۰۷ آذر ۱۴۰۳ ۲۶ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۲ : ۱۶
مأمون فرستاد خدمت حضرت که خواهش می کنم نماز عید را شما به جای من بروید شرکت کنید. حضرت فرمود: من شرط کردهام که در هیچ کاری مداخله نکنم و مداخله نمی کنم. گفت: نه، این نماز است و عبادت، و به علاوه این مداخله نکردن شما سر و صدای مردم را نسبت به من درآورده است. مردم می گویند چرا علی بن موسی الرضا در هیچ کاری مداخله نمی کند. درست است که شما شرط کرده اید، ولی این یک نماز بیشتر نیست. همین قدر بروید که دیگر مردم خیلی به ما حرف نزنند. فرمود: بسیار خوب، من می روم اما به آن سنتی رفتار می کنم که جدم رفتار می کرد؛ یعنی به سنت اسلامی که جدم عمل کرد عمل می کنم نه به این سنتهایی که امروز رایج است. گفتند در این جهت مختارید. اعلام شد که نماز عید قربان را علی بن موسی الرضا علیه السلام میخواند.
حدود صد و پنجاه سال بود- از زمان معاویه تا زمان مأمون- که معمول شده بود خلفا با جلال و شکوه و جبروت بیرون بیایند. مردم هم بی خبر، گفتند لابد ولیعهد هم با همان جلال و جبروتهای معمول بیرون می آید.
رؤسای سپاه، اعیان و اکابر لشکری و کشوری بنی العباس که حکم شاهزاده های آن وقت را داشتند همه آمدند درِ خانه ی حضرت که با ایشان بیایند به نماز. اما به رسم سابق، اسبهای خود را زین و یراق کرده و گردنبندهای طلا و نقره به گردن آنها بسته بودند، خودشان چکمه های مخصوص به پا کرده و مسلح شده بودند، شمشیرهای مرصّع به کمر بسته بودند با یک جلال و جبروت عجیبی. ولی حضرت قبلاً فرموده بود من می خواهم مثل جدم بیرون بیایم. در داخل منزل که بودند به عدهای از اطرافیانشان فرمودند: اینگونه که من میگویم رفتار کنید. وضو گرفتند و آماده شدند.
حضرت خیلی ساده پاها را برهنه کرد و ضامنهای کمر را بالا زد، عصا را به دست گرفت و ذکرگویان حرکت کرد: اَللّهُ اَکْبَرُ اَللّهُ اَکْبَرُ اَللّهُ اَکْبَرُ عَلی ما هَدینا وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلی ما اَوْلینا. اطرافیان هم با حضرت همصدا شدند. همه منتظر بودند. در که باز شد یک وقت دیدند امام با آن هیئت آمدند بیرون: اَللّهُ اَکْبَر. جمعیت بی اختیار گفت: اَللّهُ اَکْبَر.
از اسبها پیاده شدند و آنها را رها کردند و لباسها را کندند. چکمه ها را طوری بسته بودند که از پاها بیرون نمی آمد. نوشته اند خوشبخت ترین افراد کسی بود که یک چاقو پیدا می کرد که چکمه ها را پاره کند و دور بیندازد. اشکها جاری شد. تا حالا انتظار داشتند امام با جلال و جبروت مادی و دنیایی و زر و زیور و اسب و شمشیر بیرون بیایند؛ برعکس، جلال و جبروت معنوی جایش را گرفت. اینها هم فریاد کشیدند: اَللّهُ اَکْبَر. مردم دیگر هم فریاد کشیدند: اَللّهُ اَکْبَر. زنها و بچه ها روی پشت بامها جمع شده بودند که جلال ولیعهدی را ببینند. یک وقت دیدند اوضاع طور دیگر است. نوشته اند یک مرتبه تمام شهر مرو فریاد اَللّهُ اَکْبَر شد و صدای ضجّه و گریه در شهر بلند شد. جلال چند برابر شد اما در سادگی و معنویت. راه افتادند به طرف مصلّی (چون نماز عمومی است مستحب است زیر آسمان خوانده شود. ) چنان جمعیت هجوم آورد و چنان ابراز احساسات می کردند که گویی زمین و آسمان می لرزد.
جاسوسهای مأمون به او خبر دادند که قضیه از این قرار است، اگر این نماز را امروز علی بن موسی الرضا بخواند تو دیگر مالک چیزی نیستی. اگر از همان جا به مردم بگوید برویم سراغ مأمون، همان لشکریان خودت به سراغت خواهند آمد و تکه تکه ات خواهند کرد. هنوز که کار به آنجا نکشیده جلویش را بگیر. این بود که آمدند نزد حضرت و به عنوان التماس و خواهش که شما خسته و ناراحت می شوید و خلیفه گفته من راضی نیستم، مانع ایشان شدند. فرمود: من که اول گفتم که من اگر بخواهم بیایم، با آن زیّ بیرون می آیم که جدم بیرون می آمد. جدم این طور می آمد.
پی نوشت:
مجموعه آثار شهید مطهری . ج26، ص: 276 الی 278
منبع:تسنیم