۰۶ آذر ۱۴۰۳ ۲۵ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۴ : ۰۲
بعد از بيست و پنج سال روى گردانى از على عليه السلام و كنار گذاشتن حديث غدير و پس از آنكه جامعه حجاز و عراق به علّت بىلياقتى حاكمان، دچار تحيّر شدند، مردم به اميرالمؤمنين عليه السلام روى آرودند. حضرت، ضمن سخنرانى در جمع كثيرى از مردم، فرمود: «اگر نبود حضور حاضران و اتمام حجّت به وسيله آنان، ريسمان شتر خلافت را به گردنش مىانداختم تا هر جا كه خواهد برود.» آغاز حكومت آن حضرت، سال 35 هجرى و انتهاى آن، سال 40 بود. اين دولت كريمه پنج ساله، داراى ويژگىهايى است كه به بخشى از آنها اشاره مىشود:
*وضع اقتصادی
زندگى آن حضرت از نظر مادى و اقتصادى، در اين مدّت از عمرشان، به مانند پايينترين و ضعيفترين اقشار جامعه بود.
«وَ لَقَدْ وُلِّيَ النَّاسَ خَمْسَ سِنِينَ فَمَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَى آجُرَّةٍ ...». «در اين 5 سال، آجرى بر روى آجر قرار ندادند و زمينى را نخريدند و درهم و دينارى بر جاى نگذاشتند.»
خود آن حضرت مىفرمايند:«به خدا سوگند آن قدر جبّه خود را پينه زدم تا آنكه از پينه زننده خجالت كشيدم و كسى به من گفت: آيا بعد از اين همه، آن را از خود دور نمىكنى؟»
*رسيدگى به شكايات
سوده يكى از زنان شجاع عرب در حضور معاويه، لب به مدح على عليه السلام گشود و گفت:
«روزى به شكايت از فرماندار، نزد ايشان رفتم، او نماز مىخواند، پس از نماز با مهربانى فرمود: حاجتى دارى؟ شكايت خود را گفتم. على عليه السلام گريه كرد و گفت:
خدايا! تو شاهدى كه من اينان را براى ظلم بر خلق تو نگماشتهام! آنگاه تكه پوستى برداشت و نامهاى نوشت و به من داد. اين نامه را به والى آن شهر رساندم. فرماندار اين نامه را خواند و دست از كار برداشت، در حالى كه از كار بركنار شده بود.»
*جنگهاى متوالى
در مدّت محدود حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام ، سه جنگ بزرگ بر آن حضرت تحميل گرديد:
الف) جنگ جمل (ناكثين)؛ بنيانگذار اين جنگ، عايشه و ياران او، طلحه و زبير بودند كه جزو نخستين بيعت كنندگان با اميرالمؤمنين عليه السلام به شمار مىرفتند. اين نبرد، در سال 36 هجرى در بصره به وقوع پيوست و يك روز بيشتر طول نكشيد و على عليه السلام بعد از نصايح بسيار و اتمام حجّت و شروع جنگ توسط دشمن به دفاع پرداخت و اين فتنه را ريشه كن ساخت.
ب) جنگ صفين (قاسطين)؛ شام يكى از استانهاى تحت حكومت اميرالمؤمنين عليه السلام بود كه معاويه اعلام خود مختارى كرد و قصد تجزيه مملكت اسلامى را در سر مىپروراند. در بيست و دوم محرم سال 37 هجرى در منطقه صفّين اين نبرد به وقوع پيوست و با رشادتهاى مجاهدينى همچون مالك اشتر، مىرفت كه اين غائله نيز ريشهكن گردد ولى تزوير دشمن از يكسو و نابخردى بعضى از ياران از سوى ديگر، اين جنگ را متوقف كرد. معاويه با راهنمايى عمرو بن عاص، قرآنها را بر سر نيزهها بلند كرده، كوتهبينان را به ترديد انداختند و صلح را بر حضرتش تحميل كردند و همان ساده انديشان، شخصى همچون ابوموسى اشعرى را به داورى برگزيدند كه هيچيك از اين امور، مورد رضايت حضرت على عليه السلام نبود.
ج) جنگ نهروان (مارقين)؛ اينان همان متعصبان بىرحم و كوردلى بودند كه از كثرت عبادت، پيشانى آنها پينه بسته بود ولى از ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام بهرهاى نداشتند. آنها مىگفتند ما با پذيرفتن حكميّت در جنگ با معاويه گناه كرديم و كافر شديم و همگى بايد توبه كنيم و رفته رفته هر حاكميتى را مورد انكار قرار دادند.
على عليه السلام بعد از نصايح بسيار، بعضى از آنان را هدايت كرد ولى بقيه بر عناد خود اصرار ورزيدند. در اين جنگ چهار هزار نفر از آنان به دست لشكر على عليه السلام به هلاكت رسيدند و تنها ده نفر از آنان موفق به فرار شدند.
گفتنى است، ماجراى خروج آنان بر حاكميت و دين را سالها قبل، پيامبر به على عليه السلام خبر داده بودند. بعد از اتمام اين نبرد، اميرالمؤمنين عليه السلام ضمن سخنرانى فرمودند : «من چشم فتنه را درآوردم و كسى ديگر جز من جرأت بر چنين امرى نداشت.»
*شهادت
مدّتى پس از ماجراى نهروان، جمعى از خوارج در مكه گرد آمدند و به اين نتيجه رسيدند كه امّت اصلاح نخواهد شد مگر با از ميان برداشتن على عليه السلام و معاويه و عمرو بن عاص.
عبدالرحمان بن ملجم گفت : من خاطر شما را از على آسوده مىسازم. بَرَكبن عبداللَّه قتل معاويه را برعهده گرفت و عمرو بن بكر كشتن عمرو عاص را. تصميم آنان بر اين شد كه در شب 19 رمضان به اين امر اقدام كنند. برك، عازم شام گرديد، اما توانست معاويه را مجروح سازد. و عمرو بن بكر راهى مصر شد ولى در آن شب شخصى ديگر به جاى عمروعاص به مسجد آمد و او كشته شد.
و اما ابن ملجم وارد كوفه شد و با زنى به نام «قطام» آشنا گرديد و از وى خواستگارى نمود. قطام بخشى از مهر خود را كشتن اميرالمؤمنين عليه السلام قرار داد.
ابن ملجم شب 19 رمضان سال 40 هجرى وارد مسجد كوفه گرديد و با شمشيرى كه آن را آلوده به زهر نموده بود، بر فرق مبارك حضرت زد. در اين هنگام دو سخن شنيده شد؛ يكى از على عليه السلام كه فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» و ديگرى از جبرئيل هنگامى كه درهاى مسجد به هم خورد و لرزهاى زمين را فراگرفت كه فرياد برآورد:
«تَهَدَّمَتْ وَ اللَّه أركان الهُدى ... قُتل عَلِيّ الْمُرتَضى قَتَلَهُ أَشْقَىالأَشْقِياء».
فرزندان و برادران على عليه السلام
رجال شناسان، تعداد اولاد اميرالمؤمنين عليه السلام را 28 نفر دانستهاند:
امامحسن، امامحسين ، زينب ، امّكلثوم ، و محسنازفاطمه زهرا صلوات الله علیهم اجمعین
محمد حنفيه از خوله (دختر جعفر بن قيس).
ابوالفضل العباس عليه السلام، جعفر، عثمان و عبداللَّه از امّالبنين (فاطمه دختر حزام ابن خالد) که همگى در كربلا به شهادت رسيدند.
يحيى بن على، از اسماء بنت عميس
محمد اصغر و عبيداللَّه از ليلى دارميه (دختر مسعود) كه بنابر قولى اينان نيز در كربلا به شهادت رسيدند.
عمر اطرف و رقيه از امّ حبيبه كه دوقلو به دنيا آمدند.
امّالحسن و رمله از امّسعيد .
نفيسه، زينب صغرى، رقيه صغرى، امّ هانى، امّ كرام، جمانه، امامه، امّ سلمه، ميمونه، خديجه و فاطمه از زنان ديگر.
برادران على عليه السلام عبارتند از: طالب، عقيل، جعفر و على عليه السلام كه ميان آنها ده سال فاصله بود؛ يعنى هنگامى كه آن حضرت به دنيا آمدند، جعفر ده سال، عقيل بيست سال و طالب سى سال داشتند.
اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام
برخى ياران مشهور امام على عليه السلام عبارت بودند از:
1. اصبغ بن نباته 2. اويس قرنى 3. حارث بن عبداللَّه الاعور الهمدانى 4. حجربن عدىّ الكندى 5. رُشيد هجرى 6 و 7. زيد و صعصعه فرزندان صوحانالعبدى 8. سُليمان ابن صُرد خزاعى 9. سهل بن حنيف انصارى 10. ابوالاسود دئلى 11. عبداللَّهبن ابىطلحه 12. عبداللَّه بن بُديل 13. عبداللَّه بن جعفرالطيّار 14. عبداللَّه بن خبّاب 15. عبداللَّهبن عباس 16. عُثمان بن حُنيف 17. عدىّ بن حاتم 18. عقيل بن ابىطالب 19. عمرو بن حَمِق خزاعى 20. قنبر 21. كميلبن زياد نخعى 22. مالك اشتر 23. محمد بن ابىبكر 24. محمد بن ابىحذيفه 25. ميثم تمّار 26. هاشم بن عُتبه.
نهجالبلاغه
نهجالبلاغه، همان درياى بيكرانى است كه ساحلى براى آن شناخته نشده و نهايت آن براى احدى درك نگرديده است و اين همان بحر پرگوهرى مىباشد كه هر يك از محققان و عالمان به قدر ظرفيت خويش توانستهاند از آن بهره گيرند.
اين مجموعه را سيد رضى (359- 406) از كتب معتبر و مختلفى كه نزد وى بوده جمعآورى نمود، كه مشتمل بر 241 خطبه، 79 نامه و 480 سخن كوتاه و حكمتآميز است.
به مصداق «كلام الامير اميرالكلام» مىتوان اذعان نمود كه نهجالبلاغه معجزهاى است كه ويژگىهايى را همچون قرآن در خود جمع كرده است:
الف: فصاحت و بلاغت.
ب: چند بُعدى بودن و قابليت تفسيرهاى گوناگون.
ج: عدم تأثير مرور زمان بر آن.
د: خضوع همه ادبا در برابر نهجالبلاغه.
هـ : نفوذ در ابعاد روح و روان بشر.
ابن ابىالحديد (قرن هفتم) مىگويد: «به حق سخن على عليه السلام را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر خواندهاند. همه مردم، فن خطابه و نويسندگى را از او گرفتهاند. كافى است كه مردى مانند «جاحظ» در «البيان و التبيين» و ساير كتب خويش ستايشگر او است.»
پی نوشت :
1- محدّث نورى، مستدركالوسائل، ج 3، ص 272، مؤسسه آلالبيت.
2- بحارالأنوار، ج 41، ص 119
3 - احقاق الحق، ج 8، ص 522
4 نهجالبلاغه، خطبه 93، ص 172
5- بحارالأنوار، ج 42، ص 282
6- شيخ عباس قمى، منتهىالآمال، ج 1، ص 135، كتاب فروشى علمّيه اسلاميّه.
7 - شيخ عباس قمى، منتهىالآمال، ج 1، ص 141، كتاب فروشى علمّيه اسلاميّه.
8- استاد مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، ص 15، انتشارات صدرا - جمعى از نويسندگان، ره توشه عتبات عاليات، 1جلد، نشر مشعر - تهران، چاپ: 6، پاييز 1388.
منبع:حوزه