کد خبر : ۸۲۲۵۶
تاریخ انتشار : ۰۶ دی ۱۳۹۵ - ۰۶:۲۳

معراج چه زمانی اتفاق افتاد؟

طبق احادیث مختلف حضرت یکبار معراج نکرده بلکه چندین بار عروج کرده‌اند.
عقیق:عده‌ای معتقدند که معراج دوازده سال بعد از بعثت وقوع یافته است و گروهی زمان معراج را یکسال و پنج ماه قبل از هجرت می‌دانند، طایفه‌ای نیز معراج آن حضرت را در ماه رمضان (شب هفدهم) و بروایتی دیگر بیست و یکم ماه رمضان آورده‌اند.

جالب است که بدانیم طبق احادیث مختلف حضرت یکبار معراج نکرده بلکه چندین بار عروج کرده‌اند.

بهر حال حضرت محمد می‌فرماید: جبرئیل دست مرا گرفت و از مسجد بیرون آورد. مرکبی را در میان صفا و مروه ایستاده دیدم که کوچکتر از اسب و بزرگتر از الاغ بود و ... و زینی بر پشت داشت.

جبرئیل گفت: ای محمد بر این مرکب سوار شو که این مرکب ابراهیم علیه السلام است که بر آن برنشست و به کعبه رفت.

پس جبرئیل رکاب و میکائیل عنان بگرفت و چون آن حضرت قصد سوار شدن کرد مرکب تکانی بخود داد؛ جبرئیل فریاد برآورد که شرم کن که هیچ پیامبری گرامی تر از محمد بر تو سوار نشده است. آنگاه حضرت محمد بر مرکب سوار شده و گروهی از فرشتگان از چپ و راست و پیش و پس حضرتش را همراهی میکردند تا حضرت محمد به مسجد القصی رسید.

پس از طی مسیری دیگر جبرئیل خطاب به حضرت محمد صلی ا.. عرض کرد: اکنون در این جا فرود آی؛ زمین طیبه است و زمین هجرت تو خواهد بود.

حضرت محمد(ص) میفرماید: آنگاه فرود آمدم و مشاهده کردم که در مدینه هستم و در آنجا نماز گزاردم و پس از ادای نماز، دیگر باره بر آن مرکب سوار شده مدتی طی راه کردم. جبرئیل عرض کرد دیگر بار فرود آی، و من در آنجا نیز فرود آمدم آنجا طور سینا بود. نماز گزاردم و بر مرکب بر نشستم و پس از مدتی جبرئیل گفت فرود آی، من فرود آمدم، آنجا بیت اللحم و محل تولد عیسی علیه السلام بود.

در آنجا نیز نماز گزارده و سوار بر مرکب شدم. جبرئیل پس از زمانی دیگر گفت فرود آی و ما به مسجد الاقصی رسیده بودیم.

در مسجد الاقصی گروهی از فرشتگان به استقبال ما آمدند و از سوی خداوند بشارت و کرامت آوردند و بر من بدینگونه سلام دادند که :

السلام و علیک یا اول و یا آخر و یا حاشر.

پس از شنیدن این شیوه خیر مقدم به جبرئیل گفتم چگونه است که این فرشتگان این چنین مرا پذیرا شده خیر مقدم گفتند؟ عرض کرد تو اول کسی هستی که شفاعت تو پذیرفته میشود بدرستی که تو اولین شفاعت کننده و آخرین انبیایی و بیداری و رستاخیز مردم در جهان به قدم تو ممکن میگردد.

جبرئیل پس از این پاسخ، مرا فرود آورد و مرکب را به حلقه در مسجد بست و این همان مسجدی بود که پیامبران مرکب های خود را به آن در می بستند.
 
من وارد مسجد الاقصی شدم، جمعی از پیامبران در آنجا حضور داشتند ( و بروایتی ارواح آنان) مرا سلام داده تحیت فرستادند؛ از جبرئیل سوال کردم اینان چه کسانی هستند؟ گفت برادران تو، پیامبران خدایند. آنگاه جبرئیل برای نماز مرا به پیش راند و خود اذان بگفت و انبیاء و فرشتگان مقرب همه و همه به من اقتدا کرده نماز گزاردند.

{کاش روزی قائم ال پیامبر بیاید و ما هم لیاقت اقتدا به نمازش را بیابیم.}

آنگاه پرده دار بیت المقدس سه جام پیش آورد یکی از شیر و یکی از آب و آن دیگری از شراب سرشار بود ... من نیز جام شیر را بدست گرفتم و بنوشیدم. جبرئیل گفت هدایت یافتی و امت تو نیز هدایت شدند.

چون نماز به پایان رسید بعضی از انبیاء که حضور داشتند خداوند را درود و ثنا گفتند.

ابراهیم (ع) گفت: ستایش خدایی را که بر من جامه دانش پوشاند و ملکی عظیم بداد و مرا پیشوای مردمان ساخت و آتش نمرود را بر من سرد کرد.

موسی (ع) گفت: شکر و سپاس و ستایش خدایی را که مرا کلیم خویش کرد و فرعون و مردم را بدست من نابود ساخت و بنی اسرائیل را نجات بخشید و گروهی از قوم مرا مؤمن و در ایمان خود راسخ ساخت.

داود (ع) گفت: شکر خداوند بزرگی را که سلطنت پر قدرت به من داد و زبور به من آموخت و آهن را بدست من نرم کرد و کوهها را در زیر پای من قرار داد و مرا حکمت آموخت.

سلیمان (ع) گفت: ستایش خداوندی را که باد و دیو و پری را در تحت فرمان من قرار داد و زبان پرندگان به من آموخت و پادشاهی بزرگی به من عطا کرد و سرزمین مرا پاک و مطهر ساخت و لطف الهی را در مورد من پایانی نیست.

عیسی (ع) گفت: سپاس و ستایش خدایی را که مرا مثالی برای خود گردانید و مرا نمونه آدم ساخت، چنانکه فرمود " ان مثل عیسی عندا.. کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون " و مرا کتاب انجیل آموخت و درمان امراض را به من بخشید و مرا به آسمان برد مادرم را از شر و آزار دشمنان در امان داشت و در پناه خود آورد.

حضرت محمد (ص) میفرماید پس از آنکه انبیاء سخنان خود را به پایان بردند، من آغاز سخن کردم که: حمد و سپاس آن خداوندگار جلیل و پر شوکتی که مرا رحمت عالمیان کرد و ... قرآنی برای من فرستاد که مستدل ترین کلامهاست و ... و مرا اول و آخر گردانید و سینه مرا از الهامات خود آکنده ساخت و مرا فاتح و خاتم خواند.

در این هنگام ابراهیم روی به انبیاء کرد و گفت براستی محمد برترین شماست آنگاه جبرئیل دست مرا گرفت و گفت حال به موضع صخره میرویم و چون به معراج صخره رفتیم نردبانی که سر به آسمان داشت ظاهر گردید و تا کنون چنین نردبانی ندیده بودم. فرشتگان از آن عروج میکردند و به آسمان بالا و پائین میرفتند. دو پهلوی نردبان یکی از یاقوت و دیگری از زمرد بود و ...

ما از مرکب پیاده شده و بطرف آن نردبان رفتیم و از آن نردبان بالا رفتیم .

{در روایت دیگری است که حضرت میفرماید جبرئیل مرا با بالهای خود سوار کرده و به آسمان برد.}

اولین محل فرود ما باب الخطفه بود و صاحبِ الخطفه فرشته ای است که اسمعیل نام دارد و شیاطین را از آسمان با شهاب میراند و تحت فرماندهی اسمعیل هفتاد فرشته است که تحت فرمان هر یک از این فرشتگان هفتاد هزار فرشته دیگر قرار دارند.

جبرئیل درِ باب الخطفه را بصدا آورد، پرسیدند کیست؟

پاسخ داد جبرئیل هستم. پرسیدند همراه تو کیست. گفت: رسول خداوند بزرگ. پاسخ آمد: آفرین بر او. پس در بگشودند و من به اسمعیل سلام گفتم و او نیز مرا سلام داد و گفت درود بر تو ای برادر شایسته و پیامبر بزرگ. ملائکی که تحت فرمان اسمعیل بودند جملگی به من خوشامد گفتند و هر فرشته ای که مرا میدید شاد و خندان میشد. آنگاه فرشته ای را دیدم که پیش از او فرشته ای با آن همه بزرگی و عظمت ندیده بودم صورتی کریه داشت و سخت غضبناک بود ولی با دیدار من لبخند و یا سروری در نگاهش مشاهده نشد و فقط مرا دعا کرد. به جبرئیل گفتم کیست و چه هراسی در دل من افکند. جبرئیل پاسخ داد حق هم همین است که همه ما از او بهراسیم زیرا ... او مالک دوزخ است ... . از روزیکه جهنم را در اختیار او قرار داده اند همواره بر گناهکاران خشم ورزیده است. به مالک دوزخ سلام دادم او نیز به من سلام داد و گفت نگران مباش که ترا در جهنم راه نباشد.

از جبرئیل خواستم که به مالک جهنم بگوید که جهنم را به من نشان دهد. مالک به فرمان جبرئیل دری از درهای جهنم را باز کرد و از آنجا آتش دوزخ به آسمان شعله کشید و آن چنان آن آتش هراسناک بود که ترسیدم مرا در خود فرو کشد. به جبرئل گفتم بگو تا آن آتش را فرو نشاند و مالک جهنم آن در را که گشوده بود بست و آتش از نگاهم پنهان ماند.

از آنجا به سویی رفتیم که با مردی گندمگون برخورد کردیم گفتم این مرد کیست؟ گفت پدر تو آدم است بر او سلام کن. سلامش دادم و جواب دریافتم. گفت درود بر این فرزند صالح و تو پیامبر شایسته ای هستی.

از آنجا عبور کرده به فرشته ای رسیدیم که جهان ما بطور کامل میان دو زانوی او بود و لوحی از نور بدست داشت و بسیار اندوهگین بر آن می نگریست. گفتم این فرشته کیست که این چنین در جهان ما مینگرد. جبرئیل جواب داد او ملک الموت است گفتم مرا به او نزدیک کن تا با او سخن بگویم. چون نزدیک شدم سلام داده و جواب دریافت داشتم. جبرئیل گفت این پیامبر رحمت است و او رحمتی است که خداوند برای بندگانش فرستاده است. ملک الموت مرا درود و ثنا گفت و اظهار داشت: ای محمد من خبرهای بسیار در امت تو میبینم. گفتم این رحمت الهی است و به جبرئیل گفتم این فرشته کاری بس دشوار دارد. آیا او جان همه انسانها را خود می ستاند؟ جبرئیل پاسخ مثبت داد. خطاب به ملک الموت گفتم ای ملک تو همه مردم جهان را زیر نظر داری؟ گفت آری، جهان جملگی در چنگ من است و من هر حرکت و هر عمل شما را زیر نظر دارم و هیچ خانه ای نیست که از نظر من دور بماند و زمانی که مردم بر مرده خود می گریند با خود میگویم نگرئید که من یک یک شما را به این سرنوشت مبتلا خواهم کرد و یکی از شما را باقی نخواهم گذاشت. گفتم مرگ برای درهم شکستن آدم کافی نیست؟ گفت آنچه که پس از مرگ میابد دشوارتر است.

آنگاه به جماعتی رسیدم که در برابر آنان مقدار زیادی گوشت تازه و مرغوب و مقداری گوشت مردار و نامرغوب و بدبو وجود داشت و همه آن جماعت از آن گوشت متعفن و فاسد شده می خوردند،‌ پرسیدم اینان کیستند؟ گفتند گروهی از امت هستند که حرام را بر حلال ترجیح دانسته اند.

سپس فرشته ای را دیدم که نیمی بدن از آتش و نیمی از برف داشت و ندا در میداد که ای خداوندگاری که بین آتش و سردی الفت دادی قلوب مؤمنین را به یکدیگر پیوند بده و جبرئیل آن فرشته را به من نشان داد و گفت او نیکخواه ترین فرشتگان است و از روزی که خلق شده است همواره این ندا را در میدهد.

پس از عبور از آن فرشته، با دو فرشته دیگر برخورد کردیم. یکی از آنان میگفت: خداوندا هر که در راه تو خیر کند او را خیر رسان؛ و آن دیگری میگفت: خداوندا هر که امساک کند مال او را نابود و تباه ساز.

از آنجا به گروهی رسیدیم که لبهایشان چون لبهای شترها بود و فرشتگان با قیچی گوشت پهلوی آنان را میبریدند و در دهان خودشان میگذاردند. جبرئیل گفت: اینان کسانی هستند که با مؤمنان به چشم تحقیر نگرند و عیب جویی کنند.

از آن جماعت نیز عبور کرده و به گروهی رسیدیم که سرهای آنان را با سنگ میکوفتند. جبرئیل گفت: اینان کسانی هستند که خواب را برنماز ترجیح داشته اند و نماز نمی گذاردند.

پس از گذشتن از آن گروه به گروه دیگری رسیدیم که فرشتگان آتش در دهان آنان میریختند از جبرئیل پرسیدم اینان چه کسانی هستند؟ جبرئیل گفت: اینان اموال یتیم را غصب کرده و ضایع ساخته اند. [ اشاره دارد به آیه" "الذین یالکلون اموال الایتامی ظلما" " انما یاکلون فی بطونهم نارا" "و سیصلو سعیرا" در حقیقت کسانی که اموال یتیمان را میخورند بر آنان ستم می کنند و در شکمهایشان آتش وارد می کنند و بزودی آتشی فروزان در جهنم بر آنان افروخته خواهد شد.]

از آنجا به گروهی رسیدیم که از بزرگی شکم نمیتوانستند از جای خود حرکت کنند. جبرئیل گفت: اینان ربا خوارانند و این جماعت را چون آل فرعون از بامداد تا شامگاه در آتش می افکنند. اینان از خداوند خواهانند که هر چه زود رستاخیز فرا رسد.

از آنجا به آسمان رهسپار شدیم

در آنجا جبرئیل تقاضای ورود کرد، درها گشاده شد و ما داخل شدیم. در مراحل سیر در آسمان دوم دو تن را که با یکدیگر شبیه بودند مشاهده کردیم. جبرئیل گفت: اینان خاله زادگان یکدیگرند یکی از آنان یحیی و دیگر عیسی است. بر آنان سلام دادم، پاسخ شنیدم.

از آنجا به فرشتگانی که مظهر فروتنی و خشوع بودند عبور کردم و روی این فرشتگان بدان سوی بود که خداوند خواسته بود و هرگز بجانب دیگر توجه نمیکردند و به بانگ های گوناگون خداوند را ستایش میکردند.

سپس راهی آسمان سوم شدیم

در آسمان سوم جوانی را دیدم که بسیار زیبا روی بود. از جبرئیل پرسیدم او کیست؟ گفت: او یوسف برادر توست. بر او سلام کردم و بر من سلام داد و گفت: ای پیامبر شایسته و ای برادر شایسته خوش آمدی. بدان که در زمان شایسته ای مبعوث گردیدی. فرشتگانی فروتن و خاشع را دیدم که بر من سلام کردند و جویاى حال برادرم (على) شدند ؛ گفتم: او در زمین است. آیا شما او را میشناسید؟ گفتند: چگونه او را نشناسیم در حالى که هر سال ، بیت المعمور را زیارت کرده ، میبینیم اطراف آن پوششى سفید است که بر آن ، نام محمد و على و حسن و حسین و سایر ائمه و شیعیان آن‌ها نوشته شده است.
 
از آنجا به آسمان چهارم رفتم

از مردی عبور کردم که جبرئیل گفت: این ادریس است. به او سلام داده و پاسخ دریافتم. در آسمان چهارم نیز تعدادی از فرشتگان فروتن و خاشع را دیدم.

آنگاه به فرشته ای عبور کردیم که بر کرسی نشسته و هفتاد هزار فرشته تحت فرمان او بود که هر یک از آن هفتاد هزار فرشته، هفتاد هزار فرشته تحت فرمان داشت. گمان کردم که از این فرشته، فرشته ای عالی مقامتر نباشد. ناگاه جبرئیل بر او بانک زد و او برخاست و او تا قیامت بر پای خواهد بود.

از آنجا به آسمان پنجم رفتیم

مردی پیر با چشمانی گشاد یافتیم که گروهی از امت او پیرامون او راگرفته بودند. جبرئیل گفت: این هارون پسر عمران است که امت او را دوست میداشتند. بر او سلام کردم و جواب باز داد و گفت درود بر تو ای برادر شایسته و ای پیامبر شایسته. در آسمان پنجم نیز تعداد زیادی از فرشتگان فروتن وخاشع را مشاهده کردیم.

از آنجا به آسمان ششم وارد شدیم

جبرئیل ابتدا اجازه ورود خواست درها گشاده شد و ما به آن حیطه راه یافتیم. در آنجا مردی بلند و گندمگون دیدیم و اگر دو پیراهن هم بر تن میکرد موی بدنش از پیراهن ها بیرون میزد. جبرئیل گفت این مرد موسی بن عمران است، بر او سلام کن، بر او سلام کردم و پاسخ شنیدم. در آن آسمان نیز ملائک خاشع را مشاهده کردم و چون از موسی عبور کردم صدای گریستن او را شنیدم که با آوایی حزن آلود میگفت: گمان بنی اسرائیل آن است که من برترین فرزند آدمم و حال آْنکه این مرد از من افضل تر و برتر میباشد و این برتری ایجاب می کند که امت او برگزیده امت ها باشند.

از آنجا به آسمان هفتم وارد شدیم
مردی در آنجا دیدم که اشمط بود یعنی دو موی بود که قسمتی از موهای او سفید و قسمت دیگر سیاه بود [شمطاء (مؤنث) – آنکه موی سرش سفید و سیاه باشد]. و بر در بهشت بر کرسی نشسته بود. جبرئیل گفت این پدر تو ابراهیم است و این جا، جایگاه پرهیزکاران امت تو میباشد. پس من این آیه را بخواندم. "بدرستیکه برترین مردم زمان ابراهیم کسانی هستند که از او پیروی کردند و این پیامبر و آن کسانی که به دین پیامبر ایمان آورده اند و خداوند یاور مؤمنان است".

من به ابراهیم سلام کردم و او نیز سلام داد و گفت: درود بر تو ای پیامبر شایسته و فرزند شایسته و مبعوث شده در زمانی مناسب و شایسته. آنگاه ابراهیم گفت: ای محمد امت خود را بگو که در بهشت برای خود درخت بسیار بکارند. گفتم چگونه میتوانند در بهشت برای خود درخت بکارند گفت: با ادای کلمه "لا حول و لا قوت الا باا.."

در آسمان هفتم نیز فرشتگان خاشع را بدیدم و دریاهای نور دیدم که چشم را مجذوب خود میساخت و دریاهای ظلمت دیدم که نگاه را در خود فرو می بلعید و نیز دریاهای برف دیدم و هر زمان که از مشاهده این حالات بر من نگرانی مستولی میشد، جبرئیل مرا دلداری داده میگفت: شادباش ای محمد و شکر خداوندی را که ترا با یک چنین کرامتی شریک کرده است و به تو امکان داد تا این شگفتی ها را مشاهده کنی. ولی هنوز گوشه ای از عظمت خداوندگاری را ندیده ای و عظمت الهی بسیار فراتر از قدرت دید توست و میان خداوند و خلقش نود هزار حجاب معنوی است و نزدیکترین خلق به محل صدور وحی من هستم و میان من و اسرافیل چهار واسطه است که یکی از نور، دیگری از ظلمت، سومی از ابر، و چهارمی از آب است.

آنگاه با جبرئیل به بیت المعمور رفتم و دو رکعت نماز بگزاردم و در این هنگام جمعی از اصحاب خویش را دیدم که عده ای از آنان جامه سفید به تن داشتند و جمع دیگری از آنان جامه هایشان چرکین بود. گروه نخستین وارد بیت المعمور شدند ولی گروهی که جامه هایشان چرکین بود اجازه ورود به بیت المعمور را نیافتند و هنگامی که از بیت المعمور خارج شدم دو نهر آب دیدم که نام یکی کوثر بود و آن دیگر نهر رحمت خوانده میشد. پس از کوثر آب نوشیده و در نهر رحمت غسل کردم و این دو رود همراه من جاری بودند تا به بهشت وارد شد و در دو سوی نهرها خانه های خود و اهل بیت خود و زنان طاهره و پاک خویش را دیدم؛ خاک بهشت از مشک بود و دختری دیدم که آب تنی میکرد گفتم تو کیستی؟ گفت: من از زید بن حارثه ام. در آنجا مرغان بهشت از نظر جثه و بزرگی به اندازه شتران بزرگ و عظیم بود. و انارهای بهشت به اندازه سطل های عظیم بود و در آنجا درخت بزرگ و تناوری را مشاهده کردم که شاخه های آن بر فراز همه خانه ها سایه افکنده بود. در این جا جبرئیل گفت این درخت طوبی است.

چون از بهشت بیرون آمدیم جبرئیل گفت آن دریاها را که دیدی حجابی است بین نور عرش و زمین و اگر این دریاها وجود نداشت هر چه در زمین وجود داشت میسوخت و بیت المعمور خانه ای است در آسمان هفتم بر فراز کعبه که اگر سنگی از آن رها شود بر کعبه فرود نیاید و مانع از فرود آمدن آن به کعبه میشود.

در روایات وارد شده، منظور از این آیات شهود باطنى خاصى نسبت به ذات پاک خداست که براى پیامبر (ص) در این صحنه روى داد و در معراج بار دیگر تکرارشد و رسول اللّه فوق العاده تحت تاثیر جذبه معنوى این دیدار قرار گرفت.

خداوند شدیدالقوى و پـرقدرت , پیامبر (ص) را تعلیم فرمود, در حالى که او به صورت کامل و در حد اعتدال در آمد و در افق اعلى قرار گرفت.

سـپـس نـزدیـک شد، و نزدیکتر شد، آن چنان که میان او و پروردگارش به اندازه دو قوس بیشتر نبود و در همین جا بود که آنچه وحى کردنى بود خداوند به بنده اش وحى کرد.

و از آنـجا که براى جمعى این شهود باطنى سنگین مى آمد تاکید مى کند که قلب پیامبر (ص) آنچه را دیده به حق و راستى دیده است و نباید شما در برابر این سخن با او به مجادله برخیزید.

از پیغمبراکرم (ص) پرسیدند: (آیا پروردگارت را هرگز دیده اى)؟!.

در پاسخ فرمود: (رایته بفؤادى، من او را با چشم دل دیده ام)!.

و در نـهـج الـبـلاغـه در صدر خطبه (ذعلب یمانى) آمده است که از آن حضرت سؤال کرد: (آیا هرگز پروردگارت را اى امیر مؤمنان دیده اى)؟!.

در پاسخ فرمود: (افاعبد مـالا اراه ؟؛ آیا کسى را که نمى‌بینم پرستش کنم؟! ولى چشمها با مشاهده حسى هرگز او را ندیده اما دلها با حقیقت ایمان او را دریافته است).

پیغمبر اکرم (ص) در یک (شهود باطنى دیگر) به هنگام معراج بر فراز آسمانها ذات پاک خدا را مشاهده کرد, و به تعبیر دیگر خداوند بار دیگر بر قلب پاک او نزول فرمود و شهود کامل تحقق یافت ,در محلى که منتهاالیه قرب الى اللّه از سوى بندگان است , در کنار سدرة المنتهى، درآنجا که (جنة الماوى) قرار دارد، در حالى که (سدرة المنتهى) را حجابهائى از نورپوشانده بود.

دیـده قـلـب پیامبر (ص) در این شهود هرگز به غیر حق نیفتاد, و جز او ندید, ودر همانجا بود که نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نیز مشاهده کرد.

درباره (سدرة المنتهى) هرچند در قرآن مجید توضیحى نیامده , ولى در اخبارو روایات اسلامى تـوصـیـفـهـاى گـوناگونى پیرامون آن آمده است؛ این تعبیرات نشان مى دهد که هرگز منظور درخـتـى شـبـیـه آنچه در زمین مى بینیم نبود, بلکه اشاره به سایبان عظیمى است در جوار قرب رحـمـت حـق که فرشتگان بر برگهاى آن تسبیح مى کنند و امتهائى از نیکان و پاکان در سایه آن قرار دارند.

همان (که جنة الماوى (و بهشت برین ) در آنجاست)

(جـنـة الماوى) به معنى بهشتى است که محل سکونت است ; و منظور از آن بهشت برزخى است که ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند.

اینها واقعیاتى بود که پیامبر مشاهده کرده و (چشم او هرگزمنحرف نشد و طغیان نکرد) آنچه دید واقعیت بود.
 
و از جمله روایات بسیار جالب در کتب اهل سنت این روایت است از عبدالله ابن عمر که گفت شنیدم که از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله سؤال شد در شب معراج خدا با چه لهجه و صوتى تو را مخاطب قرار داد گفت: مرا به لهجه و صداى على بن ابى‏طالب خطاب فرمودسپس مرا ملهم کرد که گفتم: یا رب تو مرا مخاطب قرار دادى یا على؟ (یعنى صدایى که مى‏شنوم صداى تواست یا صداى على)؟ «فرمود: یا محمد! من شى‏ء هستم نه مثل اشیاء نه قیاس به اشیا مى‏شوم و نه به اشیا وصف مى‏شوم ولکن بر نهانی هاى دل تو مطلع شدم و احدى را محبوب‏ تر به سوى تو از على نیافتم پس به زبان و آواز او تو را مخاطب قرار دادم تا قلب تو اطمینان یابد».

از امیر مؤمنان (علیه السلام) روایت شده است که: پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) در شب معراج از پروردگارش پرسید: پروردگارا! برترین و شریفترین کارها کدام است؟خداوند عزّوجلّ در پاسخ فرمود: هیچ عملى نزد من بالاتر از توکل بر من و راضى بودن به آنچه که من قسمت کرده ام، نیست.

پی نوشت:
1 - بحار الانوار ج 18 ص 381 و الصحیح من السیره ج 1 ص 269 - 270.2 - بحار الانوار ج 18 ص 379.3 - المیزان ج 13 ص 30 - بحار الانوار ج 18 ص 302، 319.4 - بحار الانوار ج 18 ص 319 و سیرة النبویه ج 2 ص 93 - 94.

منبع:باشگاه خبرنگاران

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین