عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۷۵۵۵۹
تاریخ انتشار : ۰۲ تير ۱۳۹۵ - ۱۶:۴۳
شرح دعای ابوحمزه ثمالی توسط آیت‌الله قرهی
شاید یک دلالت اینکه می‌گویند: قرآن کریم و مجید الهی، قرآن نازل است، اما «دعا» قرآن صاعد است؛ این باشد که این دعا هم از ناحیه‌ خداست که صعود می‌کند.
عقیق:جلسه شرح دعای ابوحمزه ثمالی توسط آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه اماl مهدی‌(عج) در مهدیه القائم المنتظر(عج) حکیمیه به جلسه دهم رسیده است که مشروح آن در پی می‌آید:


«
إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»

*
طمع بنده به کرم خداوند

بیان کردیم: انسان در درگاه ذوالجلال و الاکرام، با حالت رهبت و رغبت و همچنین رجاء و خوف حاضر می‌شود. یعنی هم رهبت و هم رغبت، یا هم خوف و هم رجاء، به عنوان ودیعه‌ الهی در قلب همه‌ی انسان‌ها هست و فقط باید آن‌ها را در راه صحیح خودش قرار بدهند تا مانند رجاء و خوف کاذب که توضیحاتش را دادیم، نشود.

آن‌ وقت در محضر ذوالجلال و الاکرام، گناهانش را می‌بیند که او را از خدا دور کرده است، لذا ناله سر می‌دهد و فزع می‌کند. همان‌طور که بیان کردیم، این، خودش یک نوع اقرار است. راجع به اقرار، در دو جلسه، نکات و روایاتی را بیان کردیم.

در ادامه به این فراز می‌رسد که عرضه می‌دارد: «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»، مولای من! درست است که من وقتی گناهانم را می‌بینم، جزع و فزع و ناله و فغان می‌کنم (در مورد فزع کردن هم نکاتی را بیان کردیم که حال فزع‌کننده هم حال ندامت و پشیمانی است)، منتها می‌دانم که کرم داری و تو کریم هستی، لذا وقتی به کرم تو نگاه می‌کنم، طمع می‌کنم. می‌دانم که کرم توست که سبب بخشش گناهان من می‌شود.

مولای من! وقتی به گناهان خودم نگاه می‌کنم، جزع و فزع و ناله می‌کنم، امّا به کرم تو که نگاه می‌کنم، طمع می‌کنم. این یک نکته‌ی بسیار عالی است.

لذا بنده حین تبیین و اقرار به ذنوب، اعلان به این می‌کند که من پشیمان هستم (که در روایتی خواندیم خود این اقرار، عذرخواهی است) و نالان هستم که چرا گناه کردم و لحظه‌ای در مقابل هوی و هوس، غفلت کردم و گرفتار شدم. من یادم رفت که شیطان، دشمن است.

همان‌طور که حضرت صادق القول و الفعل فرمودند: «إن کان الشیطان عدواً، فالغفلة لماذا؟!» - إن شرطیّه بر سر فعل ماضی که می‌آید، هم ماضی و هم حال و هم آینده معنا می دهد - یعنی اگر شیطان، دشمن بوده، هست و خواهد بود (دشمنی او همیشگی است)؛ پس به تحقیق غفلت برای چیست؟!

تمام بیچارگی انسان هم از این غفلت است، بیهوده نیست که مولی‌الموالی هم فرمودند: «الغفلة أضرّ الأعداء»، غفلت، مضرّترین دشمنان انسان است. اگر یک لحظه غافل شویم، تمام است.

لذا همه‌ این گناهان من از غفلتم بوده و وقتی می‌بینم ناله و فغان می‌کنم، امّا بلافاصله هم کرم تو جلوی چشمم می‌آید. امّا یک سؤال: آیا این حال را کسی جز پروردگار عالم به انسان یاد داده است؟! مگر می‌شود بعد از آن اقرار «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْت »، بلافاصله گفت: «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»؟! باید باور کنیم که این، فقط از ناحیه‌ خداست و إلّا مگر انسان عادی می‌تواند چنین مطلبی بیان کند و این‌طور جورچین درست کند؟!

لذا شاید یک دلالت اینکه می‌گویند: قرآن کریم و مجید الهی، قرآن نازل است، امّا دعا، قرآن صاعد است؛ این باشد که این دعا هم از ناحیه‌ خداست که صعود می‌کند.

*
کرامت در این است که در مقابل بدی‌ها زود جبهه نگیریم

امّا عرضه می‌داریم: «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ». وقتی کرم تو را نگاه می‌کنم، طمع می‌کنم. اوّلاً انسان باید این خصلت را درون خودش نگاه دارد. خود پروردگار عالم به لسان مولی‌الموالی، نکته‌ای را بیان فرموده که خیلی قابل تأمّل است. حضرت می‌فرمایند: «الْکَرَمُ‏ احْتِمَالُ‏ الْجَرِیرَة»، کرامت و بزرگواری، تحمّل کردن گناه و تقصیر نمودن از آن است؛ یعنی انتقام نکشیدن از آن است.

کریم، کسی است که بزرگوار است و با جود که به معنی بخشش است فرق می‌کند. کرامت مافوق جود است. یک کسی چیزی را به کسی می‌بخشد. امّا یک کسی کرامت دارد، یعنی در مقابل کسی که به او بدی کرده، نه تنها بدی نمی‌کند، بلکه برعکس خوبی می‌کند! به چنین کسی، کریم می‌گویند. جود، بخشش است و اهل جود می‌بخشند. امّا کرامت، بزرگواری است.

لذا حضرت می‌فرمایند: «الْکَرَمُ‏ احْتِمَالُ‏ الْجَرِیرَة»، یعنی کرامت و بزرگواری، این است که اگر کسی بدی کرد، تحمّل کنیم و انتقام هم نگیریم. به چنین کسی، کریم می‌گویند. اگر در جامعه‌ بشری این‌گونه شود، چه غوغایی می‌شود! در مقابل بدی‌ها زود جبهه نگیریم. البته منظور از بدی‌ها در این‌جا بدی‌هایی است که به فرد یا شخصی می‌شود، ولی اگر کسی بخواهد جامعه را به وسیله‌ی فسق و فجور و فساد تخریب کند، مشمول این قضیّه نخواهد بود.

مثلاً شخصی به من بدی کرد و غیبت من را کرد، وقتی آمد و به من گفت: آقا! ببخشید من غیبت شما را کردم؛ دیگر نباید بگویم: چی گفتی؟! کی گفتی؟! چرا گفتی؟! و ... . یعنی کلّی مؤاخذه می‌کنم و در آخر می‌گویم حالا بگو ببینم چی گفتی، ببینم می‌بخشم ت را یا نمی‌بخشم. در حالی که باید با کرامت برخورد کنم و بگویم: اصلاً به من نگو چه گفتی، من بخشیدم.

همسایه‌ای به من بدی کرد، من به جای این که گذشت کنم، منتظرم یک روزی سر فرصت انتقام بگیرم. امّا کرامت، چنین ایجاب نمی‌کند. لذا کرامت در چنین موارد شخصی است.

عالم محضر خداست، ما این همه در مقابل پروردگار عالم گناه می‌کنیم، آن هم با اعضاء و جوارحی که من و تو خلق نکردیم، خودش خلق کرده و متعلّق به خودش بوده، دست ما، چشم ما، گوش ما، زبان ما، اعضاء و جوارح ما، همه، متعلّق به پروردگار عالم است. با این اعضاء و جوارح این همه گناه کردیم. پروردگار عالم از من و شما انتقام گرفته است؟! اگر می‌خواست انتقام بگیرد که الآن من و شما زنده نبودیم «وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما کَسَبُوا ما تَرَکَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّة».

بارها و بارها هم این کار را کردیم و بارها و بارها هم کرامت کرده، طوری بخشیده کأنّ ما تا حالا اصلاً گناهی نکردیم. اگر بعد از آن توبه و بخشش خدا هم حال خوشی پیدا کردیم، دیگر سابقه‌ی خودمان را یادمان می‌رود و فکر می‌کنیم از روز اوّل، یک امامزاده‌ی بسیار عالی بودیم. تازه از این به بعد، از پروردگار عالم طلبکار هم خواهیم بود که من تا دستم را بلند کردم، باید دعایم مستجاب شود، مانند همان عابدی که در جلسه‌ی گذشته بیان کردم.

چون خدا از بس کریم است و به روی ما نیاورده، تو گویی اصلاً من گناهی نکردم. کریم، این‌گونه است.

کریم» کسی است که بسیار زیاد شکیبایی بورزد

از دیگر نشانه‌های کرامت، چیست؟ چه کسی کریم است؟ اوّل از همه، خداوند متعال، کریم است. حضرت امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «الْکَرَمُ‏ حُسْنُ‏ الِاصْطِبَار»، بزرگواری و کرامت؛ بهترین شکیبایی کردن است. «إصطبار» یعنی شکیبایی شدید که هر چه هم به او حمله کنند، او عصبی نشود. یعنی اصطبار مافوق صبر است. لذا یعقوب نبی، صابراً مصطبراً هست.

پس إصطبار یعنی فوق صبر عادی، شکیبای شکیبا که در اصل، خصوصیّت خداست. بینی و بین الله ما چقدر گناه کردیم؟! و چقدر او شکیبایی کرده؟! اگر درباره‌ی یکی دو مورد از گناهانمان پرده بالا برود، همدیگر را تحمّل نمی‌کنیم و سنگسار می‌کنیم و از همدیگر متنفّر می‌شویم.

امّا پروردگار عالم این‌قدر شکیباست که من و تو حتّی وقتی نزد ولیّ خدایی هم می‌رویم، بر او عیوب ما را برملا نمی‌کند. لذا تازه می‌بینی که ولیّ خدا تو را تحویل هم می‌گیرد و می‌گوید: به‌به! سلام علیکم، آقا خوش آمدید و ... . طوری که کأنّ فکر می‌کنیم ما رفیق جون جونی ایشان هستیم! هم خدا می‌پوشاند و هم آن‌ها هم اگر یک لحظه چیزی ببینند، به روی ما نمی‌آورند.

البته معمولاً گناهان ما در نزد اولیاء خدا هم پوشیده است؛ چون خودشان هم دوست ندارند ببینند. لذا این‌طور نیست که فکر کنید اولیاء خدا بیکار هستند و مدام منتظر هستند ببینند درون این و آن چه خبر است. اولیاء خدا به پروردگار عالم اتّصال دارند، اصلاً به من و تو چه کار دارند؟! درست است که عدّه‌ای هستند که با همین چشم‌هایشان همه چیز را می‌بینند. چون در آیات قرآن هم وقتی می‌خواهد عدّه‌ای را که غافل هستند، مؤاخذه کند، می‌فرماید: «و لهم اعین لا یبصرون بها»، یعنی با همین چشم‌ها باید ببینند ولی نمی‌بینند. چون نفرمود: و لهم قلوب لا یبصرون بها. یعنی با همین چشم نمی‌بینند که در جلسات قبلی توضیح دادم.

لذا ملّا محسن فیض کاشانی، آن عارف بالله، می‌فرماید: اتّفاقاً باید به کسانی که از حال اولیاء خدا که با همین چشم ظاهر خود چیزهایی را می‌بینند که دیگران نمی‌بینند، تعجّب می‌کنند، باید گفت: تعجّب است که شما چرا نمی‌بینید. انسان واقعی باید با این چشمش همه چیز را ببیند.

امّا همان‌طور که بیان شد اولیاء خدا بیکار نیستند که مدام دنبال من و تو بیافتند تا ببینند چه کاره هستیم. ثانیاً اگر یک لحظه به اذن الله پرده کنار رود، یکی از خصایص آن‌ها این است که مظهر تجلّی اسماء و صفات خدا، ولو نازله‌اش می‌شوند. یکی از اسماء و صفات خداوند هم ستّار است. می‌شود یک کسی ولیّ خدا باشد، ستّار نباشد؟! ولی اکثرش هم خود خدا نمی‌گذارد که این‌ها متوجّه شوند.

آخر ما انتظار داریم و می‌گوییم: پس چرا ولیّ خدا ندید؟! چرا نمی‌بیند؟! اوّلاً نمی‌خواهد ببیند. ثانیاً نمی‌گذارند ببیند. پروردگار عالم خیلی کریم‌تر از این است که بخواهد یک بنده، ولو یک بنده‌ی بسیار اعلی، بندگان دیگرش را ببیند و مسائلی پیش بیاید. مگر خدا می‌خواهد آبروی بندگانش را ببرد؟! پروردگار عالمی که فرمود: من از مادر به شما مهربان‌تر هستم، حالا می‌آید پرونده‌ی درونی قرهی را جلوی یک ولیّ خدا باز کند و آبرو و حیثیّت من برود؟! پروردگار عالم چنین کاری نمی‌کند، کریم است.

لذا اولیاء خدا هم هیچ موقع تقاضا نکردند و تقاضا هم نخواهند کرد. البته برخی مواقع پروردگار عالم از باب تنبّه به خود آنان، پرده را بالا می‌برد و چیزی به آن‌ها می‌گوید که این هم گاهی است، نه همیشه.

همه‌ این‌ها دلالت بر کرامت خداست. «الْکَرَمُ‏ حُسْنُ‏ الِاصْطِبَار»، خود این بزرگواری، نیکو شکیبایی کردن است. بیان کردم که کریم با جواد فرق می‌کند. کریم آن کسی است که واقعاً حلم و بردباری و شکیبایی او به حدّی بالاست کأنّ نمی‌بیند و لذا رفتار خوبی دارد.

*
کریم و تحمّل بار سنگین دیگران

باز امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «الْکَرَمُ‏ تَحَمُّلُ‏ أَعْبَاءِ الْمَغَارِم‏»، بزرگواری و کرامت، به دوش کشیدن بار تاوان‌هاى مردم است. این خصوصیّت هم در پروردگار عالم هست، آن‌جا که می‌فرماید: «یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات‏»، بار سنگین را می‌گیرد، ما را سبک می‌کند، از آن طرف هم آن بار را تبدیل به حسنات می‌کند. به قول امروزی‌ها بازیافت صحیح و خیلی زیبا انجام می‌دهد. تمام خراب‌کاری‌هایی ما را پروردگار عالم می‌گیرد و تبدیل به خوبی‌ها می‌کند.

لذا می‌فرماید: بزرگوار، بار دیگران را حمل می‌کند و به دوش می‌کشد. یعنی آن باری را که غرامت دارد و سنگین است، می‌گیرد و خودش به دوش می‌کشد. مؤمن هم باید این‌طور باشد و بار مردم را به دوش بکشد، نه این که خودش باری بر روی دوش مردم بیاندازد. این قضیّه هم از لحاظ مادی است و هم آبرو. یعنی گاهی جلو بیافتد و آبروی کسی را بخرد. حتّی بیان کند: من بودم.

*
چگونه پدر سه شهید، به چنین سعادتی نائل شد؟

یکی از پدران شهدا که سه پسرش شهید شدند، گفت: همه‌ این شهدایم را مدیون یک کارم می‌دانم. گفت: جوان بودم، یک مرتبه دیدم یک فردی که لباس روحانی بر تن داشت، امّا در حقیقت دزد این لباس بود و بعدها فهمیدم ساواکی است، از جایی چیزی را دزدید. صاحب آن تا فهمید آمد، امّا من سریع آن را از دست آن فرد گرفتم و به او گفتم: دست من را بگیر و وانمود کن من داشتم برمی‌داشتم. وقتی صاحب آن آمد و آن فرد هم گفت: این مرد دزدی کرده و من هم او را گرفتم.

آن پدر شهید می‌گفت: به خاطر این که حرمت این لباس از بین نرود، چنین کاری کردم. با خودم هم گفتم: حتماً این فرد نیازمند بوده و حالا ببین چقدر این تنگنای اقتصادی به او فشار آورده که مجبور به انجام چنین کاری شده بود.

خلاصه این پدر شهید می‌گوید: من را حسابی کتک زدند و به کلانتری بردند، در آنجا هم دلشان به حالم سوخت و رهایم کردند. منتها در آن محل، بی‌آبرو شدم. فقط به این خاطر که نمی‌خواستم این آقا که فکر می‌کردم یک طلبه و روحانی است، آبرویش برود. امّا این قضیّه را برای هیچ احدی تعریف نکردم.

مدّتی گذشت، من یک بار در خیابان شریعتی به مسجدی رفتم، دیدم پشت سر امام جماعت آنجا دارد نماز می‌خواند. پیش او رفتم و سلام و علیک کردم، وقتی دیدم چیزی نگفت، به روی او نیاوردم و گفتم: حتماً نشناخت. همین‌طور که از مسجد بیرون آمدیم، دیدم سوار یک ماشین آن‌چنانی شد. بعد دیدم جلوتر هم یک فردی را که مشخّص بود ساواکی است، سوار کردند و رفتند. بعدها هم فهمیدم ساواکی است و انقلاب که شد، از کشور فرار کرد.

ایشان در آخر عمرشان این قضیّه را تعریف کرد و گفت: من به هیچ عنوان به کسی چیزی نگفتم و کتک را خوردم و در آن محل، بی‌آبرو شدم. امّا بعد از آن، ازدواج کردم، خدا به من فرزندانی داد، طوری که بعدها سه نفر از آن‌ها شهید شدند. من می‌دانم که لیاقتی نداشتم، امّا این توفیقی که به من داده شد، به خاطر آن عمل بود که گفتم نکند این روحانی (نمی‌دانستم ساواکی است و فکر می‌کردم طلبه است) آبرویش برود و آبروی او را خریدم.

پس بزرگواری، همین تحمّل بار تاوان‌های دیگران است، «الْکَرَمُ‏ تَحَمُّلُ‏ أَعْبَاءِ الْمَغَارِم‏».

*
کرامت و مقدم داشتن آبرو بر مال

لذا امیرالمؤمنین فرمودند: «الْکَرَمُ‏ إِیثَارُ الْعِرْضِ عَلَى الْمَال‏»، کرامت و بزرگواری، این نیست که شما پول به کسی بدهی، بلکه مقدّم کردن آبرو بر دارایی است.

یک معنی این عبارت، این است که آبرویت را برای دیگران مقدّم بداری، تا این که بخواهی پولی به آن‌ها بدهی.

یک معنی آن هم این است که همیشه آبرویت را حفظ کنی، حتّی اگر مال خرج شود. مثلاً اگر در جایی هم می‌دانی که آبروی کسی دارد از بین می‌رود، با پولتان بروید و آبرویش را بخرید. لذا یک معنای آن هم این است که آبرو را نگاه داری و مالت را خرج کنی. مال برود، برود، امّا آبرو نرود.

پستی چیست؟ «اللُّؤْمُ إِیثَارُ الْمَالِ عَلَى الرِّجَال‏»، پستی، مقدّم کردن دارایی برای جلب محبّت مردم است.

لذا یکی آبرویش را وسط می‌گذارد و یکی دارایی‌اش را. بالاترین کرامت این است که آبرویت را خرج کنی. همان‌طور که بعضی‌ها آبرویشان را برای این نظام خرج کردند، ولی برخی می‌خواهند آقا بمانند و آبرویشان را برای نظام و انقلاب و اسلام خرج نمی‌کنند. اگر مالی داشتند، خرج می‌کنند، امّا آبرویشان را وسط نمی‌گذارند. در حالی که کرامت و بزرگواری در این است که آبرویت را خرج کنی.

مثل همان پدر سه شهید که آبرویش را خرج کرد، به تصوّر این که او یک روحانی است و تنگنای اقتصادی آن هم در زمان طاغوت به او فشار آورده بود و او هم خطا کرده بود و چیزی برداشته بود. البته متعجّب هم بود که طلبه که این کارها را نمی‌کند، طلبه که دزد نمی‌شود!

کما اینکه کسی آمده بود و به آیت‌الله العظمی بروجردی گفته بود: آقا! یک روحانی آمده و در فلان جا دزدی کرده است. آقا فرموده بودند: بله، خبر دارم، یک دست لباس روحانی هم از ما دزدیده است! یعنی او دزد لباس است که در این لباس روحانیّت رفته است.

امّا در آنجا آن پدر شهید آبروی خودش را گذاشت، کتک خورد و در محل بی‌آبرو و انگشت‌نما شد که فلانی دزد است. بعدها از آن محل می‌رود، ازدواج می‌کند، خدا فرزندانی به او مرحمت می‌کند که سه نفر از آنان را در راه خدا می‌دهد و شهید می‌شوند. آن هم به واسطه همین حفظ آبرو و عرض دیگران. خودش می‌گوید: اگر خدا به من توفیق این سه شهید را داده، خودم فکر می‌کنم برای آن عملم هست که آبرویم را برای کس دیگری گذاشتم.

خیلی‌ها این کار را نمی‌کنند و آبرویشان را برای کسی نمی‌گذارند. تا دیروز با فلانی رفیق است، امّا وقتی می‌گویند: یک دست خط بده، می‌گوید: من چه می‌دانم؟ آخر چه بگویم؟ و ... .

اینکه انسان بتواند جدّی در راه خدا کار کند و آبرویش را خرج کند، خیلی مهم است. حالا آن‌وقت در این فراز بیان می‌کند: «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ»، موقعی که کرم تو را می‌بینم، طمع برم می‌دارد. بیان کردیم که کرامت مافوق جود است. جود فقط بخشش ظاهری است، امّا کرامت، همه چیز هست، بزرگواری است و نشانه‌های آن‌ را در روایات بیان کردیم.

خدایا! من وقتی گناه خودم را می‌بینم، ناله سرمی دهم، «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ»، امّا بلافاصله تا کرم تو را می‌بینم، طمع من را می‌گیرد، «وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ». حالا در این جلسه راجع به کرم بحث کردیم، إن‌شاءالله در مورد طمع هم در جلسات آینده مطالبی را بیان خواهیم کرد.


منبع:فارس


ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین