۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۲ : ۰۰
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَا سَیِّدِ الأَنْبِیَاء وَ أَکْرَمِ الشُّفَعَاء أَبِی الْقَاسِمِ مُحمَّد وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِین ثُمَّ الصَّلَاهُ وَ السَّلَامُ عَلَی جَمِیعِ أَنْبِیَاءِ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلَائِکَتِهِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّه العَلِیِّ العَظِیمِ.»
اهمّیّت اخلاق در دین اسلام
دعا دعای مکارم الاخلاق است، راجع به اخلاق مقدّمهای بود که خدمت شما عرض کردهام. این مطلب ناقص شد، یعنی یک قدری گفتیم جمعبندی کردیم، امّا گفتم که کلّیات مطلب را بگویم، حیف است که عزیزان این را نشنوند. اوّلاً مرحوم ملّا مهدی نراقی یک جملهای دارد، کتاب جامع السّعادات است که در فنّ اخلاق از مهمترین کتابها است. یک جملهای دارد، اوّل آن جمله را خدمت شما بگویم، به دوستان بارها گفتهام. این است که ایشان میگوید چرا اصلاً ما در مورد اخلاق اینقدر صحبت میکنیم؟ چه اصراری است؟ واقعاً عجیب است، در گذشته هم به شما گفتم، اصلاً دین ما اوّل تا آخر اخلاق است، این نیست که یک بخش کوچکی هم در کنار باشد ما اسم آن را اخلاق بگذاریم.
تعبیراتی دربارهی اخلاق مذمومه
میفرماید: «الأَخلَاقُ المَذمومَه هِیَ الحُجُبُ المَانِعَهُ عَنِ المَعَارِفِ الإِلَهِیَّه وَ النَّفَحَاتِ القُدسِیَّه»،[۱]میگوید: اخلاق مذمومه حجابهای مانعی از معارف الهیّه و نسیمهای قدسیّه است. بعد میفرماید: «فَإِنَّ الأَخلَاقَ المَذمومَه… هِیَ مَغَارِسُ المَعَاصی».[۲] این را تا به حال زیاد گفتم، اخلاق مذمومه مزرعهی معصیتها است. هر خلق مذموم، هر خلق نامطلوب یک مزرعهی معصیت است. من این را بارها گفتهام، با الفاظ بازی میکنیم، واقعاً جدّی است. آقا فلان کس چطور است؟ ایشان فرد بسیار خوبی است، عمرهی او ترک نمیشود، ماشاءالله هر سال به عمره میرود، امّا کمی متکبّر است. یعنی چه؟ یعنی یک مزرعهی معصیت به دنبال خود دارد. اینها را گفتهام.
مفهوم خُلق
اینها را زود بشنویم و بعد از متن بخوانیم. میگوید: «الخُلُق»، هم «خُلق» میگویند هم «خُلُق» میگویند، هر دو را میگویند. «الخُلُق عِبَارَهٌ عَن مَلَکَهٍ لِلنَّفسِ مُقضِیَّهٍ لِصُدورِ الأَفعَالِ بِسهولَهِ مِن دونِ احتِیَاجٍ إِلی فِکرٍ وَ رَوِیَّه».[۳] خلق چیست؟ یک نفر یک جا اشتباهی انجام داد، چیزی را ناخواسته گفت، یک کاری انجام داد، مدام میگوید وای بر من! چرا این کار را انجام دادم؟ چرا این حرف را گفتم؟ این نیست. خلق عبارت است از یک ملکهای که برای نفس حاصل میشود، اقتضای صدور افعال به آسانی بدون فکر و رویّه دارد، همینطور از آن صادر میشود. بعد میگوید: «وَ بِالقِیدِ الأَخیر خَرَجَ الحَال»، با قید اخیر که میگوید حال خارج شد، وقتی گفتیم «مَلَکَهٌ لِلنَّفسِ مُقضِیَهٍ».«لِأَنَّهَا کِیفِیَّهُ نَفسَانِیَّه سَرِیعَهُ الزَّوَال». حال اینطور نیست، یک وقت یک نفر ناراحت شد چیزی گفت، این یک کیفیّت نفسانی است که زود هم زایل میشود. من در اینجا جمعبندی میکنم.
قابل تغییر بودن یا نبودن اخلاق
میگوید: «وَ أَختَلَفَ الأَوَائِل فِی إِمکَانِ إِزَالَهِ الأَخلاق وَ عَدَمِهِ»، اصلاً اخلاق میشود یا نمیشود؟ اخلاق خوب میشود یا عوض میشود؟ یا علمای اخلاق بیهوده تلاش میکنند؟ قضیّه چیست؟ میگوید اینجا یک عدّه گفتهاند که نمیشود، یک عدّه گفتهاند قسمی از اخلاق عوض میشود، یک عدّه گفتهاند تمام آن عوض میشود، قابل تغییر است. گفتهاند: «لَیسَ شَیءٌ مِنَ الأَخلَاق طَبِیعِیَّاً وَ لَا مُخَالِفاً لِلطَّبِیعَه». برای اینکه بعضی گفتهاند اخلاق براساس طبیعت است، طبیعت هم زایل نمیشود. میگوید: «لَیسَ شَیءٌ مِنَ الأَخلَاق طَبِیعِیَّاً وَ لَا مُخَالِفاً لِلطَّبِیعَه»، نه، اینطور نیست، اخلاق طبیعی نیست مخالف طبیعت هم نیست. این خیلی نکتهی زیبایی است، دقّت بفرمایید: «بَلِ النَّفسُ بِالنَّظَرِ إِلَی ذَاتِهَا قَابِلَهٌ لِلإِتِّصَافِ بِکُلٍّ مِن طُرُفِی التَّضَاد»، این نفس است که قابل اتّصاف است، متّصف به خلقی شود یا به سهولت «أَو بِعُسرٍ»، یا مشکل، «مُخَالِفاً لَه». انسان میخواهد به چیزی متّصف شود، یک وقت به آسانی متّصف میشود یک وقت مشکل متّصف میشود. امّا این در اوّل میآید چه با آسانی چه با مشکلات ملکه میشود، ملکه میشود و کار سخت میشود.
از بین نرفتن مَلَکات ذمیمه
در گذشته خدمت شما عرض کردم اگر اخلاق ملکه شود، اخلاق ذمیمه را میگوییم، خیلی خطرناک است. ملکه که شود حتّی در برزخ هم زایل نمیشود، بعد از مرگ هم نمیشود. تا دیر نشده باید اینجا علاج کنیم، و الّا تا همین برزخ هم میماند، حتّی او را مبعوث میکنند تا قیامت هم میماند. مثلاً ثابت شده ملکهی دروغ تا محشر هم هست، خدا میگوید: چرا مشرک بودی؟ «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکینَ»،[۴] جلوی خدا قسم یاد میکنند به خدا سوگند ما مشرک نبودیم! ملکهی دروغ تا آنجا میرود.
خدا شاهد است من دیدم فردی که دروغ ملکهی او شد، به خدا قسم دیدم، اصلاً نمیتوانست… در آخر دیدم زندگیها دارد به هم میخورد، یک وقت خبرهای خیلی بدی میساخت دو فامیل به هم میخوردند. بعد خدا مرحمت کرد فهمیدیم دروغ ملکهی او است، نمیشود کاری کرد. بنده کسی را دیدم که ریا ملکهی او بود، بندهی خدا با ریا از دنیا رفت، خدا او را ببخشد.
تأثیرگذاری خلقیّات بر دیگران
گفتهاند تمام اخلاق قابل تغییر است. میگوید: «أَنَّ کُلَّ خُلُقٍ قَابِلٍ لِلتَّغییر وَ کُلُّ قَابِلٍ لِلتَّغییر لَیسَ طَبِیعِیّاً فَیُنتِجُ لَا شَیءٍ مِنَ الخُلُقِ بِطَبیعی وَ الکُبرَی بَدِیهِیَّهٌ وَ الصُّغری وُجدَانِیَّه». بعد میگوید: «فَإِنَّهُ نَجِدُ أَنَّ الشَّریر یَصِیرُ بِمُصَاحِبَتُه الخَیِّرِ خَیِّراً»، ما دیدیم شریر با مصاحبت خیّر، خیّر شد. «وَ الخَیِّرُ بِمُجَالَسَهِ الشَّرِیرِ شَریراً»، آن هم همینطور. «وَ نَری أََنَّ التَّأدِیبَ فِی السِّیَاسَات فِیهِ أَثَرٌ عَظِیم فِی زِوَالِ الأَخلَاق»، ما دیدیم که اثر دارد. میگوید: اگر اثر نمیداشت تأدیبات، سیاسات، دیانات لغو میشد. در حالی که خدا میفرماید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: «حَسِّنوا أَخلَاقَکُم»، باز میفرماید: «بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الأَخلاق».
قابل تغییر نبودن بعضی خُلقیات
اینجا را دقّت بفرمایید مهم است، بعضی میگویند شما گفتید همهی اخلاق قابل تغییر است، پس چرا میگویند که «فَإِنَّا نُشَاهِدُ أَنَّ بَعضَ الأَخلَاق فِی بَعضِ الأَشخَاص غَیرُ قَابِلٍ لِلتَّبدیل»؟ ما دیدیم بعضی اخلاق در بعضی افراد اصلاً عوض شدنی نیست. «لَا سِیَّمَا مَا یَتَعَلَّقُ بِالقُوَّهِ النَّظَرِیَّه کَالحَدسِ وَ التَّحَفُّظ وَ جودَهِ الذِّهن وَ حُسنِ التَّعَقُّل»، ما دیدیم که قدرت حدس و تحفّظ و جودت ذهن و حسن تعقّل و سرعت انتقال، بَطیء انتقال، در بعضی عوض نمیشود، پس شما چه میگویید؟ جواب دادهاند که رأی قدما بوده که اینها را جزء اخلاق میشمردند. یک نفر سریع الانتقال است، یک نفر بطیء الانتقال است. در سرعت انتقال حکایات عجیبی وجود دارد، در حافظه حکایات عجیبی داریم. اینها نوادر است. شما انسان کند ذهن را بیاورید، کاری انجام دهید که ذهن او تیز شود، نمیشود. پس اینها چیست؟ میگوید: ما راجع به آن قسمی که متعلّق به تکلیف است صحبت میکنیم، ما میگوییم بدخویی نکن، دروغ نگو، ریا نکن، ما نمیخواهیم بگوییم تو سریع الانتقال باش.
نقل داستان
مرحوم حکیم قاآنی یک کتاب دارد، در آنجا دیدم، آخر دیوان او چاپ شده است، میگوید: حاکم خراسان در مجلسی بود، یک نفر آمد و گفت این چیزی که در دامن من است، سفید هم هست، داخل آن هم زرد است، هر کس بداند چیست میدهم نیمرو درست کند و بخورد! یک نفر گفت: اینها تربچههای سفید هستند، تو کندهای و در آن هویج زرد گذاشتهای! مردم خندیدند. میگوید: حاکم خراسان گفت بالاخره چه بود؟ متوجّه نشد!
افرادی هم بودند خیلی سریع الانتقال بودند. میگویند مخرج راء در دهان مرحوم صاحب بن عباد نبود. سیف الدّوله یک کاتبی داشت خیلی با صاحب بد بود، یعنی شوخی میکردند ولی شوخی تند بود. سیف الدّوله یک چشمهای درآورد، بنا شد کتیبهای بنویسند که صاحب بن عباد هم برای بازدید بیاید. این کاتب کاری انجام داد که هیچ حرفی از راء خالی نشد. نمیخواهم با داستان وقت شما را بگیرم. آمد گفت: «قَد أَمَرَ أَمیرُ الأُمَرَاء»، نوشتهاند « البِئرُ»، همه راء دارد، «فِی طَریقِ المَارَّه لِیَشرِبُ مِنهُ الصَّادِرُ وَ الوَارِد». واقعاً بیانصافی کرد. «وَ ذَلِکَ فِی رَابِعِ رَمِضانِ المُبَارَک فِیهِ إِلَی یَومِ المَحشَر». صاحب آمد بازدید کند، زود مطّلع شد که برای او تله گذاشتهاند. گفت: «قَد عَدَلَ أَعدَلُ الحُکَّام أَن »، «بِئر» یعنی چاه هم یعنی چاه. آن «فِی طَریقِ المَارَّه»، این «فِی سَبِیلِ المُسلِمِین»، آن «لِیَشرِبَ مِنهُ البَارِدُ وَ »، این «لِیَستَفِیدُ مِنهُ العَامَّه»، آن «لِکُتِبَ ذَلِکَ فِی رَابِعِ رَمِضانِ المُبَارَک»، این «کُتِبَ ذَلِکَ فِی أَوَائِلِ شَهرِ الصِّیَام»، آن « إِلَی یَومِ المَحشَر»، این «إِلَی یَومِ القِیَامه». همین معنا را داد، زود فهمیدند تله گذاشته است.
داستان برخورد سیّد مرتضی با ابو العلا
ابو العلای مَعَرّی در مجلس سیّد اجل، سیّد مرتضی نشسته بود، صحبت شعراء شد. ابو العلا خیلی طرفدار مُتِنَبّی بود، سیّد مرتضی بر متنبّی ایراد داشت. بحث ادبی است، این را دقّت کنید خیلی سرعت انتقال میخواهد. سیّد مرتضی کمی متنبّی را مذمّت کرد. ابو العلاء گفت: بله، شما راست میگویید، مخصوصاً قصیدهی لامیهی او خیلی بد است. سیّد ناراحت شد، فرمود او را بیرون کنید. گفتند: مگر چه کرد؟ فرمود: شما نفهمیدید، گفت مخصوصاً لامیهی او -خیلی سرعت انتقال میخواهد- چون در لامیهی خود گفته:
«وَ إِذَا أَتَتکَ مَذِمَّتِی مِن نَاقص فَهِیَ الشَّهَادَهَ لِی بِأَنِّی کَامِل»[۵]
یعنی آدم ناقص وقتی من را مذمّت کرد دلیل است بر اینکه من کامل هستم، میخواست بگوید من ناقص هستم. قدما اینها را از اخلاق میشمردند، اینها از اخلاق نیست، اینها مواهبی است خدا به بعضی داده است.
اثرپذیری اخلاق از مزاج
جمعبندی میکنیم. همهی اخلاق، منتها اینها را در نظر نمیگیریم، اینها موارد تکلیف نیست، مثلاً انسان بطیء الانتقال سریع الانتقال شود، یا غیر مستعد مستعد شود. پس اینها را که در نظر نگیریم میتوانیم بگوییم تمام اخلاق قابل تغییر است.
این را هم به شما گفتم یک عدّه گفتهاند: «أَنَّ الأَخلَاقَ بِأَسرِهَا تَابِعَهً لِلمِزَاج»،[۶] تابع مزاج است. «وَ المِزَاجُ لَا یَتَبَدَّل»، مزاج هم تغییر نمیکند. این نیست. بعد از پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دو روایت آوردهاند که «النَّاسُ مَعَادِنُ کَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّهِ خِیَارُهُمْ فِی الْجَاهِلِیَّهِ خِیَارُهُمْ فِی الْإِسْلَامِ». البتّه این حرف خیلی بزرگی است، به این معنا نیست که اخلاق عوض نمیشود. این سخن خیلی زیبا است، پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که مردم معدنها هستند، مثل معادن طلا و نقره، خوبهای آنها در جاهلیّت همان خوبان در اسلام هستند. یعنی چه؟ یعنی نه اینکه شما فکر کنید حضرت ابوذر قبل از اسلام کسی بوده که یک زنجیر در دست میگرفته و سر کوچه میچرخاند! نه، انسان خوبی بود، اسلام او را بهتر کرد. متقابلاً بعضی افراد بودند خیلی بد بودند، کاملاً تغییر کردند.
داستان مشرک و پیامبر در کتاب مولوی
داستان بت پرست در مولوی، یک قطره از دریا است، از اینها زیاد داریم. مولوی قریب به این مضامین میگوید: یک بت پرست آمد هیکل خیلی بزرگی داشت، شب وارد مسجد شد. به پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: من گرسنه هستم، به مریدان خود بگو به من شام بدهند. هر کس هیکل او را دید فرار کرد، هیکل او خیلی بزرگ بود. حضرت فرمود: به خانهی ما برویم. حضرت از زوجهها پرسید که چه داریم؟ اگر چیزی داریم یک لقمه هر کدام بدهید، فرمود: هر چه دارید بیاورید. همه را گرفتند و آوردند، جلوی مهمان گذاشتند. گفت: اینها چیست؟ این برای من خیلی کم است. آقا فرمودند: ببخشید، بیشتر از این نیست. همین را خورد و خوابید.
حضرت صبح دید که او رفته، امّا صلیب خود را جا گذاشته است. حضرت اتاق را مرتّب کرد و تمیز کرد، این بت پرست برگشت. آمد و گفت: من صلیب خود را جا گذاشتهام. فرمود: من اتاق را برای تو مرتّب کردم، چرا رفتی؟ حال او یک مرتبه عوض شد، شهادتین گفت. گفت: من شب خدمت شما میرسم. شب آمد، زنان پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) عرض کردند: یا رسول الله، ما دیشب هر چه داشتیم به او دادیم گفت این خیلی کم است. فرمود: این همان شخص نیست. به او گفت: چه میخواهی؟ گفت: یا رسول الله، مقدار کمی شیر برای من کافی است. همه تمام شد. از این موارد در اسلام زیاد بوده است.
منتها این حدیث به این اشاره میکند ما فکر نکنیم همهی اینها بد بودند. نه، بعضی خوب بودند، اسلام آنها را بهتر کرد.
این را هم برای شما گفتهام، به قول پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) استناد کردهاند که «إِذَا سَمِعتُم أَنَّ جَبَلاً زَالَ عَن مَکَانِهِ فَصَدِّقوهُ وَ إِذَا سَمِعتُم بِرَجُلٍ زَالَ عَن خُلُقِهِ فَلَا تَصَدَّقوه فَإِنَّهُ سَیَعودُ إِلَی مَا جُبِلَ عَلَیه»، اگر شنیدید که کوه از جای خود تکان خورده تصدیق کنید، اگر شنیدید که مردی از خلق خود فاصله گرفته تصدیق نکنید، زیرا او زود باشد که به جبلّت خود برگردد.
توجیه نداشتن انجام گناه با فراهم بودن شرایط
این را گوش بدهید، جواب خیلی زیبا است، میگوید: «وَ الجَوَابُ أَنَّ تَوَابِعَ المَزَاج». قدما خیلی مزاج را به رخ کشیدهاند، مدام گفتهاند اخلاق تابع مزاج است. میگوید: «أَنَّ تَوَابِعَ المِزَاج مِنَ المُقتَضِیَات الَّتِی یُمکِنُ زِوَالَهَا لَا مِنَ اللَّوَازِم الَّتی یَمتَنِعُ إِنفِکَاکُهَا». اقتضاء غیر از علّت است. الآن قد بنده بلند است، ببینم یک چیزی روی طاقچه است دست خود را دراز کنم چون دست من میرسد آن را بدزدم، یا یک نفر قد بلند دیگر. در کدام محکمهی دنیا کار این فرد توجیه میشود؟ ایران نه، اروپا، آمریکا، همه جا. چون قد من بلند بود… نه، قد بلندی اقتضا است، علّت نیست.
این را بعضی اشتباه میکنند. اگر علّت بود تمام قد بلندها دزد میشدند، چون علّت از معلول منفک نمیشود. برای همین فرمودهاند افرادی از زنان که زیبا بودند و زیبایی اقتضایی بود برای اینکه بعضی از آنها منحرف شوند، حدیث داریم که خدا حضرت مریم را در روز قیامت به رخ آنها میکشد، میگوید ببینید از همهی شما زیباتر بود. اگر مردی زیبا باشد و به اقتضای زیبایی منحرف شود حضرت یوسف (علیه السّلام) را به رخ او میکشند، میگویند او که از همه زیباتر بود، چطور شد او منحرف نشد؟ بسیاری از اوقات علّت با اقتضا در ذهنها خلط میشود، اقتضا غیر از علّت است. اگر علّت باشد از معلول منفک نمیشود. بنابراین ایشان میفرمایند مزاج مقتضیّات است.
امّا از این حدیث جواب میدهد، جواب از حدیث هم داده شده، میگوید: «وَ الثَّانی»،[۷] امّا جواب از این حدیثی که «إِذَا سَمِعتُم أَنَّ جَبَلاً» تا آخر. میگوید: «مَعَ عَدَمِ ثُبوتِهِ عِندَنَا»، ملّا مهدی نراقی میفرماید با اینکه نزد ما این حدیث ثابت نشده که پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اینطور فرمودهاند، برای ما ثابت نشده امّا علی الحساب آن را به عنوان حدیث نگاه میکنیم. میگوید: «یَدُلُّ عَلَی خَلَافِ مَطلوبِهِم»، اتّفاقاً این برخلاف مطلوب این آقایان دلالت میکند. چون آنها این احادیث را میآورند که بگویند اخلاق عوض نمیشود. سنگر اوّل که خراب شد، صحبت اوّل آنها مزاج بود که گفتیم مزاج از مقتضیات است، از علل نیست.
مواظبت بر برنگشتن به خلقیات بد
این هم سنگر دوم است. میگوید این حدیث با اینکه نزد ما ثابت نشده برخلاف مطلوب آقایان دلالت میکند. «لِأَنَّ قَولُهُ سَیَعودُ إِلَی مَا جُبِلَ عَلَیه یُفیدُ إِمکَانَ إِزَالَهِ الخُلق بِالأَسبَابِ الخَارِجِیَّه مِنَ التَّأدِیب وَ النَّصَائِح وَ غَیرُهُمَا». میگوید: «سَیَعودُ إِلَی مَا جُبِلَ عَلَیه»، این مرد به جبلّت خود برمیگردد، میفرماید این افاده میکند امکان ازالهی خلق را با اسباب خارجیّه که تأدیب و نصایح و غیره باشد. وقتی این اخلاق زایل شد «فَلَو دَامَ عَلَی حِفظِ الأَسبَاب»، اسبابی بوده، بالاخره یک صاحب نفسی حرفی زده، نصیحتی کرده است. «فَلَو دَامَ عَلَی حِفظِ الأَسبَاب وَ إِبقَائِهَا»، حدیث نشان میدهد که اگر این آقا برای حفظ و ابقای اسباب ادامه میداد، «لَم یَحصِلِ العَودَ أَصلاً». چون این «سَیَعودُ» میگوید. اگر رفتی نباشد عودت صدق نمیکند، میرود که برمیگردد. در آخر میخواهد بگوید اگر چنانچه از این مواظبت نکنند برمیگردد یا او از خود محافظت نکند برمیگردد.
سابق بر این آنهایی که زیر نظر استاد بودند، مرحوم پدر من (اعلی الله مقامه) و دیگر اساتید میگفتند اینها نذر زجری میکردند. برای اینکه نفس سرکش است. نذر زجری یعنی چه؟ ما چند نوع نذر داریم، نذر داریم که اگر فلان حاجت من برآورده شود فلان عمل را به جا میآورم. یک نذر زجری هم بود که اگر غیبت کنم ۱۰۰ تومان به فقیر بدهم. «لِلَّهِ عَلَیَّ» اگر فردا دروغ بگویم ۱۰ جزء قرآن بخوانم بعد از خانه خارج شوم. «لِلَّهِ عَلَیَّ» که اگر دروغ بگویم پیاده به مشهد بروم. این نذرهای زجری را میکردند که بمانند، یک وقت برنگردند. حیف از استاد نیست؟ حیف از احادیث و اخبار نیست؟ این همه آیات زیبا که یک عدّه هم پذیرش دارند و برنمیگردند. یک عدّه میبینند نفس میخواهد برگردد، نذر زجری میکردند که برنگردند. با همین نذر زجریها خدا به آنها کمک میکرد میماندند. من تا اینجا را جمعبندی کردم.
جلسات اخلاق بینتیجه
حالا میخواهیم کسی را تربیت کنیم، چه کنیم؟ در آخر خیلی زیبا گفته، جلسهی اخلاق میگویند… ما اخلاق را جدّی نمیگیریم، برای همین در تهران جلسههای اخلاق سالی دو نفر دیوانه بیرون میدهد! خروجی آن سالی دو نفر دیوانه است! برای اینکه بلد نیستند، تعارف که نداریم. میگویند آقا جان، دیشب چه خوردی؟! تو معلّم اخلاق هستی، به تو چه ارتباطی دارد؟ میگویند چقدر خوابیدی؟! خوابهای طولانی در قبر خواهیم داشت! به جوان میگوید جوان را افسرده میکند، او را بدبخت میکند، این اخلاق شد؟ این اخلاق مناسبی نیست. جوان ۱۸ ساله… خوابیدن در رختخواب چه ربطی به خوابیدن در قبر دارد؟ فرمودهاند «جوعُ سَهَر»، «سَهَر» به معنای شب بیداری است، آقای معلّم، این را برای خود بردار! این جوان اگر الآن شب بیداری بکشد فردا هیچ کاری نمیتواند انجام دهد، اعصاب او به هم میریزد.
به من میفرمایید که تو بیشتر میدانی یا آنها؟ من ادّعایی ندارم، من چیزی نیستم، ولی استدلال باید درست باشد. خدا رحمت کند مرحوم علّامه جعفری فرمودهاند: یک نفر پوستین پوشیده بود موهای آن را بیرون گذاشته بود، موها را داخل میگذارند. یک نفر گفت: آقا این چه نوع پوشیدنی است؟ گفت: تو بهتر میدانی یا بز؟! استدلال است! شخصیّت را نباید به رخ بکشیم، ما شیعه هستیم، فقه ما پویا است، علم ما پویا است. یک جوان ۱۸ ساله پای درس یک مرجع ایراد میگیرد، یک جوان ۲۰ ساله پای درس یک مرجع ایراد میگیرد، گاهی وقتها قبول هم میشود. تو بهتر میدانی یا آنها؟ من کاری با آنها ندارم.
قدم اوّل اخلاق، فرو بردن خشم
الآن جوانان این زمان را… منِ روسیاه، هیچ ادّعایی هم ندارم، خدا شاهد است، نه ادّعایی داریم، ما چه هستیم؟ ما پیش اینها چه هستیم؟ خاک پای آنها نمیشویم. بندهی روسیاه، از اخبار و احادیث و اساتیدی که داشتم، خود ما چیزی نشدیم، قبول دارم. استفادهای که از آنها کردیم قدم اوّل در علم اخلاق برای جوانان معاصر فرو بردن خشم است. اوّل ببینید مریض شما چه مشکلی دارد، مریض را باید بررسی کنید که از کجا ناراحت است. بیشتر مردم در بداخلاقی مشکل دارند، این را اصلاح کنند درست میشود.
انواع مؤدِّبهای اخلاقی
میفرماید: «وَ المُؤَدِّبُ الأَوَّل هُوَ النَّاموسُ الإِلَهی».[۸] خیلی زیبا است، اوّلین مؤدِّب ناموس الهی است، یعنی شریعت مطهّره است، قوانینی که از خدا رسیده است. ناموس الهی یعنی چیزهایی که از بالا رسیده است. خالق انسان میداند به او چه بگوید، من این را رها کردهام و دارم صحبت میکنم. «وَ الثَّانی أولو الأَذهَانِ القَوِیمَه مِن أَهلِ المَعَارِفِ الحَقَّه»، مؤدِّب دوم صاحبان ذهن قوی از اهل معارف هستند. مثل علّامه طباطبایی، یک جمله میگفت شخص زیر و رو میشد، در ذهن قوی سینه پر از معارف است.
ذهن قوی باشد معارف نداشته باشد، یا ذهن ضعیف باشد معارف را ببیند، چند حدیث دیده و لذّت برده، هیچ کاری نمیتواند با آن احادیث بکند. من رنج میبرم هر کس به تلویزیون میآید -آنهایی که حق دارند را نمیگویم، حقّ آنها است- امّا این نمیشود که هر کس به صدا و سیما بیاید برای او بنویسد که استاد حوزه و دانشگاه است. اینقدر خراب نکنید، اینقدر دست کم نگیرید، استاد شدن به این آسانی نیست، استثناء بگذارید. بنده هیچ کارهای نیستم، ولی در این کار که وارد هستم، کار من این است، کارشناس این هستم، یک نفر دهان خود را باز کند من میدانم چقدر خوانده است. این تکبّر نیست، تعارف نیست، بالاخره آهنگر آهنگر است، نجّار نجّار است، بنده هم نسخهشناس هستم. این همه نعمت به این فراوانی! استاد حوزه و دانشگاه به همین راحتی! آنهایی که حقّ آنها هست را نمیگویم، حقّ یک عدّه است، امّا مسئولین صدا و سیما کمک کنید.
یک مرد بزرگ، ملّا مهدی نراقی، امام فرمودند اگر رسائل و مکاسب بخوانید -مقصود ایشان نوع علم است نه نوع کتاب- در کنار آن جامع السّعادات نباشد… نه این کتاب، نوع علم را میخواستند بگویند. فرمودند: اگر رسائل و مکاسب بخوانید در کنار آن جامع السّعادات نباشد آن علم برای شما وزر و وبال میشود.
مراحل تربیت انسان
«المُؤَدِّبُ الأَوَّل هُوَ النَّاموسُ الإِلَهی»، از طرف خود نگو، از قرآن بگو، از پیغمبر بگو، از ائمّه بگو. من به یاد دارم قبل از انقلاب منبرهایی بود، یک چیزی میگفتند، بعد میگفتند: این همان است که لاپلاس گفته است! این همان است که مِستِر فلانی گفته است! اینها متزلزل هستند قرآن ثابت است، ثابت را با متزلزل نمیسنجد، این فردا ممکن است از حرف خود برگردد، بگوید من اصلاً نفهمیدم، من نظر خود را عوض میکنم. اصلاً مد شده بود. «وَ المُؤَدِّبُ الأَوَّل هُوَ النَّاموسُ الإِلَهی وَ الثَّانی»، این را دقّت بفرمایید، «أولو الأَذهَانِ القَوِیمَه مِن أَهلِ المَعَارِفِ الحَقَّه»، صاحبان اذهان قویمه، قویّه که معارف حقّه هم داشته باشند. «فَیَجِبُ تَقییدُ مَن یُرَادُ تَأدِیبُهُ»، میخواهی آدم سازی کنی واجب است که او را اوّل به نوامیس ربّانیه تربیت کنی. «وَ تَنبِیهُهُ بِالحِکَم وَ المَوَاعِظ ثَانِیاً»، بیدار کردن او با موعظه و حکمت در مرحلهی دوم است.
دعای امام سجّاد (علیه السّلام) در توسعهی رزق
وارد دعای مکارم الأخلاق میشویم، چند نکته عرض میکنم. از خدا میخواهد -گفتم اینها برای یاد دادن به ما است- «وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ»،[۹] خدایا من را بینیاز کن، به من وسعت روزی مرحمت کن. این کاملاً دعای مشروعی است.
بحث راجع به تضمینات
چرا «أَوسِعَ عَلَیَّ رِزقَک» نگفته است؟ اینجا یک نکتهای وجود دارد. در گذشته خدمت شما گفتم یک تضمین داریم تضمین لغوی است، تضمین شعر، قصیده یا غزلی را تضمین میکنند نمیگویم، این تضمین لغوی است. بسیاری از مدّعیان فضل از این تضمین غافل هستند.
چون اگر ما تضمین لغوی ندانیم در قرآن خیلی چیزها را متوجّه نمیشویم. مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله علیه) در تضمینات قرآن قلم راسخ داشتهاند. ابن جِنّی یک عالمی است که سیّد رضی میگوید: «شِیخُنَا إِبنِ جِنِّی».
در گذشته گفتهام، توضیح میدهم که جنّی اینجا به معنی جن نیست. پدر ایشان رومی بوده، اسم پدر ایشان کِنِّی بود، مردم جنّی و ابن جنّی گفتند. مرد بزرگی است. ایشان کتابی به نام «الخَصائِص» دارد، سه جلد بزرگ است. در آنجا قریب به این مضامین میگوید: من اگر تضمینات قرآن را جمع کنم یک مجلّد ضخیم میشود، قرآن پر از تضمینات است. تضمین لغوی چیست؟ تضمین لغوی این است که ما فعلی را که اصلاً اسباب تعدیه نمیخواهد، یا میخواهد ما یک چیز دیگری بر آن متعدّی میکنیم، به این تضمین میگویند. مثلاً «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ».[۱۰] طلبهها این را میخوانند، جامع و مقدّمات در عوامل مثال میزند، از قدیم تا به حال، باید آنجا همین را بگویند تا بعداً بگویند که تضمین است. «عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ». میگویند «أَی مِنهَا»، چشمهای که از آن بندگان خدا میخورند. پس چرا «بِهَا» میگوید؟ خدا میتوانست «مِنهَا» بگوید، چرا «بِهَا» را ما «مِنهَا» میگوییم؟ میگوییم تضمین است، یعنی «یَشرَبُ وَ یَتَلَذَّذُ بِهَا»، باء را آورده معنای تلذّذ را اشراب کرده است.
یک نفر یک دشمن داشت اسم او زیاد بود، میگفت: «قَاتَلَ الله زِیاداً عَنّی»، یعنی چه؟ خدا زیاد را از من بکشد؟ نه، «عَنّی» یعنی مُبعِداً «إِیَّاهُ عَنّی»، معنای ابعاد تضمین شده است. او را بکشد در حالی که او را از من دور میکند. ما در اسناد احادیث زیاد داریم، میخواهد از شیخ صدوق نقل کند، سند حدیث است، میگوید: «سَمِعتُهُ عَلَی الشِّیخِ الصَّدوق»، من او را بر شیخ صدوق شنیدم. شما هم فارسی زبان هستید، چنین چیزی درست نیست. پس باید چه بگوید؟ «سَمِعتُ عَنِ الشّیخِ الصَّدوق»، من از شیخ صدوق شنیدم، حدیث دارد نقل میکند. امّا ما در سندهای بسیار داریم… الآن اصلاً این حرفها مطرح نیست، سند یعنی چه؟ درایه یعنی چه؟ الآن همه یک جام جهان نما در درست گرفتهاند میزنند، عمده المحقّقین و استاد حوزه و دانشگاه میشوند! اصلاً درایه یعنی چه؟! مهم نیست. امّا ما مرتجع هستیم، من مرتجع هستم به اوّل برگشتهام! این چیزها برای من اهمّیّتی ندارد، باید برویم ببینیم واقعاً چه گفتهاند.
حدیث است، با سرنوشت من کار دارد، با دنیای من، با آخرت من، برزخ من، زندگی من سر و کار دارد. «سَمِعتُهُ عَلَی الشِّیخِ الصَّدوق»، چرا «عَنِ الشِّیخِ الصَّدوق» نگفته است؟ اگر شیخ صدوق برای این فرد میگفته یا برای جمع میگفته باید میگفتند «سَمِعتُهُ عَنِ الشِّیخِ الصَّدوق»، یعنی از شیخ صدوق شنیدم. امّا اگر این سند را یک نفر میخواند شیخ صدوق گوش میداد و در آخر میفرمود درست است، «سَمِعتُهُ عَلَی الشّیخِ الصَّدوق» میگویند. چرا «عَلَی»؟ تضمین قرائت شده، یعنی «سَمعتُهُ مَقروئاً عَنِ الشِّیخِ الصَّدوق»، من شنیدم در حالی که برای شیخ صدوق قرائت میشد. به این تضمین لغوی میگویند. در قرآن هم زیاد داریم.
مبارک بودن رزق
اینجا «عَلَیَّ فِی رِزْقِکَ» آورده، میتوانست «وَ أَغْنِنِی وَ أَوْسِعْ عَلَیَّ رِزْقِکَ» بگوید. اصلاً متعدّی است، ادات نمیخواست. سیّد (رضوان الله علیه) در شرح صحیفه میفرماید: معنای برکت تضمین شده است، یعنی «اوْسِعْ عَلَیَّ فی رِزْقِکَ وَ بَارِکَ عَلَیَّ فِی رِزقِک»، مبارک کن. ما هر چه از خدا میخواهیم باید مبارک باشد. حضرت رضا (سلام الله علیه) در دعا میفرماید: «وَ بَارِکْ لَنَا فِیمَا أَعْطَیْتَ»،[۱۱] هر چه به ما میدهی مبارک کن.
معنای گمراه کردن خداوند
«وَ لَا تَفْتِنِّی بِالبَطَر» «وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ»،[۱۲] خدایا من را… بَطَر یعنی طغیان با نعمت، من را با طغیان در فتنه نینداز، گمراه نشوم، من را گمراه نکن. میگوید: «فَتَنَهُ مِن بَابِ… أَوقَعَهُ فِی الفِتنَه وَ هِیَ الضِّلَال».[۱۳] اینجا یک نکتهای است که در گذشته خدمت شما گفتهام، تکرار میکنم. ما در قرآن میخوانیم که «وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمینَ»،[۱۴] خدا ظالمان را گمراه میکند. «یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ»،[۱۵] این را بسیار در قرآن میخوانیم. آیا خدا انسان را گمراه میکند؟ نه. إنشاءالله این نکته خاطر مبارک شما باشد، اضلال خدا نه این است که خدا العیاذ بالله به قلب او میاندازد که برو شراب بخور، بلند شو به فلان مجلس معصیت برو، نه. اضلال در مورد خدا به معنای قطع مدد است، خدا مدد را قطع میکند، به او کمک نمیکند، اضلال یعنی قطع مدد.
درخواست عزّت بدون غرور
«وَ لَا تَفْتِنِّی بِالنَّظَرِ وَ أَعِزَّنِی وَ لَا تَبْتَلِیَنِّی بِالْکِبْرِ»،[۱۶] خدایا به من عزّت بده امّا من را به کبر مبتلا نکن. انسان عزّت داشته باشد، آبرو داشته باشد، امّا خدای ناکرده در مقابل دیگران فخرفروشی کند. منتظر شود که به او سلام بدهند، منتظر شود وقتی وارد میشود برخیزند، اینها فایده ندارد. «وَ عَبِّدْنِی لَکَ». «عَبِّدْنِی» را به «ضَلِّلنی» تفسیر کردهاند، یعنی من را در برابر خود… دارم عبادت میکنم، کاری کن احساس کوچکی کنم. دو رکعت نماز میخوانم فکر نکنم کار بزرگی انجام میدهم. احساس اینکه ذلیل هستم، اصلاً در برابر تو ذلیل هستم. «عَبِّدْنِی» یعنی «ضَلِّلنی».
پرهیز از عُجب
«وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ»، خدایا کمک کن عبادت من با عجب فاسد نشود. عجب عبادت را فاسد میکند، حتّی از نظر فقهی. گفتم تمام دین ما اخلاق است، شما نگاه کنید در کتاب عروه سیّد یزدی (رضوان الله علیه) میفرماید: «العُجبُ مُقارِنُ للِصّلاه مُبطِلٌ لِلصَّلَاه»، عجبی که مقارن نماز باشد نماز را باطل میکند. شب بیدار شده دو رکعت نماز میخواند میگوید الآن همه خواب هستند، من کار مهمّی انجام دادم، پاک شدم. اصلاً این نماز باطل است. خیلی خطرناک است، خیلی آسان است، حصول آن آسان است. تکبّر به انسان امان میدهد، تو به خانه برو شب خوابیدهای یا نشستهای، الحمدلله از تکبّر در امان هستی، تکبّر سه رکن دارد که الآن فراهم نیست. برای اینکه رکن اوّل آن خود تو هستی، متکبّر. رکن دوم «مُتَکَبَّرٌ عَلَیه» است، کسی که بر او کبر میفروشی، این دو رکن. رکن سوم «مُتَکَبَّرٌ بِه»، یعنی به خاطر چیزی که تکبّر میکنی. علم است، مال است، ماشین ۶۰۰ میلیون تومانی است، چیزهایی از این قبیل. یک چیزی وجود دارد، عاملی وجود دارد که تو به خاطر آن تکبّر میکنی. پس سه رکن دارد، این سه رکن را جمع کردن خیلی آسان نیست.
چون یکی خود من هستم، دومی هم باید باشد، انسان برای در و دیوار که نمیتواند تکبّر کند. مورد سوم هم باید باشد. پس سه رکن دارد. امّا عُجب، عُجب قائم به شخص است. تکبّر قائم به غیر است، مراحلی دارد تا حاصل شود. امّا عُجب قائم به شخص است، اگر تمام اهل زمین هم از بین رفته باشند یک نفر بماند شب بیدار شود دو رکعت نماز بخواند، بگوید عجب بندهی خوبی هستم، کار تمام میشود.
تفاوت عجب و شکرگذاری
البتّه اینجا دو تبصره داریم، دقّت بفرمایید. اوّلاً گاهی وقتها حالت عُجب با شکر اشتباه میشود. من الآن دو رکعت نماز میخوانم، خوشحال هستم که موفّق شدم، الحمدلله، الهی شکر. نه اینکه بگویم من چیزی هستم، یک وقت شکر است عجب نیست. این یک تبصره.
تبصرهی دوم این است که شیطان یک وقت از عجب میترساند یک وقت وادار به عجب میکند. بندهی خدا باشیم، «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»،[۱۷] متّقین فرقان دارند، یعنی بین حقّ و باطل فرق میگذارند، خدا این قدرت را به آنها میدهد. یک وقت شیطان شما را به عجب وادار میکند، یک وقت از عجب میترساند، یک وقت شما را به ریا وادار میکند یک وقت از ریا میترساند.
یک کرامت بگویم. سیّدی بود همیشه نماز شب میخواند، مرجع بود. آیت الله بهاء الدّینی (رضوان الله علیه) یک وقت به جایی تشریف میبردند آنجا همه دور ایشان مینشستند، بنده هم از این فیضها بردهام اگرچه انسان نشدم. آن سیّد خوابیده بود از ترس اینکه نماز شب بخواند ریا میشود، هیچکس هم نمیدانست. فرمودند: بروید او را بیدار کنید، بگویید ریا نمیشود. استاد یعنی این، نبض را میگیرند، ظرایف را میگیرند و الّا استاد که… حرف نزنیم بهتر است.
خیر رساندن به مردم
«وَ لَا تُفْسِدْ عِبَادَتِی بِالْعُجْبِ وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلَی یَدِیَ الْخَیْرَ»،[۱۸] خدایا کمک کن از دست من خیر به مردم برسد. این خیلی خوب است که انسان منبع خیر باشد. خیّر که میگویند الآن ضمیر آن فقط به مدرسهساز میرسد، این یک مصداق است، بله خیّران مدرسهساز هم خیلی خوب هستند. امّا این یک مصداق است. اگر یک جایی مسجد درست کنی همین است، بیمارستان درست کنی همین است، ولو اینکه دو نفر را تحت تکفّل بگیری همین است. پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) به امیر المؤمنین (علیه السّلام) فرمود: یا علی، اگر یک نفر را خدا به دست تو تربیت کند برای تو بهتر است از تمام آنچه که آفتاب بر آن میتابد، یک نفر. حتماً لازم نیست جمعیّت زیادی باشند، نه، یک نفر.
میفرماید: من اهل خیر باشم، به مردم خیر برسانم. «وَ لَا تَمْحَقْهُ بِالْمَنِّ»، خدایا با منّت گذاشتن این خیر من را باطل نکن. بعضی خیر میرسانند منّت میگذارند. میفرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذی»،[۱۹] ای مؤمنین، کارهای نیک خود را با منّت و اذیّت باطل نکنید.
مثلاً یک وقت میبینیم کار خیری انجام داده، توقّع دارد که حتماً با او به همدان برود، نمیتواند، توانایی ندارد، میگوید من آن موقع فلان چیز را به او دادم. اذیّت کردی باطل شد یا منّت گذاشتی باطل شد. میگوید ما به خاطر تو آن روز آن کار را انجام دادیم، ما اصلاً به کسی چیزی نمیگوییم، به خاطر تو بود، اگر من نبودم نمیشد. بس است.
درخواست اخلاق نیک از خدای متعال
«وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ»،[۲۰] خدایا اخلاق عالیه به من روزی کن. اینها را به شما یاد میدهد. صفات عالیه، اخلاق عالیه، جوانها شما الآن میتوانید تحصیل کنید، اگر نباشد بعداً نمیشود. دین بازیچه نیست فقط یک نماز بخوانیم و برویم، مقدّس بازی نیست، باید اخلاق عالیه داشته باشی.
نمونههایی از رفتار بزرگان
به شما عرض کردم آن عالم ربّانی -اسم او را نمیآورم، خدا او را رحمت کند- یک نفر او را خیلی اذیّت کرده بود. از این موارد زیاد است. سیّد بود، در مشهد، خیلی خوب بود. معروف هم نبود. ولی وقتی میخواست به حرم برود از این طرف و آن طرف بیاختیار به سمت او میدویدند. گفت: من آرزو دارم بمیرم و در کربلا دفن شوم، به تربت مبدّل شوم. وسط جنگ مرحوم شد، من نمیدانم چطور به کربلا رفت، هیچکس نمیداند.
یک جمله است دوست دارم دقّت بفرمایید. مرحوم آیت الله العظمی بهجت (رضوان الله علیه) فرمودهاند: اینها افرادی هستند که بیزحمت به درجات رسیدهاند. تفسیر این چیست؟ کسی این تفسیر را نداند میگوید این چه دستگاهی است که یک عدّه بیزحمت به درجات عالیه برسند، یک عدّه هم ۵۰ سال نماز شب بخوانند و الهی العفو بگویند به هیچ جا هم نمیرسند؟ این تفسیر دارد، تفسیر این است کسانی که حالات درونی اینها را نمیدانند فکر میکنند بیجهت و بیزحمت به درجاتی رسیدهاند، در صورتی که آنها کارهایی انجام میدادند از ۱۰ سال نماز شب مشکلتر بود، از کوه کندن مشکلتر بود، کسی نمیدانست.
یک شخصی خیلی به این سیّد بزرگوار ضربه زد، پولی در کار بود، با زحمت به دست آمده بود که ایشان خانه بخرد و از اجارهنشینی راحت شود. من الحمدلله این سیّد را زیارت کردهام، سرتاسر نور بود. یکی از بستگان، از اقارب آمده بود – بعضی اقارب را باید با عین نوشت!- تمام این مبلغ را برده بود. این به زحمت تهیّه شده خانه بخریم در آن زندگی کنیم، دیگر مستأجر نباشیم. آقا فرمودند مبادا به روی او بیاورید، راضی نیستم. او رفت و با پول هر کاری که کرد الله اعلم، پشیمان شد و برگشت که معذرتخواهی کند. آقا کجا است؟ گفتند: آقا به حرم مشرّف شده است. چون آقا مشهد ساکن بودند. آقا به زیارت رفته بود، او رفت و پیدا کرد. گفت: آقا سلام، آمدهام من را ببخشید. فرمود: پیش حضرت رضا (علیه السّلام) این حرفها را میگویی؟ برو، حرف نزن، تمام شد.
یکی دیگر هم در گذشته خدمت شما گفته بودم. به یک عالم ربّانی صدمه زده بود، من نمیتوانم به شما بگویم چه صدمهای زده بود، جگر او را سوزانده بود. بعد از هفت سال گفتند که ایشان میخواهد بیاید معذرت خواهی کند. از مرکزی که عالم کار میکرد به کوچه رفت، ایستاد که اگر بیاید جلوی کارمندها معذرت خواهی نشود. شما به جای خدا باشید به این بنده چه میگویید؟
یک عالم با شخصیّت سر کوچه، گفت: آقا سلام. گفت: سلام، حال شما چطور است؟ خوب هستید؟ شروع کرد عذرخواهی کرد، گفت: امروز هوا خیلی گرم است، بیا برویم. گفت: آقا عرضی دارم، این ماشینها تازه آمدهاند، در تهران از اینها خیلی نیست، میخواهم یک چیزی بگویم. گفت: پارچهی کت تو چقدر عالی است، چقدر خریدی؟ مجال نداد معذرت خواهی کند، گفت بیا برویم دوستان منتظر هستند، اصلاً صحبت نکن. اینها را صفات عالیه میگویند. یک نفر بدی کرده، او را ببخشید، میگوید: ببخشم؟ باید اذیّت شود تا من تماشا کنم! برای او نقشهای کشیدم که ببین، مرغان هوا به حال او گریه کنند! انتقام بگیر، چه میشود؟ اصلاً میافتی میمیری.
این دین ما دین اخلاق است، حضرت سجّاد (علیه السّلام) به ما یاد میدهد: «وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ»، خدایا اخلاق عالیه به من هبه کن، اهل گذشت باشم، منشرح الصّدر باشم، بفهمم. حر وقتی خدمت امام حسین (علیه السّلام) آمد عذرخواهی کرد شما یک مقتل پیدا کنید، یک تاریخ پیدا کنید که امام حسین (علیه السّلام) بگوید دیروز کجا بودی؟ چرا الآن این چیزها را میفهمی؟ یک جمله که بگوید چرا الآن متوجّه شدی؟ چرا من اینقدر صدمه خوردم حالا متوجّه شدی؟ میگوید: آقا قبول است؟ میفرماید: بله، بیا با هم دوست باشیم. امام حسین (علیه السّلام) است، آیینهی صفات الهی است. امیر المؤمنین (علیه السّلام) است، آیینهی صفات الهی است، «هَا عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر»، بشر است امّا «رَبُّهُ فِیهِ تَجَلَّی وَ ظَهَر»، تا صورت پیوند جهان بود علی بود، این امیر المؤمنین (علیه السّلام) میشود.
آفت بودن افتخار
«وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْرِ».[۲۱] اینجا یک توضیح مختصر دارم. معالی اخلاق، اخلاق عالیه را به من مرحمت کن و من را از فخر حفظ کن. میفرماید پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «آفَهُ الْحَسَبِ الِافْتِخَارُ»،[۲۲] هر چیزی یک آفت دارد، آفت حسب خوب، مثلاً یک نفر حسب و نسب خوبی دارد. هر چیز آفت دارد، میگویند آفت علم فراموشی است، علم چیز خوبی است آفت آن فراموشی است، گندم چیز خوبی است آفت میزند، در سیلو میریزند که آفت نزند. پارچهی پشمی چیز خوبی است ولی بید میزند. هر چیزی یک آفت دارد. آفت حسب… این آفت را تذکّر میدهند که ما همانطور که میدانیم گندم آفت دارد آن را حفظ میکنیم، پارچهی اعلی آفت دارد آن را حفظ میکنیم، گفتهاند اگر چیزی داشته باشیم از آفت حفظ کنیم. آفت حسب، افتخار است.
حدیثی در تواضع پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
بعد میفرماید: «مِنَ الأَحَادیثِ المَشهورَه»،[۲۳] از احادیث مشهورهی قول پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که خیلی شنیدنی است. فرمود: «أَنَا سَیِّدُ وُلْدِ آدَمَ وَ لَا فَخْرَ». این شوخی نیست. من آقای فرزندان آدم هستم، چقدر عظمت میخواهد؟ حضرت آدم (علیه السّلام) چقدر فرزند داشت؟ چقدر دارد؟ چقدر خواهد داشت؟ پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) میفرماید: من سیّد ولد آدم هستم امّا «وَ لَا فَخرَ».
چرا؟ «أَی لَا أَفتَخِرُ بِذَلِک لِأنّی لَم أَنَلهُ مِن قِبَلِ نَفسی»، برای اینکه خود من به وجود نیاوردهام که فخر کنم. «بَل بِفَضلِ رَبِّی»، بلکه به فضل خدای من این به وجود آمده است. بعد میفرماید من این را به منظور فقر نمیگویم، «وَ لَکِن شُکراً لِلَّه وَ تَحَدُّثاً بِنِعمَهِ». خیلی مهم است، برای شکر خدا و بازگو کردن نعمت خدا، «وَ تَبلِیغاً إِلَی الامَّه مَا یَجِب مَعرِفَتُهُ»، برای اینکه امّت من بشناسند.
یک نکته برای شما بگویم، در صلوات حضرت طاهره که من بعضی از آن را برای شما میخوانم، اینها انشاء حضرت عسکری (علیه السّلام) است. یعنی شریفترین دعاها، عرشیترین دعاها است، از میان دو لب معصوم بیرون آمده است. حضرت معصوم است، بالاخره اینها را که وصف میکند تمام معصومان را گفته، «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی الصِّدِّیقَهِ»، چقدر زیبا گفته است. به خودش که میرسد چه بگوید؟ میفرماید: اگر این وجوب نبود که مردم حجّت را بشناسند، من در مورد خود صحبت نمیکردم. یک پزشک است، دعوای قطعی شما در دست او است، افتخار نمیکند به شما بگوید، برای این است که شما به او مراجعه کنید. میگوید دوای شما دست من است، این فخر مذموم نیست.
فخر مذموم و نامذموم
پس ما دو نوع فخر داریم، یک فخر مذموم داریم که انسان برای بندگان خدا تفاخر کند، خود را از آنها بالاتر بداند، بر مردم تطاول داشته باشد، بگوید من بالاتر هستم. این فخر مذموم است. یک وقت افتخار میکند به اینکه خدا به او مرحمت کرده، میگوید من خیلی مفتخر هستم، الحمدلله، افتخار میکنم که خدا مرحمت کرده من این مسجد را ساختهام، این مدرسه را من ساختهام. یک وقت میگوید این مسجد را من ساختم، کار هر کسی نبود. پس فخر مذموم این است که انسان فخر بفروشد و خود را بالاتر از مردم بداند. فخر ممدوح و خوب این است که نعمت خدا را بازگو کند، یا برای مصلحتی چیزی را بگوید.
پی نوشت:
[۱]– جامع السعادات، ج ۱، ص ۴۳٫
[۲]– همان، ص ۴۲٫
[۳]– همان، ص ۵۵٫
[۴]– سورهی انعام، آیه ۲۳٫
[۵]– بحار الأنوار، ج ۶۲، ص ۶۲٫
[۶]– جامع السعادات، ج ۱، ص ۵۶٫
[۷]– همان، ص ۵۷٫
[۸]– همان، ص ۵۹٫
[۹]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۱۰]– سورهی انسان، آیه ۶٫
[۱۱]– عیون أخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۸۲٫
[۱۲]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۱۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۲۹۳٫
[۱۴]– سورهی ابراهیم، آیه ۲۷٫
[۱۵]– سورهی مدثر، آیه ۳۱٫
[۱۶]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۱۷]– سورهی انفال، آیه ۲۹٫
[۱۸]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۱۹]– سورهی بقره، آیه ۲۶۴٫
[۲۰]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۲۱]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۲۲]– الکافی، ج ۲، ص ۳۲۸٫
[۲۳]– ریاض السالکین فی شرح صحیفه سید الساجدین، ج ۳، ص ۳۰۲٫
منبع:مهر