۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۵ : ۰۲
مادر شهید علی که منتظر این لحظه بود، با مادر شهید عباس السمیع تماس گرفت و متوجه شد آنها هم چنین تماسی از سوی آل خلیفه دریافت کرده اند، اما هنگامی که با مادر سامی مشیمع تماس گرفت متوجه شد آنها هنوز چنین تماسی دریافت نکرده اند که به زودی با آنها هم تماس گرفته شد و خانواده مشیمع قبل از همه خانواده ها یعنی ساعت یک با فرزند خود ملاقات کردند.
خانواده علی سنکیس که زودتر به زندان رسیده بودند، ماموران کارت های شناسایی آنها را گرفتند و به آنها گفتند هنوز وقت ملاقات نرسیده و باید یک ساعت دیگر بیایند و حتی به آنها اجازه ندادند در پارکینگ خودروهای زندان بنشینند و آنها را وادار کردند از اطراف زندان بروند و این در حالی بود که اطراف این زندان تقریبا یک بیابان است و جایی برای نشستن و استراحت وجود ندارد و همین باعث شد خانواده شهید علی به یک پمپ بنزین پناه ببرند و این یک ساعت را که همچون یک سال بر آنها گذشت در این پمپ بنزین سر کنند و پس از آن بار دیگر راهی ساختمان زندان شدند.
خانواده شهید علی می گویند هنگام ورود به زندان به گونه ای ما را بازرسی بدنی کردند گویی همه ما قاتل و جنایتکار هستیم و ما را از دروازه بازرسی الکترونیک عبور دادند و حتی کفش های ما را بیرون آوردند و کفش ها را هم داخل دستگاه بازرسی گذاشتند و پس از آن ما را با خودروی زندان به ایستگاه بازرسی دوم بردند و در آنجا با دقت بیشتری ما را بازرسی کردند و آنجا پر از پلیس و مامور بود که به ما نگاه می کردند.
خانواده شهید علی می گویند ما را که نزد او بردند، دست و پایش بسته بود و همه ماموران از پنجره مراقب بودند و حتی پلک نمی زدند تا همه چیز را ببینند در این هنگام خواهر علی سمت چپ و پدرش سمت راست او نشست و مادرش ترجیح داد مقابل او بنشیند و اینجا بود که بغض علی ترکید و گریه کرد.
مادرش به او گفت چرا گریه می کنی؟ علی گفت به خاطر شما.
مادر گفت به خاطر ما گریه نکن که شهادت توفیقی است که نصیب هرکس نمی شود و تو برای این راه انتخاب شده ای و این افتخار بزرگی است و زندان هم تو را از گناهانت پاک کرده و اکنون شهادت مقام تو را بلند می کند. بعد هم تو که در عمر کوتاه خود بسیار اهل نماز و روزه بودی. علی گفت بله، امشب را هم می خواهم تا صبح نماز بخوانم.
مادر گفت: امروز آخرین فرصت تو است، پس قلب خود را پاک کن و رو به سوی خدا کن.
علی از مادرش خواست از مردم منطقه برای او حلالیت بخواهد.
مادر علی دست به سر و سینه و پشت و تمام بدن او کشید و برای او دعا خواند، اما پدر او همچنان ساکت و آرام کنارش نشسته بود و نمی توانست چیزی بگوید.
پس از آن وقت بیرون رفتن از زندان فرا رسید و پدر و خواهر علی با او وداع کردند و مادرش هنگام خداحافظی در گوش او زمزمه کرد: این آخرین دیدار است.
پس از آن تعداد زیادی از ماموران برای بردن علی آمدند گویی فراموش کرده اند برای بردن یک جوان دست و پا بسته و محکوم به اعدام می آیند.
هنگام بیرون رفتن از زندان دوباره همه را بازرسی بدنی کردند به گونه ای که خانواده احساس توهین کردند و عصبانی شدند، اما همچنان سرهای خود را بالا گرفتند و از زندان بیرون رفتند تا منتظر شنیدن خبر شهادت فرزند خود باشند.
صبح یکشنبه بود که پدر علی با مادر او تماس گرفت و در حالی که صدای او را نمی شناخت گفت فضیله کجا است؟ مادر علی گفت من فضیله هستم مرا نمی شناسی؟ پدر گفت حکم اجرا شد..