پاسخ: حکم تقیه، وابسته به موضوع و شرایط آن است و به همین جهت، گاهی واجب است از سپر تقیه بهره ببریم و گاهی نه تنها واجب نیست بلکه حرام است و باید بدون تقیه وارد میدان شویم و بگوییم هر چه بادا باد. حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه در شرایطی بس بحرانی و سرنوشت ساز قرار گرفت که تقیه پذیر نبود. او در این شرایط حساس، از روی آگاهی کامل و با اخلاص صددرصد مصلحت اسلام را بر هر مصلحت دیگری ترجیح داد و جان شریفش را صادقانه تقدیم کرد تا دین الهی محفوظ بماند. آری هرچند برای حفظ جان می توان تقیه کرد ولی آنگاه که دین خدا در خطر است باید از جان گذشت.
* پاسخ استاد شهید مطهری:
ایشان در آثار متعدد خودش مانند "حماسه حسینی" و "سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام" به مقايسه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمه عليهم السلام پرداخته و مطالبی سودمند درباره آن قیام جاودانه و پاسخ به پرسش مذکور ذکر کرده است که با مقداری تلخیص عبارت از چند نکته است:
نکته اول: در نظر بسيارى از مردم اينطور است كه روش امام حسين عليه السلام با ساير ائمه اطهار مثل روش امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق و ساير ائمه و حتى روش امير المؤمنين متفاوت و مختلف است و مثل اين است كه مكتب امام حسين مخصوص به خود اوست و هيچ يك از ائمه ديگر تابع اين مكتب و اين روش نبودهاند و از روش و مكتب ديگرى پيروى مىنمودهاند، و اين خودبهخود عقده كور و اشكالى در دلها توليد مىكند؛ بعلاوه ما بايد بدانيم كه در عمل چه نوع رفتار كنيم، بايد تابع آن مكتب باشيم يا تابع اين مكتب؟ براى اينكه موضوع بحث بهتر مشخص شود، عرض مىكنم روشى كه شيعه با آن روش شناخته شده و ائمه دين آن را مشخص كردهاند و از علامات و مختصات شيعه شناخته شده موضوع «تقيّه» است، به طورى كه كلمه «شيعه» و «تقيه» مثل «حاتم» و «جود» لازم و ملزوم يكديگر شناخته شدهاند. همه ائمه دين تقيه مىكردهاند، حالا چطور شد كه امام حسين عليه السلام در اين ميان تقيه نكرد و قيام نمود؟ اگر تقيه حق است چرا امام حسين تقيه نكرد و حال آنكه موجبات تقيه كاملًا براى امام حسين فراهم بود، و اگر تقيه حق نيست پس چرا ساير ائمه اطهار تقيه مىكردهاند و به تقيه دستور مىدادهاند؟ (مجموعه آثار شهيد مطهري (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج18، ص 23- 24.)
نکته دوم: هرچند معروف و مشهور اين است كه تقيه از مختصات شيعه است و غير شيعه قائل به تقيه نيست ولى اين شهرت اساسى ندارد؛ در غير شيعه هم تقيه هست. ... (مجموعه آثار شهيد مطهري (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج18، ص 24.)
نکته سوم: بايد ببينيم چطور شد امام حسين قيام كرد؟ در قيام حسين عليه السلام چند عامل را بايد در نظر گرفت: الف. از امام حسين براى خلافت يزيد بيعت و امضا مىخواستند. آثار و لوازم اين بيعت و امضا چقدر بود؟ و چقدر تفاوت بود ميان صلح با معاويه و ميان بيعت با يزيد. به قول عقّاد اولين اثر اين بيعت، امضاى سبّ و لعن على عليه السلام بود كه در زمان معاويه شروع شده بود، و هم امضاى ولايتعهد و وراثت خلافت بود. ب. خودش مىفرمود: اصلى در اسلام است كه در مقابل ظلم و فساد نبايد سكوت كرد (اصل امر به معروف و نهى از منكر). خودش از پيغمبر روايت كرد: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلا لِحُرُمِ اللَّه ...». ايضاً مىگفت: «أَ لا تَرَوْنَ انَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ ...» ج. مردم كوفه از او دعوت به عمل آوردند و نامهها نوشتند و هجده هزار نفر با مسلم بيعت كردند. بايد ديد آيا عامل اصلى، دعوت اهل كوفه بود و الّا أبا عبد اللَّه هرگز قيام يا مخالفت نمىكرد و بيعت مىكرد؟ اين مطلب خلاف رأى و عقيده حسين عليه السلام بود و قطعاً چنين نمىكرد، بلكه تاريخ مىگويد چون خبر امتناع امام حسين از بيعت به كوفه رسيد مردم كوفه اجتماع كردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند. روز اول كه در مدينه بود از او بيعت خواستند، بلكه معاويه در زمان حيات خود از او بيعت خواست و حسين عليه السلام امتناع كرد. بيعت كردن با يزيد صحّه گذاشتن بر حكومت او بود كه ملازم بود با امضا بر نابودى اسلام (وَ عَلَىَ الْاسْلامِ السَّلامُ اذْ قَدْ بُلِيَتِ الْامَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدَ). پس موضوع امتناع از بيعت، خود اصالت داشت. حسين عليه السلام حاضر بود كشته بشود و بيعت نكند، زيرا خطر بيعت خطرى بود كه متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او، بلكه متوجه اساس اسلام يعنى حكومت اسلامى بود نه يك مسأله جزئىِ فرعىِ قابل تقيّه. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (حماسه حسينى(1 و 2))، ج17، ص 482- 483.)
نکته چهارم: امام حسين عليه السلام بدون پروا، با آنكه قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حكايت مىكرد كه شهيد خواهد شد، قيام كرد. ولى امام صادق عليه السلام با آنكه به سراغش رفتند اعتنا ننمود و قيام نكرد، ترجيح داد كه در خانه بنشيند و به كار تعليم و تدريس و ارشاد بپردازد. به ظاهر، تعارض و تناقضى به نظر مىرسد كه اگر در مقابل ظلم بايد قيام كرد و از هيچ خطر پروا نكرد پس چرا امام صادق عليه السلام قيام نكرد بلكه در زندگى مطلقا راه تقيه پيش گرفت، و اگر بايد تقيه كرد و وظيفه امام اين است كه به تعليم و ارشاد و هدايت مردم بپردازد پس چرا امام حسين عليه السلام اين كار را نكرد؟ ...
ابا و امتناع امام صادق علیه السلام تنها به اين علت نبود كه مىدانست بنى العباس مانع خواهند شد و آن حضرت را شهيد خواهند كرد. اگر مىدانست كه شهادت آن حضرت براى اسلام و مسلمين اثر بهترى دارد شهادت را انتخاب مىكرد همان طورى كه امام حسين عليه السلام به همين دليل شهادت را انتخاب كرد. در آن عصر- كه به خصوصيات آن اشاره خواهيم كرد- آن چيزى كه بهتر و مفيدتر بود رهبرى يك نهضت علمى و فكرى و تربيتى بود كه اثر آن تا امروز هست؛ همان طورى كه در عصر امام حسين آن نهضت ضرورت داشت و آن نيز آنطور بجا و مناسب بود كه اثرش هنوز باقى است. جان مطلب همينجاست كه در همه اين كارها، از قيام و جهاد و امر به معروف و نهى از منكرها و از سكوت و تقيهها، بايد به اثر و نتيجه آنها در آن موقع توجه كرد. اينها امورى نيست كه به شكل يك امر تعبدى از قبيل وضو و غسل و نماز و روزه صورت بگيرد. اثر اين كارها در مواقع مختلف و زمانهاى مختلف و اوضاع و شرايط مختلف فرق مىكند. گاهى اثر قيام و جهاد براى اسلام نافعتر است و گاهى اثر سكوت و تقيه. گاهى شكل و صورت قيام فرق مىكند. همه اينها بستگى دارد به خصوصيت عصر و زمان و اوضاع و احوال روز، و يك تشخيص عميق در اين مورد ضرورت دارد؛ اشتباه تشخيص دادن، زيانها به اسلام مىرساند. ... مقصود اين است كه ائمه اطهار در هر زمانى مصلحت اسلام و مسلمين را در نظر مىگرفتند و چون دورهها و زمانها و مقتضيات زمان و مكان تغيير مىكرد خواه و ناخواه همانطور رفتار مىكردند كه مصالح اسلامى اقتضا مىكرد و در هر زمان جبههاى مخصوص و شكلى نو از جهاد به وجود مىآمد و آنها با بصيرت كامل آن جبههها را تشخيص مىدادند. اين تعارضها نه تنها تعارض واقعى نيست، بلكه بهترين درس آموزنده است براى كسانى كه روح و عقل و فكر مستقيمى داشته باشند، جبههشناس باشند و بتوانند مقتضيات هر عصر و زمانى را درك كنند كه چگونه مصالح اسلامى اقتضا مىكند كه يك وقت مثل زمان سيد الشهداء عليه السلام نهضت آنها شكل قيام به سيف به خود بگيرد و يك زمان مثل زمان امام صادق عليه السلام شكل تعليم و ارشاد و توسعه تعليمات عمومى و تقويت مغزها و فكرها پيدا كند و يك وقت شكل ديگر. إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج18، ص 44- 49.)
نکته پنجم: اينجا اين سخن به ميان مىآيد كه ساير ائمه چرا شهيد شدند؟ آنها كه تاريخ نشان نمىدهد كه در مقابل دستگاههاى جور زمان خودشان قيام كرده و شمشير كشيده باشند. آنها كه ظاهر سيرهشان نشان مىدهد كه روششان با روش امام حسين متفاوت بوده است. بسيار خوب، امام حسين شهيد شد، چرا امام حسن شهيد بشود؟ چرا امام سجّاد شهيد بشود؟ چرا امام باقر و امام صادق و امام كاظم شهيد بشوند؟ و همينطور ساير ائمه.
جواب اين است: اشتباه است اگر ما خيال كنيم روش ساير ائمه با روش امام حسين در اين جهت اختلاف و تفاوت داشته است. برخى اينطور خيال مىكنند، مىگويند: در ميان ائمه، امام حسين بنايش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولى ساير ائمه اين اختلاف را داشتند كه مبارزه نمىكردند. اگر اينجور فكر كنيم سخت اشتباه كردهايم. تاريخ خلافش را مىگويد و قرائن و دلايل همه بر خلاف است. بله، اگر ما مطلب را جور ديگرى تلقى كنيم، كه همين جور هم هست، هيچ وقت يك مسلمان واقعى، يك مؤمن واقعى- تا چه رسد به مقام مقدس امام- امكان ندارد كه با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش كند و واقعاً بسازد، يعنى خودش را با آن منطبق كند، بلكه هميشه با آنها مبارزه مىكند. تفاوت در اين است كه شكل مبارزه فرق مىكند.
يك وقت مبارزه علنى است، اعلان جنگ است، مبارزه با شمشير است. اين يك شكل مبارزه است. و يك وقت، مبارزه هست ولى نوع مبارزه فرق مىكند. در اين مبارزه هم كوبيدن طرف هست ...، منصرف كردن مردم از ناحيه او هست، علنى كردن باطل بودن او هست، جامعه را بر ضد او سوق دادن هست، ولى نه به صورت شمشير كشيدن.
اين است كه مقتضيات زمان در شكل مبارزه مىتواند تأثير بگذارد. هيچ وقت مقتضيات زمان در اين جهت نمىتواند تأثير داشته باشد كه در يك زمان سازش با ظلم جايز نباشد ولى در زمان ديگر سازش با ظلم جايز باشد. خير، سازش با ظلم هيچ زمانى و در هيچ مكانى و به هيچ شكلى جايز نيست، اما شكل مبارزه ممكن است فرق كند. ممكن است مبارزه علنى باشد، ممكن است مخفيانه و زير پرده و در استتار باشد.
تاريخ ائمه اطهار عموماً حكايت مىكند كه هميشه در حال مبارزه بودهاند. اگر مىگويند مبارزه در حال تقيّه، [مقصود سكون و بىتحركى نيست]. «تقيّه» از ماده «وَقْى» است، مثل تقوا كه از ماده «وَقْى» است. تقيّه معنايش اين است: در يك شكل مخفيانهاى، در يك حالت استتارى از خود دفاع كردن، و به عبارت ديگر سپر به كار بردن، هرچه بيشتر زدن و هرچه كمتر خوردن؛ نه دست از مبارزه برداشتن، حاشا و كَلّا.
روى اين حساب است كه ما مىبينيم همه ائمه اطهار اين افتخار را- آرى اين افتخار را- دارند كه در زمان خودشان با هيچ خليفه جُورى سازش نكردند و هميشه در حال مبارزه بودند. شما امروز بعد از هزار و سيصد سال ... مىبينيد خلفايى نظير عبد الملك مروان (از قبل از عبد الملك مروان تا عبد الملك مروان، اولاد عبد الملك، پسر عموهاى عبد الملك، بنى العباس، منصور دوانيقى، أبو العباس سفّاح، هارون الرشيد، مأمون و متوكّل) از بدنامترين افراد تاريخند. در ميان ما شيعهها كه قضيه بسيار روشن است؛ حتى در ميان اهل تسنن ... اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اينها نبود، و اگر نبود كه آنها فسقها و انحرافهاى آنان را برملا مىكردند و غاصب بودن و نالايق بودن آنها را به مردم گوشزد مىنمودند، آرى اگر اين موضوع نبود، امروز ما هارون و مخصوصاً مأمون را در رديف قِدّيسين مىشمرديم. اگر ائمه، باطن مأمون را آشكار نمىكردند و وى را معرفى كامل نمىنمودند، مسلّم او يكى از قهرمانان بزرگ علم و دين در دنيا تلقى مىشد. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهري (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام)، ج18، ص 96- 98.)
* پاسخ آیت الله مکارم شیرازی:
ایشان در پاسخ این پرسش که "در كجا تقيه حرام است؟" چنین توضیح داده است:
نکته اول:
... البته نمى توان انكار كرد كه در بعضى از موارد تقيه كردن حرام است و آن در جايى است كه اساس دين و اسلام و قرآن، يا نظامهاى اسلامى به خطر بيفتد، در چنين مواردى بايد عقايد را اظهار نمود هر چند انسان قربانى اظهار عقيدهاش شود، و معتقديم قيام امام حسين عليه السلام در عاشورا و كربلا، درست در راستاى همين هدف بود، چرا كه حكام بنى اميه اساس اسلام را به خطر افكنده بودند، و قيام امام حسين عليه السلام پرده از كار آنها برداشت، و جلو خطر را گرفت. (اعتقاد ما، ص 104.)
نکته دوم:
فراموش نكنيم تقيه نه همه جا واجب است و نه جايز بلكه در پارهاى از موارد حرام است يا يكى از بزرگترين گناهان! ... به طور كلى هر گاه هدفهاى مهمترى از آنچه تقيه مىتواند آنرا حفظ كند به خطر بيفتد، شكستن سد تقيه لازم است، زيرا ... تقيه به مفهوم صحيح؛ شاخهاى است از شاخه هاى قانون «اهم و مهم» كه مىگويند: به هنگام قرار گفتن بر سر دو راهى تعارض دو هدف، آن را كه از اهميت كمترى برخوردار است فداى مهمتر كن! همين قانون كه گاهى تقيه را واجب مىسازد، در شرايط ديگرى ترك آن را واجب مىشمرد.
در اخبار اسلامى به پارهاى از موارد كه تقيه در آن حرام اشاره شده بدون آنكه منحصر به اين موارد باشد، زيرا قانون اهم و مهم چنانكه گفتيم روح اين مسأله را تشكيل مىدهد و موارد اين قانون منحصر به يك يا چند تا نيست. مواردى كه در روايات اسلامى به آن اشاره شده است عبارتند از:
1- آنجا كه حق به خطر بيفتد
آنجا كه پرده افكندن بر روى عقيده و كتمان آن موجب نشر فساد؛ يا تقويت كفر و بىايمانى، يا گسترش ظلم و جور؛ يا توسعه نابسامانىها؛ و يا تزلزل در اركان اسلام؛ و يا موجب گمراهى مردم و محو شعائر و پايمال شدن احكام گردد؛ شكستن سد تقيه واجب است. ...
جالب اينكه «كميت» شاعر كه در صف مجاهدانى بود كه با مدد گرفتن از ذوق سرشار خويش در دورانهاى خفقانبار حكومت بنىعباس به مبارزه با آن نظام فرعونى برخاست و از مكتب اهلبيت عليهم السلام در آن عصر تاريك حمايت كرد روزى خدمت امام موسى بن جعفر عليه السلام رسيد؛ و چهره امام عليه السلام را درهم ديد. امام رو به او كرده با لحنى پر از اعتراض و سرزنش فرمود تويى كه (درباره بنىاميه) گفتهاى: فالآن صرت إلى امية* و الأمور لها إلى مصائر! «اكنون من به دودمان اميه متوجه شدم، و كارهاى آنها متوجه من است»! كميت مىگويد:
عرض كردم من اين سخن را گفتهام اما به خدا سوگند من از ايمان خود (به مكتب شما) برنگشتهام، من دوست شما هستم و دشمن دشمنانتان! ولى اين را از روى تقيه سرودم!
امام فرمود: «اگر چنين باشد كه تقيه مجوز هر كارى گردد بايد شرابخوارى نيز تحت عنوان تقيه جايز باشد؟!»
در اينجا دفاع از يغماگران بى ايمانى همانند بنى اميه كه دفاع از آنها يك عمل رسواست هم رديف اقدام به شرب خمر كه تحريم آن مسلم و زشتى آن روشن و اقدام بر آن يك عمل رسواگرانه محسوب مىشود، شمرده شده. اگر اينگونه تقيهها باب شود، بازار تملق و چاپلوسى و ثناخوانى ظالمان و ستمگران پر رونق و نفاق و دورويى با تمام زشتىهايش همه جا رائج مىگردد؛ «حق» پرده نشين مىگردد و «باطل» شاهد بازارى، جهاد در راه حق برچيده مىشود و دو دستور حيات بخش امر به معروف و نهى از منكر، به خاموشى مىگرايد و مؤمنان سازشكار، آتش بيار معركهها مىشوند!
2- تقيه در خونريزى ممنوع است
مورد ديگرى كه تقيه در آن مجاز نيست موضوع خون مردم بىگناه است به اين ترتيب كه اگر مرا تحت فشار قرار دهند كه بايد به كشتن فرد يا افراد بىگناهى دست بزنى! وگرنه جان خودت در خطر است! من حق ندارم اقدام به كشتن ديگران كنم، اينجاست كه بايد سد تقيه را بشكنم هر چند احتمال بدهم يا يقين داشته باشم جان خود را از دست خواهم داد!
جمله معروف «المأمور معذور» كه مىگويند سند اصلى آن به «شمر»! مىرسد و مستمسكى براى آتش بياران معركهها شده نه حديث و روايت است و نه يك سخن منطقى و عقلپسند، هيچ كس حق ندارد به اين بهانه كه ديگرى به او دستور داده، اقدام به ريختن خون بىگناهى كند؛ و اگر چنین كند، تمام بارسنگين يك قاتل و مسئوليت وحشتناك آن بر دوش او خواهد بود. ...
3- در مسائل مسلّم اسلامى تقيه نيست
مواردى كه دليل منطقى روشنى دارد مانند تحريم مشرويات الكلى در اسلام، و هر مسأله همانند آن، تقيه ممنوع است. در اين گونه موارد نيز بايد سد تقيه را شكست و به جاى كتمان عقيده، دست به استدلال منطقى زد و به طرف مخالف طورى فهماند كه اين يك حكم قطعى است و اجراى آن بر هر مسلمانى واجب است.
بعضى از افراد ضعيف و ترسو، هنگامى كه مثلا در حلقه يك عده شرابخوار قرار مىگيرند گاهى از ترس ملامت آنها؛ همرنگشان مىشوند؛ و گاهى به اين عذر كه مشروبات به مزاج من نمىسازد، متشبث مىگردند، و ترك مىكنند، اما آنها در هر دو صورت خطا كارند، بايد حداقل با صراحت بگويند: ما مسلمانيم و به همين دليل شراب نمىخوريم. همچنين در مورد واجبات و محرمات ديگر يا وظايف مسلم انسانى و اجتماعى و سياسى. (تقیه سپری برای مبارزه عمیقتر، ص 18 – 21.)
نکته سوم:
در بعضى از موارد تقيه حرام است، و آن زمانى است كه اگر فرد يا گروهى راه تقيه را پيش گيرند و عقيده مذهبى خود را پنهان دارند، اصل اسلام به خطر افتد يا ضربه شديدى بر كيان مسلمين وارد گردد، در اين گونه موارد بايد عقيده واقعى خود را ظاهر كنند، هر چند خطر يا ضررى براى آنها داشته باشد. ... و از اينجا روشن مىشود كه قيام امام حسين بن على بن أبي طالب (عليهم السلام) در برابر يزيد، يك وظيفه قطعى دينى بوده، و امام حاضر نشد- حتى به عنوان تقيه- با يزيديان و بنى اميه غاصب خلافت اسلامى كنار بيايد، زيرا مىدانست ضربه شديدى به كيان اسلام خواهد خورد و قيام و شهادت او مايه بيدارى مسلمين و نجات اسلام از چنگال تفالههاى جاهليت است. (شيعه پاسخ مى گويد، ص 44- 45.)
* پاسخ آیت الله محمدتقی مصباح یزدی:
ایشان در کتاب "جانها فدای دین"، تحت عنوان "بذل جان در راه دین " به این پرسش به صورت مشروح پاسخ داده است. (جانها فدای دین، ص 21- 63.) پاسخ ارزنده و مفصل ایشان، با تلخیص شامل چند نکته است:
نکته اول:
يكى از ويژگىهاى مهم مكتب تشيع، مسأله شهادتطلبى و ايثار جان و خون در راه دفاع از دين است. اين ويژگى كه اصل آن از سيره اهلبيت(عليهم السلام) استفاده مىشود، آنچنان در شيعه برجسته است كه شيعه امروزه در دنيا به همين وصف شناخته مىشود و جامعهشناسان آن را يكى از رمزهاى موفقيت و بقاى شيعه در طول تاريخ ارزيابى مىكنند. ... اهلبيت (عليهم السلام) كارشان اين بود كه به هر نحو ممكنْ، اساس اسلام را حفظ كنند و اجازه ندهند در تلاطم حوادث روزگار، ماهيت آن مسخ گردد يا به فراموشى سپرده شود. آن بزرگواران در اين راه از نثار هيچ چيز دريغ نداشتند و اين كار را هرچند به قيمت تمام زندگى و اموالشان و حتى جان خود و فرزندان و همسرانشان انجام مىدادند. غربتها، فشارها، آزار و اذيتها، زندانها، تبعيدها، اسارتها و خون دادنهاى اهلبيت(عليهم السلام) در طول تاريخ، گواهى روشن بر اين مدعا است. در اين ميان، بيتالغزل و نقطه اوج اين فداكارىها حركت و قيام سرور شهيدان، حضرت اباعبدالله الحسين(عليه السلام) و حادثه خونبار كربلا است. به لحاظ اهميت و نقش ويژهاى كه اين حركت در تاريخ اسلام و حفظ و بقاى آن دارد شايسته است كه ما پيوسته آن را مورد دقت و تأمل قرار دهيم و با كاوش زواياى مختلف آن، درسها و عبرتهاى مهم و گوناگون آن را بيش از پيش دريابيم و آنها را چراغ راه زندگى خود قرار دهيم.
نکته دوم:
يكى از مسلّمات ما شيعيان كه جزو فرهنگ تشيع شده اين است كه: خون سيدالشهدا (عليه السلام)، اسلام را بيمه كرد. اين جمله در اذهان همه ما از كوچك و بزرگ، و زن و مرد وجود دارد و به آن اعتقاد راسخ داريم. بر اساس همين بينش هم هست كه ما ايام محرم و صفر و عزادارى سالار شهيدان(عليه السلام) را با تمام توان پاس مىداريم؛ چرا كه احترام به سيدالشهدا(عليه السلام) در واقع احترام به اسلام است.
نکته سوم:
اگر از زاويه مذكور به مسأله كربلا و قيام امام حسين(عليه السلام) نگاه كنيم، دو پرسش مهم فراروى ما رخ مىنمايد:
پرسش اول: چگونه قيام سيدالشهدا(عليه السلام) موجب بقاى اسلام شد؟ اين پرسش، به اصطلاح مربوط به جنبه تكوينى و بُعد هستىشناختى اين مسأله است. در اين پرسش در حقيقت اين مسأله را جستجو مىكنيم كه چگونه شهادت يك يا چند نفر در كربلا موجب حفظ و بقاى اسلام شده است و از نظر وجودى و تكوينى چه رابطهاى بين اين دو وجود دارد؟ نظير اين امر در مورد انقلاب خودمان نيز مطرح است و اين پرسش قابل طرح است كه چگونه شهادت شهداى عزيز انقلاب و جنگ تحميلى موجب حفظ و بقاى انقلاب گرديد؟ طرح كلى اين سؤال به اين صورت است كه، چه رابطهاى بين «شهادت» و «بقاى دين» وجود دارد؟
پرسش دوم: در اين باره اين است كه اصولا آيا جايز است كسانى جان خود را به خطر بيندازند و براى حفظ و بقاى دين تا مرز كشته شدن و شهادت پيش بروند؟ اين پرسش در واقع مربوط به بُعد حقوقى و قانونى، و به اصطلاح، تشريعى اين مسأله است. اين پرسش زمانى بيشتر اهميت و جايگاه خود را پيدا مىكند كه توجه كنيم در اسلام، در بسيارى از موارد حتى اگر تكليفى واجب هم باشد، ولى عمل به آن مستلزم خطر و ضررى براى فرد باشد آن حكم برداشته مىشود و انجام آن تكليف واجب در آن شرايط از فرد خواسته نمىشود. به عبارت ديگر، در دوَران امر بين انجام يك واجب و حفظ جان، فقه و قانون اسلام مىگويد حفظ جان واجب است، و آن تكليف را از گردن شخص برمىدارد. ...
نکته چهارم:
«تقيه» از احكام مهم در فقه اسلام و به ويژه فقه شيعه به شمار مىرود. بر اساس اين حكم انسان مىتواند (و بلكه واجب است) براى حفظ جان خويش، ايمان و اعتقاد خود را مخفى كند و با اين كه قلباً مؤمن و مسلمان است، به دين و مذهب ديگرى تظاهر نمايد. تقيه از احكام مسلّم و قطعى اسلام است و در قرآن كريم بدان تصريح شده است. اين مسأله در اسلام، اولين بار در مورد عمّار پيش آمد. ... تقيه فقط به فرد و موارد شخصى اختصاص ندارد، بلكه «تقيه اجتماعى» هم داريم. اگر در جايى گروهى از مؤمنان و مسلمانان در صورت پافشارى بر مواضع و ايمان خود جانشان به خطر مىافتد، مىتوانند به ظاهر با كفار همراهى كنند و اظهار كفر نمايند تا جانشان را نجات دهند و با حفظ جان خود، با استفاده از فرصتها و امكاناتى كه پيش خواهد آمد به تقويت و ترويج اسلام و احياناً مقابله با كفار اقدام نمايند. ...
نکته پنجم: اكنون سؤال اين است كه پس چرا امام حسين(عليه السلام) در مقابل يزيديان تقيه نكرد؟! نه تنها تقيه فردى و شخصى نكرد و جان خويش را نجات نداد، كه فرزندان، همسران، برادران، خويشان و دوستان و حتى طفل شيرخوار خود را نيز وارد معركه كربلا نمود و در اين راه قربانى كرد. اين حركت امام حسين(عليه السلام)چگونه با موازين فقهى اسلام كه شرح آن گذشت قابل تطبيق است؟ اين پرسشى بسيار مهم و اساسى است. ... برخى در پاسخ به اين سؤال، به جاى پاسخگويى، به پاك كردن اصل مسأله پرداختهاند و در واقع از دادن پاسخ فرار كردهاند. اين افراد مىگويند، امام حسين(عليه السلام) نمىدانست كه كشته مىشود، وگرنه به سمت كوفه حركت نمىكرد! كوفيان از آن حضرت دعوت كردند و بيش از 12 هزار نامه نوشتند كه اگر امام حسين(عليه السلام) به كوفه بيايد با آن حضرت بيعت خواهند كرد. امام حسين(عليه السلام) نيز به اعتماد كوفيان و نامههاى آنها حركت كرد و خبر نداشت كه آنان او را در مقابل يزيد و يزيديان تنها مىگذارند و اين سفر به كشته شدن و شهادت آن حضرت و يارانش منجر خواهد شد! بر اساس اين تحليل، اگر امام حسين(عليه السلام) از سرانجام اين حركت آگاهى مىداشت، طبق همان دستور كلى تقيه و وجوب حفظ جان، هرگز دست به چنين اقدامى نمىزد و حادثه كربلا و عاشورا به وجود نمىآمد!
كسانى كه با معارف شيعه و سيره اهلبيت(عليهم السلام) و تاريخ ايشان آشنايى دارند، به خوبى مىدانند كه اين پاسخ بسيار خام و نسنجيده است. ... دهها شاهد روايى و تاريخى وجود دارد كه تأييد مىكند امام حسين(عليه السلام) از اين كه سرانجام در اين راه كشته خواهد شد خبر داشت. بنابراين جايى براى اين سخن باقى نمىماند كه بگوييم امام حسين(عليه السلام) چون از عاقبت حركت و كار خود اطلاع نداشت دعوت مردم كوفه را اجابت كرد، و اگر مىدانست كه كوفيان عاقبتْ بى وفايى مىكنند و آن حضرت را به شهادت مىرسانند در مدينه مىماند و از جاى خود حركت نمىكرد! ...
نکته ششم:
اگر حكم اسلام اين است كه حفظ جان واجب است و براى آن كه جان به خطر نيفتد، بايد تقيه كرد، پس چرا امام حسين(عليه السلام) اين كار را نكرد و تقيه را كنار گذاشت؟ اگر همانطور كه عمار ياسر در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) به ظاهر اظهار كفر نمود، امام حسين(عليه السلام) نيز بر مواضع خود پافشارى نمىكرد، جان خود را نجات مىداد و مىتوانست ساليانى به ترويج و تقويت مبانى و معارف اسلام بپردازد. حتى امام حسين(عليه السلام) لازم نبود مانند عمار اظهار كفر نمايد، بلكه فقط كافى بود كه اعلام كند با يزيد مخالفتى ندارم. اگر همين يك جمله را مىگفت جان خود را حفظ كرده بود و مىتوانست با ادامه حيات خود خدمات ارزندهاى براى اسلام و جامعه اسلامى انجام دهد. ...
نکته هفتم:
مفهوم «دفاع» به همين معنايى كه معمولا از اين كلمه در ذهن ما وجود دارد محدود نمىشود. ما نوعاً هنگامى كه بحث «دفاع» مطرح مىشود دفاع از آب و خاك به ذهنمان مىآيد. ... در حالى كه لگدكوب كردن عزت و استقلال و شرف مسلمانان بسيار بدتر و دردآورتر است. براى مسلمان افتخار است كه در راه دينش و عزت و شرفش به شهادت برسد اما ريزهخوار سفره كفار نشود و اجازه ندهد آنها به او دستور بدهند و سرنوشتش را تعيين كنند. تن دادن به چنين ذلتى از هر مرگ و كشتهشدنى بدتر است و امام حسين(عليه السلام) فرمود: هيهات منّا الذّلّة. ... اگر سيدالشهدا(عليه السلام) زير بار زور نرفت و تن به ذلت نداد از آن جهت بود كه دستور دين چنين است، و دين و دستورات آن به امام معصوم(عليه السلام) اختصاص ندارد، بلكه مربوط به همه مسلمانها است. امام حسين(عليه السلام) مىخواهد به دستور دين عمل كند. آن حضرت مىخواهد به ما مسلمانها بگويد شما هم بايد اينگونه باشيد و وظيفه و تكليف دينى شما اين است. ...
نکته هشتم:
حفظ جان واجب است، اما تا زمانى كه امرى واجبتر و مهمتر از حفظ جان مطرح نباشد. ... اگر اسلام و اساس آن در معرض خطر قرار گيرد، بايد هرچند به قيمت جان تمام شود با آن خطر به مقابله برخاست و جلوى آن را گرفت. ... از همين رو است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به اميرالمؤمنين(عليه السلام)مىفرمايد: وَالْخامِسَةُ بَذْلُكَ مالَكَ وَدَمَكَ دُونَ دينِكَ؛ سفارش پنجم من به تو اين است كه مالت را و خونت را فداى دينت نمايى. در برخى شرايط و براى برخى چيزها انسان بايد نه تنها مال، كه اگر لازم باشد خون خود را هم بدهد. آن مورد كجا است و آن چه چيز است؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد، آن چيز دين است و آن مورد جايى است كه دين احتياج به خون داشته باشد. اگر دين و حفظ و بقاى آن نيازمند نثار خون و بذل جان بود، نبايد دريغ كرد و بايد همه چيز را در راه آن فدا نمود، همانگونه كه سيدالشهدا(عليه السلام) كرد.
نکته نهم:
چه رابطهاى بين قيام امام حسين(عليه السلام) و حفظ اسلام وجود دارد و چگونه شهادت آن حضرت موجب بقاى اسلام گرديد؟ ... همان دينى كه مىگويد براى حفظ جانت نماز نخوان و حتى گاهى مىگويد علناً اظهار كفر كن تا جانت محفوظ بماند، همان دين در مواردى هم مىگويد جانت را فداى دينت كن و جانت را بده تا دين محفوظ بماند. چگونه با فدا شدن جان من دين باقى مىماند و چه رابطهاى بين اين دو امر وجود دارد؟ ... منظور اين است كه جانمان را بدهيم تا «عقايد» خود را حفظ كنيم؛ يعنى در موردى كه حفظ ايمان و عقيده قلبى متوقف بر بذل جان است اسلام دستور مىدهد جان را فداى ايمان و عقيده كنيم.
اما با اندك تأملى مشخص مىشود كه اين احتمال درست نيست. سرّ مسأله نيز اين است كه عقيده امرى قلبى است و حفظ امر قلبى در هر شرايطى ممكن است. بلى، امكان دارد با القاى شبهاتى بتوان عقيده را سست و در نهايت زايل كرد، اما اين فرض وجود ندارد كه بگوييم من يا بايد عقيدهام را حفظ كنم و جانم را بدهم، و يا اين كه جانم را حفظ كنم و دست از عقيدهام بردارم. اعتقاد در دل و قلب ما است و كسى به دل و قلب ما راه ندارد. ما مىتوانيم در دل و قلبمان به خدا، پيامبر، معاد و ساير اعتقادات اسلامى معتقد باشيم بدون آن كه حتى يك نفر از اين امر آگاهى داشته باشد. ...
بدين ترتيب اين سؤالْ همچنان باقى است كه، در چه موردى است كه حفظ دين متوقف بر نثار جان است؟ ... پاسخ اين است كه بحثِ «اسلام اجتماعى» و «بقاى دين در جامعه» است. بحث اين است كه من فدا شوم تا دين براى جامعه باقى بماند. دين و اعتقاد يك «فرد» مطرح نيست، بلكه دين و اعتقاد «جامعه» در ميان است. مسأله، اجراى احكام اسلام در جامعه و ايجاد يا بقاى دولت و نظام اسلامى است كه مجرى احكام اسلام در جامعه است. اگر برقرارى و يا حفظ دولت اسلامى منوط به اين است كه منِ نوعى فدا شوم، بايد اين كار را انجام دهم. اگر امر داير است بين اين كه يا من بايد فدا شوم يا دين براى ديگران و جامعه باقى بماند، بايد من خود را فداى دين جامعه كنم. ... امام حسين(عليه السلام) از آن بيم داشت كه دين از جامعه رخت بربندد. آن بزرگوار خون مقدسش را نثار كرد تا اسلام در جامعه باقى بماند. آن حضرت كه معصوم بود و خطرى دين شخص او را تهديد نمىكرد؛ آنچه در معرض تهديد بود ادامه حيات اسلام در جامعه اسلامى بود. بنابراين اباعبدالله(عليه السلام) فدا شد تا مردم مسلمان بمانند و اسلام براى جامعه آن روز و نسلهاى بعد باقى بماند. ...
نکته دهم:
آنچه كه در زمان اباعبدالله(عليه السلام) پيش آمد در هر زمان ديگرى نيز ممكن است اتفاق بيفتد. هميشه اين احتمال وجود دارد كه وضعيت و شرايطى پيش بيايد كه اساس اسلام در معرض تهديد قرار گيرد و بقاى دين در جامعه با خطر جدى مواجه گردد. در چنين شرايطى مسلمانان وظيفه دارند با آن تهديد و خطر مقابله كنند و اقدام لازم را انجام دهند تا اساس و كيان اسلام در جامعه پابرجا بماند. .... معناى به خطر افتادن دين در زمان امام حسين(عليه السلام) اين نبود كه مردم نتوانند نماز بخوانند و روزه بگيرند و يا قائل به بتپرستى شوند و به بت سجده كنند! هيچ كس نمىگفت بت بپرستيد يا نماز نخوانيد و روزه نگيريد و قرآن نباشد. همان مسجد اموى دارالقرآن و دارالحفاظ بود و قرآن در آن تعليم داده و حفظ مىشد. پس مسأله و مشكل در كجا بود؟ مشكل بر سر «احكام اجتماعى» اسلام بود. احكام فردى مثل نماز و روزه كه چندان ارتباطى به حكومت پيدا نمىكرد مشكل و مسألهاى نداشت. نماز خواندن يا نخواندن مردم مشكلى براى معاويه درست نمىكرد. او خودش هم مىگفت، من با شما نجنگيدم كه نماز بخوانيد يا روزه بگيريد، اينها كارهايى است كه به خودتان مربوط است؛ من با شما بر سر «حكومت» جنگيدم. شما هرچه مىخواهيد نماز بخوانيد، روزه بگيريد، مسجد بسازيد و به حج برويد، اما به حكومت من كارى نداشته باشيد! ..منبع:حوزه