کد خبر : ۸۱۸۱۴
تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱۳۹۵ - ۱۵:۲۳
به قلم آیت الله رسولی محلاتی

ماجرای ازدواج پیامبر(ص)وحضرت خدیجه(س)

خدیجه نخستین همسر رسول خدا(ص) بود و تا وى زنده بود زنى دیگرى اختیار نفرمود و خداوند از خدیجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنایت فرمود.
عقیق:شرح کوتاهى از ازدواج پیامبر ص با حضرت خدیجه (س) را به قلم آیت الله سيد هاشم رسولى محلاتى منتشر می کند. 

خدیجه(س)دختر خویلد بود و از طرف پدر با رسول خدا(ص)عموزاده و نسب هر دو به قصى بن کلاب مى‏رسید.

خدیجه از نظر نسب از خانواده‏هاى اصیل و اشراف مکه بود و از این رو وقتى بزرگ شد خواستگاران زیادى داشت و بنا به نقل اهل تاریخ سرانجام او را به عقد عتیق بن عائد مخزومى در آوردند ولى چند سالى از این ازدواج نگذشته بود که عتیق از دنیا رفت و سپس شوهر دیگرى کرد که او را ابو هالة بن منذر اسدى مى‏گفتند.

خدیجه از شوهر دوم دخترى پیدا کرد که نامش را هند گذارد و بدین جهت خدیجه را ام هند مى‏نامیدند.

شوهر دوم خدیجه نیز پس از چند سال از دنیا رفت و دیگر تا سن چهل سالگى شوهر نکرد تا وقتى که به ازدواج رسول خدا(ص)درآمد.

  مردم مکه از راه تجارت روزگار مى‏گذرانیدند و از این راه به اندازه ثروت و مال التجاره‏اى که داشتندسود مى‏بردند.خدیجه که خود از اشراف مکه و ثروتمند بود از دو شوهرى نیز که کرده بود ثروت زیادى به او رسید و از این رو در ردیف ثروتمندترین افراد مکه درآمد و بخصوص از راه تجارتى که مى‏کرد روز به روز به ثروتش افزوده مى‏گشت .

 اصالت خانوادگى و نجابت ذاتى و محاسن اخلاقى و ثروت روز افزون خدیجه سبب شد که بزرگان مکه به فکر خواستگارى و ازدواج با خدیجه بیفتند و مردان سرشناس و بزرگى چون عقبة بن ابى معیط و صلت بن ابى شهاب کسانى را براى خواستگارى به خانه خدیجه بفرستند ولى او به همگى پاسخ منفى مى‏داد و حاضر به ازدواج با آنها نشد.

شاید آنچه بیشتر از همه،صنادید و رؤساى قریش را شیفته ازدواج با خدیجه کرده بود و آرزوى همسرى او را داشتند جود و بخشش و بزرگوارى خدیجه بود که از نزدیک مى‏دیدند و براى آنها مسلم شده بود که این بانوى بزرگوار مانند بسیارى از ثروتمندان دیگر مکه چنان نیست که در فکر اندوختن ثروت و افزودن سیم و زر باشد،بلکه در کنار این همه ثروت روز افزون تا جایى که مى‏تواند از بى نوایان و ایتام دستگیرى کرده و خانواده‏هاى بى سرپرست را سرپرستى مى‏کند تا آنجا که او را«ام الصعالیک»و«ام الایتام»یعنى مادر بى نوایان و یتیمان مى‏خواندند .

دومین سفر رسول خدا

ابو طالب که مردى فقیر و عیالوار بود و مى‏دید که فرزند برادرش سنین جوانى راپشت سر مى‏گذارد به فکر تشکیل خانه و خانواده‏اى براى آن حضرت افتاد و چون وضع مالى وى اجازه نمى‏داد که از مال خودش این کار را انجام دهد در صدد برآمد تا از راهى به این آرزوى خود جامه عمل بپوشاند از این رو پیشنهاد کرد که خوب است مانند مردان دیگرى که براى خدیجه تجارت مى‏کنند و سود مى‏برند تو نیز آماده‏شوى تا در این باره با خدیجه مذاکره کنیم و با او قرارى بگذاریم شاید سودى به دست آورى و وسیله ازدواج تو از این راه فراهم گردد و من مى‏دانم اگر در این باره با خدیجه مذاکره کنم روى سابقه امانت و صداقتى که دارى خدیجه مشتاقانه پیشنهاد مرا مى‏پذیرد.

حضرت محمد(ص)قبول کرد و ابو طالب براى مذاکره به خانه خدیجه رفت.

خدیجه که گویا خود منتظر چنین پیشنهادى بود با کمال رغبت و میل پیشنهاد ابو طالب را پذیرفت و در برابر مزدى که براى این کار قرار دادند که بنابر اختلاف دو شتر جوان و یا چهار شتر بودـقرار شد محمد(ص)به همراه کاروانیان دیگر براى تجارت به شام برود.

در مناقب ابن شهر آشوب است که در یکى از اعیاد زنان قریش در مسجد الحرام اجتماع کرده بودند که ناگهان مردى یهودى به نزد آنان آمده گفت:به این زودى در میان شما پیغمبرى مبعوث خواهد شد پس هر یک از شما زنان که مى‏تواند همچون زمینى در زیر پاى او باشد که گام بر آن نهد حتما این کار را بکند!

زنان قریش که این جسارت و گستاخى را از او دیدند سنگبارانش کردند و او نیز فرار کرد ولى این سخن در دل خدیجه که در آن محفل حضور داشت اثرى به جاى گذارد و مترصد بود تا آن پیغمبر را بشناسد و در صورت امکان به ازدواج او درآید.به دنبال آن داستان اجیر کردن رسول خدا(ص)را براى تجارت که منجر به این ازدواج شد نقل مى‏کند.

و در تاریخ ابن هشام است که گوید:راستگویى و امانت و خوش خلقى رسول خدا(ص)که زبانزد همگان شده بود به گوش خدیجه نیز رسید و همین موجب شد که خدیجه خود به نزد آن حضرت فرستاد و پیشنهاد کرد که همراه کاروان به شام رود و براى خدیجه تجارت کند و در برابر بیش از مزدى که به دیگران پرداخت مى‏کرد به آن حضرت بدهد.

و از داستان پیشنهاد ابو طالب و رفتن او به نزد خدیجه چیزى نقل نمى‏کند.نگارنده گوید :در تاریخ یعقوبى و البدایة و النهایة (1) از عمار بن یاسر(ره)نقل شده که گفته است:رسول خدا(ص)هیچ گاه در زندگى اجیر کسى نشد،و روى این نقل رسول خدا(ص)به صورت مضاربه و یا شرکت با خدیجه به این سفر تجارتى اقدام فرموده.

و به هر ترتیب که بود رسول خدا عازم سفر شام و تجارت براى خدیجه گردید،و هنگامى که مى‏خواستند حرکت کنند خدیجه غلام خود میسره را نیز همراه آن حضرت روانه کرد و بدو دستور داد همه جا از محمد(ص)فرمانبردارى کند و خلاف دستور او رفتارى نکند.

عموهاى رسول خدا(ص)و بخصوص ابو طالب نیز در وقت حرکت به نزد کاروانیان آمده و سفارش آن حضرت را به اهل کاروان کردند و بدین ترتیب کاروان به قصد شام حرکت کرد و مردمى که براى بدرقه رفته بودند به خانه‏هاى خود بازگشتند.

وجود میمون و پربرکت رسول خدا(ص)که به هر کجا قدم مى‏گذارد برکت و فراخى نعمت را با خود بدانجا ارمغان مى‏برد موجب شد که این بار نیز کاروان مکه مانند چند سال قبل،از آسایش و سود بیشترى برخوردار گردد و آن تعب،رنج و مشقتهاى سفرهاى پیشین را نبینند و از این رو زودتر از معمول به حدود شام رسیدند.

مورخین عموما نوشته‏اند:هنگامى که رسول خدا(ص)به نزدیکى شام یا همان شهر بصرى رسید از کنار صومعه‏اى عبور کرد و در زیر درختى که در آن نزدیکى بود فرود آمده و نشست.

راهب این صومعه نسطورا نام داشت،و با میسره که در سفرهاى قبل از آنجا عبور مى‏کرد آشنایى پیدا کرده بود.

نسطورا از بالاى صومعه خود قطعه ابرى را مشاهده کرده بود که بالاى سر کاروانیان سایه افکنده و همچنان پیش رفت تا بالاى سر آن درختى که محمد(ص)پاى آن منزل کرد،ایستاد.میسره که به دستور بانوى خود همه جا همراه رسول خدا(ص)بود و از آن حضرت جدا نمى‏شد ناگهان صداى نسطورا را شنید که او را به نام صدا مى‏زند!

میسره برگشت و پاسخ داده گفت:«بله»!

نسطورا :این مردى که پاى درخت فرود آمده کیست؟

  مردى از قریش و از اهل مکه است!

نسطورا به میسره گفت:به خدا سوگند زیر این درخت جز پیغمبر فرود نیاید،و سپس سفارش آن حضرت را به میسره و کاروانیان کرد و از نبوت آن حضرت در آینده خبرهایى داد.

کار خرید و فروش و مبادله اجناس کاروانیان به پایان رسید و آماده مراجعت به مکه شدند،میسره در راه که به سوى مکه مى‏آمدند حساب کرد و دید سود بسیارى در این سفر عاید خدیجه شده از این رو به نزد رسول خدا(ص)آمده گفت:ما سالها است براى خدیجه تجارت مى‏کنیم و در هیچ سفرى این اندازه سود نبرده‏ایم،و از این رو بسیار خوشحال بود و انتظار مى‏کشید هر چه زودتر به مکه برسند و خود را به خدیجه رسانده و این مژده را به او بدهد.

چون به پشت مکه و وادى«مر الظهران»رسیدند به نزد رسول خدا آمده گفت:خوب است شما جلوتر از کاروان به مکه بروید و جریان مسافرت و سود بسیار این تجارت را به اطلاع خدیجه برسانید !

نزدیک ظهر بود و خدیجه در آن ساعت در غرفه‏اى که مشرف بر کوچه‏هاى مکه بود نشسته بود ناگاه سوارى را دید که از دور به سمت خانه او مى‏آمد و لکه ابرى بالاى سر اوست و چنان است که پیوسته به دنبال او حرکت مى‏کند و او را سایبانى مى‏کند.

سوار نزدیک شد و چون بدر خانه خدیجه رسید و پیاده شد دید محمد(ص)است که از سفر تجارت باز مى‏گردد.

خدیجه مشتاقانه او را به خانه درآورد و حضرت با بیان شیرین و سخنان دلنشین خود جریان مسافرت و سود بسیارى را که عاید خدیجه شده بود شرح داد و خدیجه‏محو گفتار آن حضرت شده بود و پیوسته در فکر آن لکه ابر بود و چون سخنان رسول خدا(ص)تمام شد پرسید:میسره کجاست؟

فرمود:به دنبال ما او هم خواهد آمد.

خدیجه که مى‏خواست ببیند آیا آن ابر براى سایبانى او دوباره مى‏آید یا نه.گفت:خوب است به نزد او بروى و با هم بازگردید!

و چون حضرت از خانه بیرون رفت خدیجه به همان غرفه رفت و به تماشا ایستاد و با کمال تعجب مشاهده کرد که همان ابر آمد و بالاى سر آن حضرت سایه افکند تا از نظر پنهان گردید.

به دنبال این ماجرا میسره هم از راه رسید و جریان مسافرت و آنچه را دیده و از نسطوراى راهب شنیده بود براى خدیجه شرح داد و با مشاهدات قبلى خدیجه و چیزهایى که از مرد یهودى شنیده بود او را مشتاق ازدواج با رسول خدا(ص)کرد و شوق همسرى آن حضرت را به سر او انداخت .

و بر طبق این نقل:خدیجه به عنوان اجرت چهار شتر به رسول خدا داد و میسره را نیز به خاطر مژده‏اى که به او داده بود آزاد کرد و آن گاه به نزد ورقة بن نوفل که پسر عموى خدیجه بود و به دین مسیح زندگى مى‏کرد و مطالعات زیادى در کتابهاى دینى داشت رفت و داستان مسافرت محمد(ص)را به شام و آنچه را دیده و شنیده بود همه را براى او تعریف کرد.

سخنان خدیجه که تمام شد ورقة بن نوفل بدو گفت:اى خدیجه اگر آنچه را گفتى راست باشد بدانکه محمد پیامبر این امت خواهد بود،و من هم از روى اطلاعاتى که به دست آورده‏ام منتظر ظهور چنین پیغمبرى هستم و مى‏دانم که این امت را پیامبرى است که اکنون زمان ظهور و آمدن اوست . (2)

این جریانات که به فاصله کمى براى خدیجه پیش آمده بود او را بیش از پیش مشتاق همسرى با محمد(ص)کرد و با اینکه بزرگان قریش آرزوى همسرى او راداشتند و به خواستگارانى که فرستاده بودند پاسخ منفى داده و همه را رد کرده بود،در صدد برآمد تا به وسیله‏اى علاقه خود را به ازدواج با محمد(ص)به اطلاع آن حضرت برساند،و از این رو به دنبال نفیسه  که یکى از زنان قریش و دوستان خدیجه بود فرستاد و به طور خصوصى درد دل خود را به او گفت و از او خواست تا نزد محمد(ص)برود و هرگونه که خود صلاح مى‏داند موضوع را به آن حضرت بگوید.

نفیسه به نزد محمد(ص)آمد و به آن حضرت عرض کرد:اى محمد چرا زن نمى‏گیرى؟

حضرت پاسخ داد: چیزى ندارم که به کمک آن زن بگیرم!

نفیسه گفت:اگر من اشکال کار را برطرف کنم و زنى مال دار و زیبا از خانواده‏هاى شریف و اصیل براى تو پیدا کنم حاضر به ازدواج هستى؟ فرمود:از کجا چنین زنى مى‏توانم پیدا کنم؟

گفت:من این کار را خواهم کرد و خدیجه را براى این کار آماده مى‏کنم سپس به نزد خدیجه آمد و جریان را گفت و قرار شد ترتیب کار را بدهند.

موضوع از صورت خصوصى بیرون آمد و به اطلاع عموهاى رسول خدا(ص)و عموى خدیجه عمرو بن اسد و دیگر نزدیکان رسید و ترتیب مجلس خواستگارى و عقد داده شد.

مراسم ازدواج و عقد خدیجه

خانه خدیجه مرکز رفت و آمد بزرگان قریش و داد و ستد اموال تجارتى بود و بیشتر اوقات نیز مستمندان و یتیمان براى رفع نیازمندیهاى خود بدانجا رو مى‏آوردند و هیچ گاه از ارباب حاجت خالى نبود.

ولى آن روز محفل تازه‏اى در آنجا تشکیل شده بود و همگى و شاید از همه بیشتر خود خدیجه  انتظار انجام مراسم عقد و ازدواجى را که محفل به خاطر آن‏تشکیل شده بود مى‏کشیدند.

محمد(ص)در آن روز بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود و خدیجه چهل سال داشت.

چند تن از بزرگان قریش براى انجام مراسم عقد بدان مجلس دعوت شده و حضور داشتند و عموهاى پیغمبر نیز شرکت کرده بودند و از بستگان خدیجه نیز چند تن آمده بودند که از همه معروفتر پسر عمویش ورقة بن نوفل بود و مسرت و خوشحالى از چهره وى و دیگران بخوبى نمایان بود .

خطبه عقد به وسیله ابو طالب که بزرگ بنى هاشم  و کفیل رسول خدا(ص)بود اجرا گردید.  

خطبه عقد پایان یافت و پسر عموى خدیجه ورقة بن نوفل و بنا به قولى پدرش که در مجلس بود پاسخ داد که ما هم به این ازدواج راضى هستیم و او را به عقد وى در آوردیم.

و در پاره‏اى از تواریخ است که ابو طالب مهریه خدیجه را بیست شتر قرار داد و در تاریخ دیگرى است که مهریه پانصد درهم پول بوده است.

این مراسم با سرور و شادمانى انجام شد و به دنبال آن محمد(ص)دستور داد دو شتر نحر کردند و غذایى به عنوان ولیمه عروسى تهیه شد و خدیجه نیز جامه عروسى به تن کرد و مراسم زفاف انجام شد و رسول خدا(ص)از آن پس در کنار خدیجه احساس آرامش بیشترى در زندگى مى‏کرد و خدیجه یار و کمک کار خوبى در پیشبرد هدفهاى عالیه رسول خدا گردید.

و از روزى که رسول خدا از سفر تجارتى شام به مکه بازگشت تا روزى که این مراسم پایان پذیرفت نزدیک به دو ماه و به قولى پانزده روز طول کشید.

فرزندان رسول خدا(ص)از خدیجه

خدیجه نخستین همسر رسول خدا(ص)بود و تا وى زنده بود زنى دیگرى اختیار نفرمود و خداوند از خدیجه دو پسر و چهار دختر به آن حضرت عنایت فرمود.

پسران آن حضرت عبارت بودند از قاسم و عبد الله و دختران:زینب،ام کلثوم،رقیه و فاطمه زهرا(س).

قاسم و عبد الله هر دو در کودکى قبل از بعثت از دنیا رفتند،و دختران آن حضرت همگى تا پس از بعثت آن حضرت زنده بودند و اسلام اختیار کرده با رسول خدا(ص)به مدینه هجرت کردند .به شرحى که پس از این خواهد آمد.

شمه ‏اى از فضایل خدیجه

از احادیث مشهور میان شیعه و اهل سنت این حدیث است که پیغمبر(ص)فرمود:

از مردان گروه زیادى به کمال رسیدند ولى از میان زنان فقط چهار زن به کمال رسیدند:آسیه دختر مزاحم، زن فرعون، مریم دختر عمران،خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد.

 و در حدیث دیگرى فرمود:خداى عز و جل از زنان عالم چهار زن را برگزید:مریم،آسیه،خدیجه و فاطمه.

و در تفسیر عیاشى از امام باقر(ع)از رسول خدا(ص)روایت شده که فرمود:

در شب معراج چون بازگشتم از جبرئیل پرسیدم:اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟

گفت:حاجت من آن است که خدیجه را از طرف خداى تعالى و از جانب من سلام برسانى.و در کشف الغمة از على(ع)روایت کرده که روزى رسول خدا(ص)در پیش زنان خود بود و در این هنگام نام خدیجه برده شد آن حضرت گریست،عایشه گفت:این چه گریه است که براى پیرزنى از بنى اسد مى‏کنى؟

حضرت با ناراحتى فرمود:او هنگامى مرا تصدیق کرد که شما تکذیبم کردید،و به من ایمان آورد وقتى که شما به من کافر بودید و براى من فرزند زایید که شما عقیم ماندید.عایشه گوید :از آن پس هرگاه مى‏خواستم به نزد رسول خدا(ص)تقرب جویم به وسیله نام خدیجه تقرب مى‏جستم .

و ابن هشام در کتاب سیره از عبد الله بن جعفر بن ابیطالب روایت کرده که رسول خدا(ص)فرمود :من مأمور شدم تا خدیجه را به خانه‏اى از در و لؤلؤ در بهشت بشارت دهم.

پس از ازدواج با خدیجه

چنانکه گفتیم خدیجه که به همسرى رسول خدا(ص)درآمد بزرگترین کمک کار و یاور آن حضرت در هدفهاى عالیه او چه قبل از بعثت و چه پس از آن گردید،زیرا علاقه خدیجه نسبت به رسول خدا(ص)ـصرف نظر از جنبه علاقه و محبتهاى معمولى که میان زن و شوهر است عشقى معنوى و علاقه‏اى روحانى بود،او نسبت به رسول خدا(ص)عشق مى‏ورزید چون او را مردى کامل در صفات انسانى و دور از رذایل اخلاقى مى‏دید،افتخار مى‏کرد که به همسرى مردى شریف،بزرگوار،امین،راستگو،کریم و متواضع درآمده است،کسى که بیشتر اوقات خود را صرف اصلاح حال مردم و دستگیرى بینوایان و یتیمان مى‏کند و همیشه در فکر است تا بتواند از طریقى عادات زشت مردم نادان و اخلاق مردم جاهلیت را دگرگون سازد.

خدیجه عاشق فضیلت و شیفته اصلاح اجتماع بود و معشوق خود را در وجود رسول خدا(ص)یافته بود،و اساسا کمال و شخصیت خدیجه در همین بود و آنچه او را از زنان دیگر ممتاز کرده بود همین بود و به همین جهت رسول خدا(ص)نیز او را دوست مى‏داشت.این توافق روحى و ازدواج جسمانى روحانى سبب شد تا خدیجه از طرفى با مال و ثروت خود و از سوى دیگر با تقویت روحى و دلدارى دادن آن حضرت بهترین کمک را به پیشرفت هدف رسول خدا بکند و به همین سبب محمد (ص)تا زنده بود از یاد خدیجه بیرون نمى‏رفت و همین علاقه و محبت نیز سبب شد تا خدیجه شوهر عزیز خود را به حال خود بگذارد تا بیشتر و بهتر فکر کند و با آرامش روحى بهترى به اصلاح اجتماعى بپردازد و از این رو از آن پس که به همسرى رسول خدا درآمد آن حضرت را از کارهاى تجارت معاف کرد و جز یکى دو مورد که برخى از مورخین نوشته‏اند به کارهاى تجارتى نپرداخت.

 

پی نوشت:

زندگانی حضرت محمد (ص):سيد هاشم رسولى محلاتى

منبع:حوزه

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین