عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۸۴۲۲۱
تاریخ انتشار : ۲۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۶
به مناسبت شهادت حضرت زهـرا منتشر شد
به مناسبت سالروز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) تعدادی از سروده‌ها در باب شهادت آن حضرت را منتشر می‌کنیم.
عقیق: هنگامی که حضرت فاطمه علیهاالسلام در بستر شهادت قرار گرفت، زنان مدینه به عیادت او رفتند و جویای احوالش شدند. حضرت پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پدرش رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «به خدا سوگند از دنیای شما بیزارم و مردهای شما را دشمن می‌دارم... . کردار مردان شما زیانی آشکار است؛ چرا که آنها از ابوالحسن علی علیه السلام روی گردان شدند. سوگند به خدا روی گردانی آنها از علی علیه السلام، به این دلیل است که شمشیر علی در میدان‌های نبرد، تیز و کوبنده بود. او باکی از مرگ نداشت... . آنها بر ما ستم کردند و دست از یاری ما کشیدند».

و زمانی که شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام نزدیک شد، به اسماء بنت عُمَیس فرمود: «آبی بیاور تا وضوبگیرم». ایشان وضو گرفتند و به روایتی غسل هم کردند. سپس خود را معطّر ساخته و لباس‌های تازه‌ای پوشیدند و فرمودند: «ای اسماء! مقداری از آن کافور بهشتی را بالای سرم بگذار تا مرا با آن حنوط کنند». سپس پای خود را به سمت قبله دراز کرده، خوابیدند و پارچه‌ای بر روی خود کشیدند و فرمودند: «ای اسماء! ساعتی صبر کن و بعد از آن مرا صدا بزن، اگر جوابی ندادم، بدان که من به پدر خویش ملحق شده‌ام و علی علیه السلام را باخبر کن». اسماء بعد از ساعتی، چند مرتبه ایشان را صدا زد، ولی جوابی نشنید. سپس پارچه را از روی ایشان برداشت و دریافت که مرغ روحش به بهشت برین پرواز کرده است.

به‌مناسبت سالروز شهادت حضرت زهــرا(سلام الله علیها) تعدادی از اشعار آیینی در باب شهادت آن حضرت منتشر می‌شود:

على اکبر لطیفیان

داده ست نام فاطمه، داور به زهرا
داده لقب صدیقه‌ی اطهر به زهرا
جنت همان توصیف اجمالی زهراست
جنت به کوثر وصف شد کوثر به زهرا
ام‌ابیهایی‌اش ام الانبیایی ست
باید بگویند انبیا مادر به زهرا
او سربلند امتحان‌های خدا بود
این‌گونه شد بخشید تاج سر به زهرا
صبرش زبانزد بود حتی قبل خلقت
صبری که داده جلوه‌ای دیگر به زهرا
به رشته‌های چادرش امید دارند
آنان که محتاجند در محشر به زهرا
ماندم بگویم رفته زهرا به پیمبر
یا که بگویم رفته پیغمبر به زهرا؟!
در سیر معراجی خود در آخر راه
زهرا به حیدر می‌رسد حیدر به زهرا
خدمت به مولا هم همان خدمت به زهراست
در اصل خدمت می‌کند قنبر به زهرا
یعنی همه محتاج زهرای بتولیم
وقتی توسل می‌کند رهبر به زهرا
زهرا برای ما همیشه مادری کرد
خیلی بدهکار است این کشور به زهرا
تا فیض از دامان معراجش بچیند
سر میزند هر صبح پیغمبر به زهرا
وقتی پیمبر بود در شهر مدینه
عرض ادب می‌کرد حتی در، به زهرا
تازه رسول الله را از دست داده
اما چو کوهی روی پایش ایستاده

زهرا ستاره، ماه، زهرا آفتاب است
یک مصطفای دیگری زیر نقاب است
جبریل نازل می‌شود با وحی بر او
او نیست پیغمبر ولی صاحب کتاب است
مهریه‌اش آب است آب زندگانی
دنیای لب تشنه فقط دنبال آب است
زهرا حکیمانه ست جنس اعتراضش
زهرای مرضیه سؤالش هم جواب است
زهرا به ما آموخته پای ولایت
از آبروی خود گذشتیم آن حساب است
چه آبرویی!!! گر به کار دین نیاید؟!
این آبروها بیشتر نوعی حجاب است
خانه به خانه در زدم پاسخ ندادند
بیگانه بیدار است اما دوست خواب است
در راه قرآن کندرو بودن چه حاصل
به نص قرآن راه قرآن با شتاب است
نه حرف من، نه حرف تو، نه حرف مردم
در دین ما حرف «علی»فصل الخطاب است
تضعیف حزب الله جایز نیست, زیرا
هر جا که حزب الله باشد فتح باب است
در سینه اطفال ما عکس خمینی ست
این رویش نسل جدید انقلاب است
ایران، یمن، لبنان، فلسطین... در همه جا
پرچم به دست بچه‌های بوتراب است
ما را دعا کن باز با دست شکسته
ما را دعا کن که دعایت مستجاب است
هر که در این خیمه نشسته کار دارد
با مادر پهلو شکسته کار دارد

باید طریقت  هم ابوذر وار باشد
هم بینش مقداد یک مقدار باشد
ما این طرف یا آن طرف در دین نداریم
باید فقط «معیارِ حق» معیار باشد
باید به روی ماذنه حق را بیان کرد
باید بلال شهر هم عمار باشد
فرقی ندارد نخل یا منبر، علی دوست
باید زبان میثم تمار باشد
دم میزند هر لحظه از حق و حقیقت
حتی اگر منصور روی دار باشد
انصار بودن یا نبودن اسم و رسم است
آن‌کس ز انصار است که بیدار باشد
دنیاطلب دین را به دنیا می‌فروشد
ای وای اگر دیندار دنیادار باشد
گنجش به فردی می‌رسد رنجش به جمعی
هر وقت اشرافی گری در کار باشد
دیگر نمی‌خوابد گرسنه طفل مردم
گر سلک ما «الجار ثم الدار» باشد
از حرف حق خسته نخواهد گشت زهرا
حتی اگر بین در و دیوار باشد
کتمان نخواهد کرد حق مرتضی را
هر چند بین سینه‌اش مسمار باشد
مردم! همیشه گل گل است و خار خار است
گیرم دو روزی گل کنار خار باشد
این قافله ترسی ز گمراهی ندارد
وقتی ولایت قافله سالار باشد
مرد و زن ما یک به یک سردار جنگند
دشمن غلط کرده پی سردار باشد
از یاوه گویی های دشمن بیم!! هرگز
وقتی شهادت هست پس تسلیم!! هرگز

مردی یگانه بود و بانویی یگانه
آهسته می‌رفتند از خانه شبانه
همراه هم بودند مثل دو غریبه
پهلو به پهلو، پا به پا، شانه به شانه
سر می‌زدند انصار را کوچه به کوچه
در می‌زدند انصار را خانه به خانه
مظلومشان دیدند، در را وا نکردند
وای از زمانه، وای از دست زمانه
چهل شب تمام شهر را گشتند با هم
اما بدون یار برگشتند خانه
وقتی عزادار رسول الله بودند
از درب خانه می‌کشید آتش زبانه
آتش زدند این لانه را حتی نگفتند
این مرغ چندین جوجه دارد بین لانه
در باز شد وقتی که زهرا پشت در بود
دخت نبی افتاد بین آستانه
دستی ورم کرده ست و دستی هم شکسته
هم با غلاف تیغ... هم با تازیانه....
حتی نگاهی هم به پهلویش نینداخت
محو علی بود عاشقانه، عارفانه
دامان در می‌سوخت، اما داشت می‌سوخت...
...در کربلا دامان چندین نازدانه
افتاد یک دانه از آن دو گوشواره
در کربلا افتاد اما دانه دانه
شب‌های جمعه فاطمه بالای گودال
با ناله، آنهم ناله‌های مادرانه...
...گوید حسینم کشته شد ای داد بیداد
نور دو عینم کشته شد ای داد بیداد

علیرضا خاکساری

وقتی مرا در روضه دعوت می‌کند زهرا
یعنی کریمانه کرامت می‌کند زهرا
بیش از پدر، مادر محبت می‌کند زهرا
از نان شب خرج رعیت می‌کند زهرا

تفسیر ناب آیه‌های هل آتی یعنی...
لطف بدون منت و بی انتها یعنی...
پیراهنش در دست خالی گدا یعنی ...
شام زفافش هم عنایت می‌کند زهرا

غم می‌زداید از دل سائل به یک لبخند
با دست و دل بازی گدا را می‌کند خرسند
یک روز نان سفره و یک روز گردن بند
همواره لطف بی نهایت می‌کند زهرا

هرکس مقیم خانه‌اش شد اهل ایمان شد
مقداد شد میثم شد و عمار و سلمان شد
از برکتش حتی یهودی هم مسلمان شد
چادر نمازش هم هدایت می‌کند زهرا

زهرا تر از زهرا ندارد عالم ایجاد
آیات قرآن از مقاماتش خبر می‌داد
جانم به این عفت که نزد کور مادرزاد
حجب و حجابش را رعایت می‌کند زهرا

توحید دارد می‌چکد از سقف ایوانش
اعجاز بیرون میزند از مطبخ نانش
زهرا که جای خود بگویم از کنیزانش ...
فضه ش پیمبر گونه صحبت می‌کند زهرا

چیزی نمی‌خواهد در این دنیا برای خود
فیضی دهد همسایه را با ربنای خود
پهلویش آزرده ست اما با خدای خود
هرشب سر سجاده خلوت می‌کند زهرا

یک عمر در کنج دلش یاد علی دارد
تصمیم بر یاری و امداد علی دارد
لحظه به لحظه بر لبش ناد علی دارد
با ذکر مولایش عبادت می‌کند زهرا

با اینکه خلقت را برای او بنا کردند
از عالم هستی حسابش را جدا کردند
هر سیزده معصوم بر او اقتدا کردند
پس بر امامان هم امامت می‌کند زهرا

از خون که رنگین شد زمین دیگر زمان فهمید
از شور و شوق فاطمیون بی گمان فهمید
از حلقه‌ی دار «نمر» ها می‌توان فهمید
دارد که بر دلها حکومت می‌کند زهرا

دنیا اسیر عشق پاکش بیشتر ایران
محبوب زهرا می‌شود از هر نظر ایران
دیروز در شهر نبی امروز در ایران
سید علی‌ها را حمایت می‌کند زهرا

یا قهر و آتش یا دگر تسلیم یعنی چه؟
در پای طاغوت زمان تعظیم یعنی چه؟
در ریسمان ذلت و تحریم یعنی چه؟
تفسیر صبر و استقامت می‌کند زهرا


از هرم آتش صورت پروانه می‌سوزد
در پیش چشم کودکان کاشانه می‌سوزد
چون شمع ذره‌ذره مرد خانه می‌سوزد
اما صبوری در مصیبت می‌کند زهرا

وقتی که دل را می‌دهد در دست دلبر هم...
در پای عهدش می‌گذارد تا ابد سر هم...
با صاحب و مولای خود یک‌بار دیگر هم...
بین در و دیوار بیعت می‌کند زهرا

پا را که داخل می‌گذارد از در مسجد
از ترس می‌لرزد به خود سرتاسر مسجد
محو کلام آتشین اش منبر مسجد
با خطبه‌ای غرا قیامت می‌کند زهرا

بوی شهادت می‌رسد از لحن سوگندش
«لبیک یا حیدر» نوشته روی سربندش
جان علی را می‌خرد با جان فرزندش
از هستی‌اش خرج ولایت می‌کند زهرا

با صورت نیلی و با چشمان کم سویش
با سینه  آزرده و با زخم بازویش
با لاله‌های بسترش با درد پهلویش
از غربت مولا روایت می‌کند زهرا

هر شب سراغ از مهبط مسمار می‌گیرد
از پا می افتد, پهلویش هر بار می‌گیرد
وقتی کمک از شانه‌ی دیوار می‌گیرد
یعنی که به سختی حرکت می‌کند زهرا

از تندی شلاق بی احساس بی دین نه
از بی حیایی غلاف تیغ بدبین نه
از چشم شور و پای شوم و دست سنگین نه
از درد تنهایی شکایت می‌کند زهرا

اشک مرا پای شب مهتاب بگذارید
تابوت را در گوشه‌ی سرداب بگذارید
نزد حسینم نیمه شب‌ها آب بگذارید
این روزها دارد وصیت می‌کند زهرا

همچون پرستویی که بالش گشته آزرده
مانند سرو سیلی از باد خزان خورده
مثل گلی پرپر شبیه یاس پژمرده
در عرش بابا را زیارت می‌کند زهرا

فردای محشر باز محشر می‌شود قطعاً
مادر می‌آید دیدنی‌تر می‌شود قطعاً
با لطف او یک طور دیگر می‌شود قطعاً
از ما گنه‌کاران شفاعت می‌کند زهرا

خسران زده در کوله بارش در ندارد که
در روز رستاخیز دست پُر ندارد که
هرچه بگوید فاطمه رد خور ندارد که
نزد خدا از ما ضمانت می‌کند زهرا

هم سینه زن هم گریه کن هم روضه خوانش را
هم چای ریز بی ریا و بی نشانش را
تا دوستان دوستان دوستانش را
با دست خود راهی جنت می‌کند زهرا

حسن کردی

تا زنده‌ام برای شما گریه می‌کنم
در ماتم و عزای شما گریه می‌کنم

سرشار از تنفس امید می‌شوم
وقتی که در هوای شما گریه می‌کنم

هر فاطمیه محرم اشک و غم علی
از داغ روضه‌های شما گریه می‌کنم

یاد جوانی‌ات که به تاراج شعله رفت
آتش گرفته پای شما گریه می‌کنم

با اسم کوچه موی سرم می‌شود سفید
هم درد مجتبای شما گریه می‌کنم

با واژه‌های سیلی و دیوار و در مدام
لطمه زنان برای شما گریه می‌کنم

هر بار با شنیدن «فضه خذینی» ات
از صبر مرتضای شما گریه می‌کنم

یاد قنوت نافله‌های نشسته‌ات
از سوز ربنای شما گریه می‌کنم

قاسم نعمتی

از خانه‌ات تا عرش راهی نیست زهرا
دیگر مجال سوز آهی نیست زهرا

از تنگ نای این در و دیوار برخیز
بهتر از اینجا تکیه گاهی نیست زهرا

پیچیده در گوشم صدای ضرب سیلی
سنگین‌تر از این ماه ماهی نیست زهرا

سردسته‌ی این قوم سنگین است دستش
بر ضربه‌های او پناهی نیست زهرا

یا که رها کن دامنش را زود برگرد
یا مثل اینجا قتلگاهی نیست زهرا

وحید قاسمی

راضی به هر قضایِ خدا می‌روی علی
چون نوح سمتِ موج بلا می‌روی علی

دارم به فتحِ خیبر تو فکر می‌کنم
با دست‌های بسته کجا می‌روی علی!؟

ای سرشناس شهر، برای تو خوب نیست!
مسجد چرا بدون عبا می‌روی علی!؟

آشفته حالِ فاطمه‌ی پشتِ در نباش
قدرِ خودت به هول و ولا می‌روی علی

آیینه‌ی شکسته‌ی این کوچه‌ها منم
از من شکسته‌تر تو چرا می‌روی علی!؟

بی رحمیِ مغیره عجب شمرگونه است!
داری چه زود کرببلا می‌روی علی!

این کوچه، آخرش ته گودال می‌رسد
داری میان حرمله‌ها می‌روی علی

عارفه دهقانی

باید آیینه را قسم بدهم
صورتت را به من نشان بدهد
دیدن روی ماه تو, تنها
می‌تواند به من توان بدهد

رو گرفتی ...خسوف شد ...شب‌ها
آه! از سوزِ مانده  بر لبها
نفَسی زنده کن مرا...که فقط
می‌تواند دَمِ تو، جان بدهد

جز من و کودکان و سلمان و
دو سه یارِ به حق مسلمانم
یک نفر نیست که در این شهر
برسد ...آب دستمان بدهد

اَنتِ روحُ الحیاةِ...لَم یَبقا
بعدَکِ جسمُ نحنُ فی الدُّنیا!
دونَنی، لا تُرَحِّلی! زهرا!
کاش هجران، کمی امان بدهد

این‌همه زخم... آه... این‌همه زخم
رازهای تو بود و دَم نزدی
چاره سازِ علی...بگو چه کنم؟
کیست تا مَرهَمی نشان بدهد؟

کمی آبِ روان بریز اسماء...
عذر می‌خواهم از همه سادات!
روضه، سنگین شده...کسی باید
آبِ قندی به روضه خوان بدهد

میلاد حسنی

ای روزگار چند صباحی به کام باش
بر زخم ما به جای نمک التیام باش

جمعیتی رسید ز دارالنّفاق شهر
روح الامین مراقب دارالسّلام باش

فریاد بی طهارت نامحترم خموش
پشت در است طاهره با احترام باش

این هیزم از کدام جهنم رسیده است
ای در مسوز مثل دلم، با دوام باش

اینجا «خلیله» در وسط شعله مانده است
یا نار بهر فاطمه «رداً سلام» باش

ای آهنی که کوره‌ی هیزم چشیده‌ای
دور از محل بوسه‌ی خیرالانام باش

حالا که داستان فدک ناتمام ماند
ای شعر پس تو هم غزلی ناتمام باش

حبیب الله چایچیان

دنیاست چو قطره‌ایّ و، دریا زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا، زهرا

قدرش بود امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک فردا، زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا

احمد که خدا گفت به مدحش: لولاک
کی می‌شدی آفریده، لولا، زهرا

طاها و علی دو بیکران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا زهرا

او سرّ خدا و لیلة القدر نبی است
خیر دو سرا، درخت طوبی، زهرا

بر تخت جلال، از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا، زهرا

در آل کسا محور شخصیّتهاست
مابین آب و بَعل و بنیها، زهرا

سر سلسله‌ی نسل پیمبر کوثر
سرچشمه‌ی نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا

آن پایه که دیروز پیمبر بنهاد
امروز نگه‌داشته بر پا، زهرا

از احمد و مرتضی چه باقی ماند
از مجمعشان شود چو منها، زهرا

حرمت بنگر که در صفوف محشر
یک زن نبود سواره الا زهرا

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی است برای شیعه، تنها، زهرا

حیف است (حسانا) که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا


منبع:تسنیم

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین