 عقیق: مصطفی هرندی می گوید: قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش 
بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز با پیکر
 شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال می گفت : یک ماه قبل روی ارتفاعات 
بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش 
منطقه ، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.
عقیق: مصطفی هرندی می گوید: قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش 
بود. خستگی در چهره اش موج می زد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز با پیکر
 شهید حرکت کردیم. خسته بود و خوشحال می گفت : یک ماه قبل روی ارتفاعات 
بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جامانده بود. حالا بعد از آرامش 
منطقه ، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم. ***
 بعد از این ماجرا نگاه ابراهیم به جنگ و 
شهدا بسیار تغییر کرد. می گفت : دیگر شک ندارم. شهدای جنگ ما چیزی از اصحاب
 رسول خدا (صلی الله علیه و اله) و امیرالمونین (علیه السلام) کم ندارند. 
مقام  آنها پیش خدا خیلی بالاست.
 بارها شنیدم می گفت : اگر کسی آرزو می
 کرده، همراه امام حسین (علیه السلام) در کربلا باشد، وقت امتحان فرار 
رسیده. ابراهیم مطمئن بود، دفاع مقدس محلی برای رسیدن به مقصود و سعادت و 
کمال انسانی است.
 برای همین هرجا می رفت از شهدا می گفت. از رزمنده ها و
 بچه های جنگ تعریف می کرد. اخلاق و رفتارش هم روز به روز تغییر می کرد و 
معنوی تر می شد.
 در همان مقر اندرزگو معمولا دو سه ساعت اول شب را می 
خوابید و بعد بیرون می رفت. موقع اذان بر می گشت و برای نماز صبح بچه ها را
 صدا می زد. با خودم گفتم ابراهیم مدتی است که شبها اینجا نمی ماند. یک شب 
به دنبال ابراهیم رفتم. دیدم برای خواب به آشپزخانه سپاه رفت.
 فردا از 
پیرمردی که داخل آشپزخانه کار می کرد پرس و جو کردم. فهمیدم بچه های 
آشپزخانه همگی اهل نماز شب هستند. ابراهیم برای همین به آنجا می رود. اما 
اگر بخواهد داخل مقر نماز شب بخواند همه می فهمند.
 این اواخر حرکات و رفتار ابراهیم من را یاد حدیث امام علی (علیه السلام) به نوف بکالی می انداخت که فرمودند:
شیعه من کسانی هستند که عابدان در شب و شیران در روز باشند.
 
پی نوشت:
کتاب سلام بر ابراهیم – ص 119
 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار شهید ابراهیم هادی
منبع:تسنیم