یا الله گفتی و وارد شدی. بچهها از شنیدن صدات خیلی خوشحال شدن. همه یههو گفتن: «دایی اومده! دایی!»
 حق داشتن خوشحال بشن. خیلی دوستت داشتن. واقعاً دوست داشتنی بودی. آمدی تو
 اتاق نشستی. شروع کردی با بچهها بازی کردن. گفتم: «برم یه چای برات درست 
کنم!»
 گفتی: «یه لیوان آب بهتره! کمی تشنهام.»
 یه لیوان آب برات 
آوردم. دیدم بچهها تمام اتاقو ریختن به هم. دعواشون کردم. زدم پشت دستشون.
 ناراحت شدی. بهم گفتی: «خواهر! باید به این زدنها جواب بدی! بچهها رو به
 حال خودشون بگذار بازی خودشون رو بکنن!»
 
پی نوشت:
کتاب به رسم شمشاد، ص 15
منبع:تسنیم