کد خبر : ۸۸۶۵۶
تاریخ انتشار : ۰۶ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۱:۳۳

مرحوم دولابی: نافله آدم را نفله می‌کند

مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود: نافله آدم را نفله می‌کند. بخوانید، هر چه بادا باد! نافله در مستحبّات است. کارهای مستحبی را انجام بدهید. نافله، آدم را نفله می‌کند. آدم در دستگاه خدا، نفله بشود چطور است؟ خوب است یا بد؟ معلوم است خوب است.
عقیق:مرحوم میرزا اسماعیل دولابی می فرمود:  با او این طور، قشنگ‌ با او بخواب، بنشین و با او راه برو. اگر در تو حرکت آمد؛ هر کاری داری، با او بکن. اگر هم نیامد که می‌میریم و جان می‌دهیم و فانی می‌شویم که آن هم جای خوبی است. از دو حال بیرون نیست، یا جانمان از بین می‌رود، فانی و نفله می‌شویم یا نه. هرچه باشد،خیلی خوب و جای خوبی است. نافله آدم را نفله می‌کند. بخوانید، هر چه بادا باد! نافله در مستحبّات است. کارهای مستحبی را انجام بدهید. نافله، آدم را نفله می‌کند. آدم در دستگاه خدا، نفله بشود چطور است؟ خوب است یا بد؟ معلوم است خوب است و بهترین جا. بشر که اخرش نفله می‌شود، پس بگذار در نافله‌ها برود. نافله‌ها بالاتر از واجبات است. اینها اسرار محمّد و آل محمد(ص) است. راستش را بگو! در مستحبّات، بیشتر اختیار خودت را می‌بینی یا در واجبات؟ کجا اختیار خودت را می‌بینی؟ خدا در مستحبات، آدم را می گیرد و دست به سرش می‌کشد و می‌گوید ماشاءالله، بارک‌الله امشب آمده‌ای نماز بخوانی!؟ نصف شب؟! من به تو نگفتم بخوان. حدیثش را هم که می‌دانید. سر کلام را می‌آورم، قبل و بعدش را هم شما بروید پیدا کنید. لا یَزالُ یتقرَّبُ الی بالنّوافِلِ. خدا در حدیث پیامبر(ص) می‌فرماید عبادی دارم که اینها به واسطه نوافل یعنی مستحبات، تقرّب می‌جویند. انجاست که می‌گوید من چشم، گوش، بدن و دستش می‌شوم.

بگو ببینم شما با این کاسب یا عالم محلتان چه وقت دوست می‌شوی؟ آیا اگر به عدالت خرید کنی، دوست می‌شوی؟ نخیر. هرچه جنس به تو می‌دهد به نرخ معین می‌دهد و پولش را می‌گیرد. شما هم حق خودت را تحویل می‌گیری. نه کم و نه زیاد. بیست سال، داد و ستد می‌کنید اما از محبت، خبری نیست. این عدل و عدالت است که با هم پیاده کردید. در این طریق، دوستی نمی‌آید. دوستی چه وقت می‌آید؟ وقتی که این بقال محلتان دو تا سیب بر می‌دارد، انها را به بچه‌اش می‌دهد می‌گوید اینها را می‌بری خانه این مشتری‌مان که خیلی آدم نجیبی است. دو تا سیب می‌آورد و به شما می‌دهد. او را می‌شناسید؛ پسر بقالتان است. سیب‌ها را داد و گفت این سیب‌ها قشنگ را آقایم از سر بار برداشت و گفت به شما بدهم. او هم صبح آمد و گفت پول سیب‌ها چقدر می‌شود؟ جواب داد پولی نبود؛ من دیدم سیب قشنگ و خوبی است برای خانه شما فرستادم. این مرد با خودش گفت عجب! یکی دو ماه بعد، یک شب که گرسنه بود و داشت پلو می‌خورد، دید خیلی خوشمزه است؛ پلو را کشید و به بچه‌اش داد و گفت ببر به بقّال خودمان بده و بیا. او هم برد.

عزیز من! ببین چقدر داد و ستد شد؟ دو تا سیب با یک خورده غذا. یک وقت زد و این کاسب از اینجا به آن طرف تهران رفت. حالا این مشتری هر چند روز یک دفعه، بلند می‌شود و می‌رود و به بقال سر می‌زند و به او می‌گوید حالت چطور است. آیا از محل ما رفتی، خوب هستی؟ کاسب هم می‌گوید که خیلی خوب است. هر وقت هم دیر برود آن کاسب بلند می‌شود و می‌آید در خانه این را می‌زند و حال را می‌پرسد. دو تا سیب با یک خورده غذا سبب شد. عزیز من! مستحبات این طور است.



پی نوشت:

کتاب طوبی محبت؛ جلد چهارم - ص 93

مجلس حاج محمد اسماعیل دولابی

منبع:تسنیم

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین