقه دارد، تصوّر میکند با رفتن از این بدن، همه چیز تمام میشود و برای همین، خوف دارد.
دلبستگی به دنیا و عدم باور این که دنیا، سرای فانی و او، مسافر است
همانطور که بزرگان فرمودند، اسم این دنیا، رویش هست، ظاهر است و حقیقت نیست، ما اشتباه کردیم و تصوّر کردیم دنیا، حقیقت است. امّا اولیاء خدا دائم به خودشان تذکار میدهند ما در عالم ذر بودیم، بعد در عالم صلب و بعد هم در عالم بطن و رحم قرار گرفتیم، بعد از آن به دنیا آمدیم و از اینجا میخواهیم به آخرت که عالم نهایی است برویم. لذا وقتی میدانند این عالم، عالم رفتن است و ماندن نیست، به آن دل نمیبندند.
یکی از علّتهای ترس از مرگ را هم که بعداً روایتش را میخوانم، این است که از روز نخست باور نکرد برای اینجا نیست. کسی که خودش را برای اینجا میداند، میترسد. میگوید: من همیشه اینجا بودم، تمام تلاشم برای این دنیا بود، خانهای درست کنم، ملکی داشته باشم، ریاستی داشته باشم، حبّ به مال، حبّ به مقام، حبّ به فرزند و ... داشتم، میل به این مطلب دارم و همه چیز همین دنیاست، حالا کجا میخواهم بروم؟!
البته ظاهر این است که انسان در همه عوالم هم همین حال را دارد که حالا ما خبر نداریم. اما در مورد عالم بطن بیان کردند: وقتی انسان میخواهد از رحم بیرون بیاید، برایش سخت است، چون همه چیز را در آنجا میبیند و احساس میکند همان عالم رحم، عالم حقیقی اوست. لذا وقتی بیرون میآید،گریه میکند. امّا وقتی یکباره شیر خورد، خدای متعال مکیدن را به او یاد داد و مهر و توجّه مادر را دید، آرامش پیدا میکند و میفهمد عالم خوب دیگری هم هست.
در روایات داریم: برای عالم آخرت هم همین است و مانند بوی خوش برای مؤمن میشود که آن بوی خوش را استشمام میکند، نور و راحتی میبیند، آرام میشود و میرود.
اما یک علت ترس از مرگ، همین است که باور کرده برای این دنیاست. امّا باور نکرد این دنیا و مافیهایش ابزاری برای رفتن است و این دنیا هم دنیای رفتن است، الدنیا مزرعة الآخرة. باور ندارد مسافر است. برای همین است که میترسد کجا میخواهد بود. لذا حضرت میفرمایند: دلیل خوف مذموم از مرگ این است که از روز نخست، این حالت در او به وجود آمده است.
لذا میگویند: اگر برای اولیا خدا یکباره، در دنیا، مشکلاتی به سراغشان بیاید، چون به این دنیا دل نبستند و از روز اوّل میدانستند تمام اینها ابزار است، خود خانه، ابزار است برای سکنی و آرامش یافتن برای عبادت خدا، نه برای ماندن، لذا برای از دست دادن خانهشان هم ناراحت نمیشوند. مالش را از دست داده، امّا چون به اینها میل نداشتند و فقط به حکم ابزار آنها را دیدند، لذا وقتی به هر دلیلی این ابزار گرفته میشود، برای از دست دادنش هم ناراحت نمیشوند.
مثلاً کسی قدرت دارد، میداند که این قدرت باید با این هدف باشد که «ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاة»، نه این که رئیس باشند، عالم دنیا، عالم آقایی نیست، عالم بندگی و عبودیّت است. انسان میخواهد عبدالله شود، نه آقا. پس اگر چیزی را هم از دست داد، مهم نیست.
امیرالمؤمنین و حضرات معصومین، وقتی به ظاهر به قدرت نرسیدند (چون آنها قادر هستند و همه چیز به دست آنهاست، اذن الله، عین الله، یدالله و ... هستند)، ناراحت شدند و ناراحتیشان هم برای این بود که چرا مردم به انحراف کشیده شدند، نه این که چرا من رئیس نیستم. لذا میبینیم که به خاطر اسلام، مولیالموالی حتّی به خلفا هم کمک کرد و آنها را راهنمایی کرد. خلیفه دوم به دلیلی میخواست به جنگ برود، امیرالمؤمنین به او فرمودند: تو به عنوان کسی که خلیفه مسلمین است، نباید بروی، چون اگر تو از بین بروی، به ظاهر اسلام هم از بین میرود. لذا امیرالمؤمنین، تشنهی ریاست ظاهری نیست و إلّا به کسی که جای او را گرفته، میگفت: برو، إنشاءالله به درک هم واصل شوی و چنین شود.
لذا آن کسی که به دنیا و مافیهای آن به چشم ابزار نگاه میکند، معلوم است به دنیا دل نمیبندد. حتّی یک مواقعی تهمت و مطلبی هم در مورد او باشد، اگر ناراحت هم شود برای این است که چرا دیگران خراب میکنند، امّا برای خودش ناراحت نیست چرا که میداند «ان الله یدافع عن الذین آمنوا». میداند فردای قیامتی هست و اینها هستند که گرفتار میشوند و فردای قیامت باید جواب بدهند. گرچه این بزرگان، باب رحمت الهی هستند و از حق فردی خودشان هم میگذرند.
پس آن کسی که دلبسته به دنیاست، از مرگ میترسد. این دنیا را ابزار ندیده است. این عوالمی را که باید از آنها رد شود، به خوبی نشناخته و تصوّر میکند این دنیا، عالم عقبی است و نهایتش همین دنیاست. کسی که همه چیزش دنیا است، لذا حقّ دارد که به هر نحوی برای دنیای خودش تلاش میکند، ولو شده نامردانه رقبا را از بین ببرد. چون تمام عالم او، عالم دنیا شده است.
البته خیلی جالب است که مرگ را هم میبیند. امّا باور ندارد که خودش هم میمیرد. امیرالمؤمنین در باب عجبٌ للعجب، من متعجّبم، چه تعجّبی، میفرمایند: انسان مرگ را میبیند، باز دلبسته به دنیا، قدرت و ... است! به چنین کسی هم باید از یک طرف حقّ داد و آن این که همه آمال او دنیاست، لذا با این که مرگ را هم دارد میبیند، اما تصور به مرگ خودش ندارد.
همین ملک سلمان و محمّد بن سلمان ندیدند که ملک عبدالله، فهد و ... مردند؟! امّا تمام وجود اینها دنیاست و چیزی به نام آخرت را نمیفهمند. دوستانی که در یمن بودند برای ما بیان میکردند: برخی از جاها در یمن، با خاک یکسان شده، ولی باز آمدند، نه یک بار، نه دو بار، ده بار هم همان جاها را زدند! وقتی انسان دیوانه شود و حبّ به دنیا داشته باشد، همین است.
از یک جهت باید به اینها حق داد؛ چون همه عالم آنها، دنیاست. به یقین بیان کنم که باور کنید اینها در خلوت خودشان، نه نمازی میخوانند، نه روزهای میگیرند، اینها اصلاً این مطالب را نمیفهمند. اینها که وهّابی هستند و مذهبشان تراشیدهی یهود ملعون است و آل سعود را به وجود آوردند و کشور حجاز را به نام خودشان، عربستان سعودی نام نهادند، از تقوا داشتن و ... چه میفهمند. معلوم است که این افراد از مرگ میترسند. لذا خوف از موت، یک دلیلش این است که دلبستهی دنیا هستند.
اما اگر از روز نخست بداند که این دنیا، محل گذر است، من برای این دنیا نیستم، دیگر چنین خوفی هم نخواهد داشت. «استعد لسفرک قبل حلول اجلک»، باید برای سفرم مستعد و آماده شوم، قبل از این که وقت تمام شود و بگویند: دیگر وقت تمام است و باید به عالم دیگری برویم. همانگونه که در عالم ذر بودیم و طبق آن «قالوا بلی» که گفتیم، از صلبی به صلب دیگر آمدیم و بعد گفتند: دیگر این عالم هم تمام شد، به عالم رحم برو. نه ماهی در آن عالم بودیم که گفتند: بفرما در عالم دنیا. حالا باید بدانیم که این عالم هم ماندگار نیست، یک سفر دیگر میخواهیم داشته باشیم. پس ما همه مسافر هستیم و یک کسی کارواندار است و دارد ما را میبرد، میگوید: وقت تمام شد و باید برویم. پس از این جهات، اختیاری نداریم. فقط به ما گفتند: در این ایامی که در این دنیا هستید، اختیار با خود شماست.
در مثال مناقشه نیست، شما با یک کاروانی به سفر میروید، میگویند: این چند روز در اختیار خودتان هستید، ولی فلان موقع که بلیط داریم، دیگر باید حاضر شوید و وقت تمام است. در این عوالم هم همینگونه است و کسی ما را از این عالم به عالم دیگر میبرد. اگر بدانیم جدّی ما مسافریم، خوف نخواهیم داشت. منتها فرمودند: در این چند روزی که در دنیا هستید، اختیار دارید، البته قوانینی هم قرار دادند. شما در سفر هم که میروید، میگویند: از ساعت 8 تا ساعت 9:30 غذا میدهند، اگر دیر آمدید، دیگر غذا نیست. ساعت 9، اتوبوسها جلوی درب است، هر کس نیامد، میرویم. عالم هم عالم اختیار است، امّا قوانینی گذاشتند، از جمله اذان، اذن خداست، سر ساعت بیا و با خدا سخن بگو. اگر نیامدی، گرفتاریاش برای خودت هست. این کار را انجام نده، خلاف است، امتیاز از تو کم میشود. امّا اگر این کار را انجام دهی، به تو امتیاز میدهیم.
لذا دنیا، عالم اختیار هست، امّا از طرفی هم فرمودند: قوانینی برای شما تعیین شده است که باید رعایت کنید. امّا کسی که متوجّه این قوانین نیست، فکر میکند همیشه اختیار دارد، یک موقع به او میگویند: بفرما، وقت تمام است، او میترسد.
موسیبنعمران است، وقتی قبری را آماده کرده بودند و ایشان درون قبر رفتند تا اندازه آن را امتحان کنند، ملک الموت آمد، به او گفت: چرا زودتر مرا خبر نکردی؟ گفت: خبر کردیم، همسایهات مرد، یک خبر. محاسنت سفید شد، یک خبر. مرگ را ندیدی؟!
لذا ما نباید تصور کنیم که مرگ فقط برای همسایه و دیگران است، بستگانمان از دنیا رفتند، پس نوبت به ما هم میرسد. رفیق جوانمان از دنیا رفت، دارد هشدار میدهد که فکر نکنید همیشه هستید. ای بسا برای تو، در جوانی رخ دهد. چون آنچه که عندالله تبارک و تعالی مهم است، کیفیت عمر است، نه کمیّت عمر. شاید کسی صد سال عمر کند، امّا کیفیت نداشته باشد که بدتر است، «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره». باید ذره به ذره آن شرارتهایی که انجام دادم، ببینم؟! وا مصیبتا!
لذا انسان باید بداند که واقعاً اینجا محلّ گذر است.
احسان نقصان با مرگ
مسأله دیگر این است که در باب مرگ، احساس نقصان میکند. یعنی تصوّر میکند با مرگ، تمام شد. در حالی که نمیداند همانطور که در عالم ذر بودیم و بعد به صلب آمدیم، کمال پیدا کردیم. کمال در عالم ذر نبود. کمال دوم در عالم رحم هست. کمال سوم در عالم دنیاست که میگویند: در دنیا، میتواند اوج کمال باشد. امّا یک کمال دیگر در عالم برزخ است.
عوامل کمال انسان در عالم برزخ!
چهار
چیز، عامل کمال در برزخ هست «اربع عامل للبقاء الانسان فی عالم البرزخ» که
به عنوان باقیات الصالحات نام نهادند: فرزند صالح، هر چه فرزند صالح
بیشتر، نفعش بیشتر و انسان به کمال میرسد.
اموالی که در راه خدا خرج
میشود، فقط خدا و به دور از ریا و خودنمایی. چیزی که از نوشته و بیان
بماند و او، عامل رشد دیگران در بعد باشد. آنچه ملّا محسن فیض کاشانی،
ملّای نراقی و ... از خود برجای گذاشتند.
باور به این که در این عالم نماند. لذا یکی از آن مطالب دانستن رفتن به سوی خدا، از این عوالم اربعه هست.
لذا انسان واقعاً باید بداند که من برای این دنیا نیستم. آنوقت این مطلب، عامل رشد او میشود.
احساس سختی و صعوبت در عالم پس از مرگ
امّا مسئلهی دیگر در مورد خوف از مرگ، این است که انسان باید بداند سختی و صعوبتی که در آنجا میکشد، باز خودش راحتی برای عالم قیامت اوست. بیان کردیم: اگر کسی در این دنیا خیلی مشکلات داشته باشد که با جان کندن هم پاک نشود، آن عالم، برایش عالم سختی میشود، امّا خود آن عالم، عالم راحتی برای آخرت است.
لطف خدا و قرار دادن عالم برزخ!
لذا عالم برزخ، یک لطف از جانب خدا برای انسان است و إلّا میدانید که در اصل از این عالم دنیا باید به عالم قیامت رفت. در مباحث کلامی و اعتقادی روایت داریم که برخیها عالم برزخشان با قیامتشان یکی است. میروند، امّا مانند از یک پله به پله دیگر رفتن میماند و سریعتر است و نمیفهمند قبل از قیامت، به جای دیگری هم رفتند. یعنی اینقدر برزخ و قیامت در جوار هم هستند، کأنّ برایشان یکی هست. امّا عالم برزخ برای دیگران، لطف خداست. لذا چون لطف پروردگار عالم محسوب میشود، این سختی و صعوبت ندارد. ظاهرش، سختی است، امّا عالم پالایش است.
آیتالله العظمی بهاءالدینی میفرمودند: آیتالله میرزا جواد آقای ملکی تبریزی با قاطعیّت میفرمود: خدای متعال بعد از عالم ذر، اوّل سه عالم را قرار داد، عالم صلب، عالم بطن و عالم آخرت، بعد به واسطه این که میدانست بشر چه بشری هست و این انسان چقدر کار خرابی میکند، از باب قاعدهی لطف، عالم برزخ را قرار داد که مؤمنین در آنجا صاف صاف شوند.
لذا دیدید بعضیها میگویند: فلانی را که فوت کرده، در خواب دیدیم و گفته: من مشکل دارم. بعد میگویند: بروید بررسی کنید ببینید چه حق الناسی به گردن داشته است. بعد از اینکه حق الناس را پرداخت کردند، مشکل آن فرد برطرف شده است.
یک زمانی، یکی از اولیاء خدا از خواب بیدار شده بود و بسیار ناراحت بود. همسرش پرسید: چه شده؟ گفت: فلانی را که امروز روز سومش هست، در خواب دیدم، خیلی ناراحت بود، با این که شاگرد ابوالعرفا بود و از بزرگان بود. گفتم: چرا؟ گفت: شیشیه شیری که برای بقال سر کوچهمان هست، در خانه ما مانده و من یادم رفته که آن را به صاحبش بدهم. ایشان صبح زود به بقالی میرود و یک شیشه شیر به او میدهد و میگوید: این برای فلانی است که باید میآورده، حلالش کن. بقّال میگوید: چه میگویی؟! یک شیشه شیر که این حرفها را ندارد. گفته بود: الآن میگویی قابل نداشت، فردای قیامت، جلوی همدیگر را میگیریم و دیگر همدیگر را نمیشناسیم. عالم عجیبی است، «یوم یفرّ المرء من اخیه و صاحبته و بنیه». بعد از این که بقّال گفته بود: چشم، حلالش کردم. به منزل رفته بود، شب مجدّد خواب دیده بود که به او گفته بود: خدا از تو راضی باشد، از همان صبح که شیشه را بردی، به من گفتند دیگر راحتی، چون همه چیزم درست بود و گیر آن شیشه شیر بود. چون من را دوست داشتند، اجازه دادند که در خواب تو بیایم و مشکلم را بگویم.
گاهی بعضیها تا دو، سه سال در خواب کسی هم نمیآیند، چون گرفتار هستند. لذا عالم برزخ مؤمنها را صاف میکند. پس کسی فکر نکند که اگر از این دنیا برود، آن دنیا، فقط سختی است.
تصور خوشحال شدن یک عده بعد از مرگ من
مطلب دیگر این است که تصوّر میکند وقتی من میروم، یک عدّه خوشحال میشوند. این هم از آن مطالبی است که اولیاء خدا میگویند: به دلیل حب به دنیا و حب به اموال است. همهی اینها، انسان را گرفتار میکند. حبّ اگر خدایی باشد، مهم است، اگر غیرخدایی باشد، ضرر میزند. حبّ ما به فرزندمان باید در حدّی باشد که خدا گفته، بیش از حدّش بد است. یعنی باید ببینیم اگر پروردگار عالم مصیبتی را برای ما خواست، ما راضی به رضای او هستیم یا خیر؟ دل میکنیم یا خیر؟ حبّ به دوستان و ...، باید حبّی باشد که انسان را به خدا وصل کند، اگر اینگونه شد، عین حبّ به خداست.
تنها حبی که سبب نجات انسان میشود
چرا ما حضرات معصومین و آقا جان، حضرت حجّت را دوست داریم؟ چون اتّصال به حضرت حجّت یعنی اتّصال به خدا. چرا ما نسبت به دشمنان اهلبیت، بغض و عداوت داریم؟ چون آنها با حبّ خدا مخالفت کردند. تولی و تبری همین است. لذا عزیز دلم، اگر این حبّ باشد نجات مییابیم.
خداوند بزرگان و اعاظممان را رحمت کند، یکی از اولیاء، مرحوم آقا معلّم دامغانی برای بنده بیان کرد: من در عالم رؤیا، اب مکرّم شما را دیدم، گفتم: چطور شد؟ گفت: فلانی، هنگام مرگ، همهی کسانی که دوست داشتم، به استقبال من آمدند، ابوالعرفا، آیتالله العظمی بروجردی و ... آمدند. لذا من در آنجا بود که «هل الدین الا الحب» را دیدم. مهمتر از همه، ابیعبدالله بودند که چند بار لطف کردند و آمدند. هر چه انسان دوست داشته باشد، با آن محشور میشود. حبّ به آیتالله بهجت، نجات بخش است. دیگر حالا شما حساب کن حبّ به آقا جان دیگر چیست!
یادی که راحت جان میشود!
اینکه من بیان میکنم: هر ساعت به یاد آقا جان باشیم و حداقل یک دعای سلامتی برای ایشان بخوانیم، خود این یاد، علّت الحبّ است و همین حبّ، عامل نجات است. لذا دیگر از مرگ نمیترسیم. البته ایادی شیطان میآیند و میخواهی بترسی، ولی تا این حبّ را داری و عادت کردی هر ساعت دعای سلامتی برای آقا بخوانی و به یاد ایشان باشی، یکباره نوری میآید و آنها وحست میکنند و میروند.
لذا یاد آقا جان فراموش نشود. راحت جان میشود. مگر نمیگوییم: «الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء و انقطع الرجاء و ضاقت الارض و منعت السماء...»، باران نمیآید، اگر حبّ و یاد آقا جان زیاد شود، باران هم میآید. «و انت المستعان و الیک المشتکی و علیک المعول فی الشده و الرخاء، اللّهم صلِّ علی محمد وَ آل محمد اولیالأمر الّذین فَرَضْتَ عَلینا طاعَتهم» ای خدا، تو اطاعت از آنها را برای ما فرض و واجب کردی، «وَ عَرَّفْتَنا بِذلک مَنْزِلَتَهُم. فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِم»، یکی از مطالبی که در زمان مرگ برایمان فرج حاصل میکند، حبّ و یاد آقا جان است، اگر باور کنیم آنها اولی الامری هستند که خدا اطاعتشان را بر ما واجب کرده است، نجات مییابیم.
چه شد که فتنه اخیر، طولانی نشد؟
«السلام علیک یا مولای یا بقیة الله»
وقتی میبینی دیگر از همه جا بریده شدی، بگو: آقا، امام زمان، مولای من، صاحب من، ...، همین که این را بیان کنی، حل میشود. به جرأت میگویم و ابا و ترسی ندارم: همین فتنهای که شد، بنا بود طولانی شود، امّا هم نائبش سر به سجده گذاشت و ناله کرد و در دل شب آقا جان را صدا زد، هم بزرگانی آقا را صدا زدند: «ففرج عنا». گرچه باز هم امکان دارد آتش زیرخاکستر شعلهور شود، آن هم به ندانمکاریهای بعضیها که دهانم بسته است و خودتان میدانید، امّا بدانید که همین توسّل به آقا جان بود که ما را نجات داد، چون آمده بودند که آمده باشند، «الدعاء یرد القضاء».
لذا یکی از موارد «الدعاء یرد القضاء»، اتّصال به آقا جان است. یک جاهایی که به گره کور میخورید که با هیچ چیز باز نمیشود، فقط توسّل به آقا داشته باشید، برای مادرش، حضرت نرجس خاتون فاتحه بخوانید، از همه قطع امید کنید، به آن آقا که تمام امور به دستش هست، توسّل کنید و بگویید: ما کسی را نداریم، به دادمان برس. خدا شاهد است اگر با دل شکسته، با صدق، با گردن کج به آقا متّصل شدید، همان موقع عنایت میکند. چنان آقا، کریم و رحیم و جواد رئوف است (تمام صفات خدا در او نهفته شده است) که به سرعت عنایت میکند.
هر چه می خواهی، هیچ جا نرو و فقط به سراغ آقا برو. ما بیمعرفتی میکنیم که همه جا میرویم، در آخر که دیدیم کسی جواب نداد، درب خانهی آقا میرویم. چه جالب که او کسی است که درب خانهاش را بر روی هیچ کسی هم نمیبندد. خدا نکند برای انسان مشکلی پیش بیاید، دیگر دوستان و آشنایانتان هم سراغ شما نمیآیند و میترسند دامن آنها هم لکهدار شود، اما در همان زمان بگو: آقا جان، امام زمان، ببین چطور درب را برای تو باز میکند که خودش باب الله است، هر موقع هم درب خانهاش رفتی، تو را ناامید برنمیگرداند. دیگران به تو پشت میکنند، رفیق چندین و چند سالهات و حتی گاهی همسرت به تو پشت میکنند. اما آقا جان اینگونه نیست و تا بگویم: کسی را ندارم، تو به دادم برس، «اغثنی، ادرکنی» به سرعت عنایت میکند. قربان کرمت بروم «و سجیتکم الکرم»، قربان آن احسان دائمیات بروم «و عادتکم الاحسان».
محسن حقیقی، کسی است که کاری ندارد چه کردی، برنمیگردد بگوید: حالا که نیاز داری، آمدی؟! خصوصیّت کریم این است که نمیگوید: تا حالا کجا بودی و چرا سراغم را نگرفتی. اینقدر کریم است. قربان کریمات بروم آقا جان، عنایت کن. لذا یاد آقا جان را در هر ساعت فراموش نکنیم:
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
منبع:فارس