عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

عقیق به منظور بهره مندی ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:
به مناسبت فرا رسیدن نیمه رمضان و ولادت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به این مناسبت منتشر می کند:
سرویس شعر آیینی عقیق : به مناسبت فرا رسیدن نیمه رمضان و ولادت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به این مناسبت منتشر می کند:





آرش براری:

بوی بهشت می وزد از بین موی تو

شهر مدینه پر شده از عطر و بوی تو

دیوانه تو هرکه شده سربه راه شد

مجنون شدم که سر بگذارم به کوی تو

تو اولین امام شبیه پیمبری

عین پیمبر است همۀ خلق و خوی تو

در کوچه می نشینی و مردم بی اختیار

جلب تو می شوند و می آیند سوی تو

مهمانی خدا، به خدا جای ما نبود

مهمان شدیم ما همه با آبروی تو

گفتیم باتو آمده ایم و پناه داد

ما را خدا بخاطر تو بود راه داد

ما درد می دهیم و دوا می دهی به ما

بیمار می شویم و شفا می دهی به ما

بیمار می شویم و گلایه نمی کنیم

خیر است هرچه درد و بلا می دهی به ما

ای باغبان قلب، تو این باغ خشک را

آباد میکنی و صفا می دهی به ما

فهمیدم از سه مرتبه انفاق زندگیت

هرچه به تو رسد همه را می دهی به ما

لقمه نخورده ایم ز دستان هیچکس

ای سفره دارِ شهر، غذا می دهی به ما؟

در خانۀ تو جای گدا صدر مجلس است

پیش خودت همیشه تو جا می دهی به ما

در باز کن که باز فقیر آمده کریم

اینبار هم یتیم و اسیر آمده کریم

 

هادی جانفدا:

 

بو میکشم ایام تو را  باید از اخلاق

یک تکۀ تاریخ معطر شده باشد

ای حوصلۀ محض چه تشبیه سخیفی است

با حلمت اگر کوه برابر شده باشد

با اینکه قضا دست تو را بست، ندیدیم

جز آنچه بخواهی تو مقدر شده باشد

از عمر تو یک روز جمل آیۀ فتح است

با صلح اگر مابقی اش سر شده باشد

آهنگ سکوت تو چه فریاد رسایی است

شاید پس از آن گوش جهان کر شده باشد

خون جگرت ریخت نه در تشت که در دشت

داغ گل سرخیست که پرپر شده باشد

در مکتب تو رشد سریع است عجب نیست

فرزند تو هم قامت اکبر شده باشد

آن چشم که گریان نشود روز قیامت

چشمیست که از غصۀ تو تر شده باشد...

 

امیر عظیمی:

باز هم اهل ولا باده ی مستانه زدند

لب خود را به لب ساغر و پیمانه زدند

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

آسمان بار دگر نیّر بدر آورده

لیله ی قدر علی سوره ی قدر آورده

ای که از جانب معشوق نظر می طلبی

تو که از عشق علی، شاه نجف، جان به لبی

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

با «حسن» گفتنم از نار نجاتم دادند

با حسن، ماه خدا عطر کرامات گرفت

رمضانم به خودش رنگ مناجات گرفت

مادرش هم لقب مادر سادات گرفت

پسر فاطمه و باب نجات است حسن

هم دعا هست حسن، هم صلوات است حسن

اولین ماحصل وصل دو دریا حسن است

نوه ی ارشد پیغمبر طاها حسن است

پسر شیر خدا، زاده ی زهرا حسن

نسب اندر نسبش وصل به نور ثقلین

عشق زهرا و علی، زینب کبری و حسین

این حسن کیست که کرسی فلک منبر اوست

روزی خلق خداوند به زیر پر اوست

دست رزاق، همان دست کرم پرور اوست

او برای کرم عبدالَله و قاسم دارد

ابر جود است و سرِ شیعه ی خود می بارد

او که از لقمه ی خود بر فقرا بخشیده

بارها ثروت خود را به گدا بخشیده

ناسزا گفت به او خصم خدا، بخشیده

پس خدایش چقدر جرم و خطا می بخشد

شیعیان را - به حسن – روز جزا می بخشد

ما گداییم، دخیلان درِ خانه ی شاه

صاحب خانه – حسن- یوسف و ما چشم براه

کوچه بند آمده از حُسن جمالش والله

کور بادا ز رخش چشم همه شیطان ها

لَعَنَ اللهُ علی آل أبی سفیان ها

اسم مولام همانند عسل شیرین است

ذکر او حیّ علی خیرالعمل، شیرین است

یاد جنگ آوری اش روز جمل، شیرین است

در جمل تا پسر شیر خدا «یاهو» زد

فتنه تسلیم شد و روبروی اش زانو زد

کوثر جان من اینست "حسن هرچه که گفت"

حرف قرآن من اینست"حسن هرچه که گفت"

دین و ایمان من اینست"حسن هرچه که گفت"

بنویسید حسن مکتب و آیین من است

حسنی مذهبم و حبّ حسن دین من است

او نیازی نه به یار و نه به لشگر دارد

تا که سردار چو عباس دلاور دارد

یک حسین بن علی، ماه برادر دارد

غربت او، به خدا اندکیِ یاور نیست

نه؛ غریبی حسن از طرف همسر نیست

غربت اینست: که با ضرب لگد در افتاد

کوچه ای ... نقشه ی صیاد... کبوتر افتاد

مادری بود حسن، دید که مادر افتاد

آه ... ای مرد ستگر برو از کوچه ی ما

مادرم را نزن آخر... برو از کوچه ی ما

 

حامد اهور:

 

ای از تمام گلستانها، گلخنده ی تو فریباتر

زیباست ماه صیام اما، با روی ماه تو زیباتر

صبح بهار دل انگیزی، پایان رخوت پاییزی

از شوق دیدن رویت نیست، از چشم فاطمه دریاتر

ای آنکه عطر خدا داری، حُسن محمد مختاری

مولا فقط ز تو مولاتر، زهرا فقط ز تو زهراتر

کی دیده مسجد پیغمبر، صوتی ز صوت تو زیباتر

یا از نماز تو شیرین تر، یا از دعای تو گیراتر

با هر غریبه ی درمانده، گفتند دوست و دشمن

در کل شهر مدینه نیست، از سفره ی تو مهیاتر

وقتی که تیغ به کف داری، تکرار حیدر کرّاری

یک ضربه خرج جمل کردی، از این معادله بالاتر؟

باید درایت حق را دید، در فتحنامه ی بی مثل ات

تنهای از همه تنهاتر! ، دانای از همه داناتر!

شبهای کوفه ی بی مولا، کی دیده دست کریمی را

از دست فضل تو پنهان تر، از دست لطف تو پیداتر

حتی نبوده کسی یارش، در پای سفره ی افطارش

آیا مگر چه کسی بود از، آقای شعر من آقاتر؟

از شرق حادثه می تابد، خورشید حُسن حسن یک صبح

آنروز در همه عالم نیست، از گنبد تو مطلاتر

 

امیر اکبر زاده :

اگر که باب کرَم را کریم باز کند

تمام شهر مرا «یاکریم» باز کند

نمی‌شود پس از آن بسته هیچ‌وقت

آن در که در جوابِ تقاضا کریم باز کند

ببندد آخرِ سر دست خالیِ خود را

همین‌که دست به اعطا کریم باز کند

به لب نیامده حتا، دعاش می‌گیرد

چنان‌که دست به بالا کریم باز کند

گره گشودن از این دست هیچ مشکل نیست

گره از ابروی خود تا کریم باز کند

جواب می‌دهد از جانبش به بذل خدا

لبی اگر که به نجوا کریم باز کند

بهانه‌ای‌ست به دیدار او، طلب، شاید

به ما نگاهِ تماشا کریم باز کند

به روز حَشر حساب از گدای خود نکِشد

بگو که نامه‌ی ما را کریم باز کند...

 

مهدی رحیمی :

نشنیده است از او احدی از قدیم، نه

در پاسخ فقیر و اسیر و یتیم، نه

فرزند اصل جاذبه و دافعه است او

نیمی برای خلق بلی هست و نیم نه

هربار رفته گرم پذیرای او شده

نشنیده است از سر زلفش نسیم نه

با ابروان خویش گره باز می کند

حتی اگر به چشم بگوید کریم نه

قهر کریم نیز به معنای آری است

معناش می شود بله در این حریم نه

ما را حواله کرده به دست برادرش

ما را نگاه کرده ولی مستقیم نه

هرکس عطا نکرد مهم نیست پیش ما

سخت است از کریم ولی بشنویم نه

 

محمد سهرابی :

سنگ نگين اگر بتراشم براي تو
بايد كه از جگر بتراشم براي تو
طوف سرت به شيوه ي حجاج جايز است
پس واجب است سر بتراشم براي تو
اكنون كه در ملائكه كس فُطرُست نشد
من حاضرم كه پر بتراشم براي تو
باشد كه من به سوي تو آزاد رو كنم
از چوب سرو در بتراشم براي تو
از اصفهان ضريح برايت بياورم
يك گنبد از هنر بتراشم براي تو
صد فرش دستباف برايت بگسترم
گلهاي سرخ و تر بتراشم براي تو
بر مرقد تو لاله ي عباسي آورم
فانوسي از قمر بتراشم براي تو
از والدين ، خادم درگه بسازمت
قرباني از پسر بتراشم براي تو
چون محتشم كه شعر براي حسين گفت
من شعر بر حجر بتراشم براي تو
اي كشته ي محبت تو حضرت حسين
پيداست در جلال تو كيفيت حسين

محمد فردوسی:

می نویسم جگر حیدر و زهرا آمد

آفتاب سحر حیدر و زهرا آمد

جلوه ای از هنر حیدر و زهرا آمد

اولین تاج سر حیدر و زهرا آمد

نیمۀ ماه خدا،قرص قمر پیدا شد

روزه ام با رطب نام ((حسن جان)) وا شد

چه جلال و جبروتی چه جمالی دارد

گوشۀ لعل لبش وه که چه خالی دارد

برترین سید دنیاست چه شالی دارد

زینت دوش نبی سیر کمالی دارد

مادرش فاطمه با خندۀ او می خندد

دور بازوش علی حرز نجف می بندد

کوری چشم حسودان چقدر ماه شده

یوسف از دیدن او معتکف چاه شده

نقش انگشتری اش ((عزة لله)) شده

منکر صلح حسن کافر و گمراه شده

تیغ صلحش همه را از نفس انداخته است

پسر عاص چنین قافیه را باخته است

عاشق از جلوۀ معشوق سخن می گوید

از می و بوسه به پیمانه زدن می گوید

یک نفر وقت مناجات به من می گوید:

نیمه شب هر که ((الهی به حسن)) می گوید...

...از دل عرش به او فاطمه گوید((جانم))

شب وصل است و ((الهی به حسن)) می خوانم

دست خالی نرود هرکه به او رو بزند

نشده سائل او پرسه به هر کو بزند

پیش او حاتم طایی است که زانو بزند

یا حسن گوید و پیوسته دم از او بزند

می نشاند همه را بر سر یک خوان نعیم

چه می آید به حسن لفظ((کریم بن کریم))

در حدیث آمده که ((عقل مجسم)) حسن است

نوۀ ارشد پیغمبر اکرم حسن است

بازدم نام حسین بن علی ، دم حسن است

حیدر بی مَثَل خط مقدم حسن است

مجتبی در همه جا بازوی تدبیر علیست

مرتضی شیر خداوند و حسن شیر علیست

از لب او صد و ده کوزه عسل می ریزد

آسمان پیش قدم هاش زحل می ریزد

از سر و روی حسن واژۀ یل می ریزد

به خدا کرک و پر اهل جمل می ریزد...

...اگر او در وسط معرکه پا بگذارد

نیزه چرخاندن او وه که چه دیدن دارد

بانی جنگ جمل داشت تماشا می کرد

تیغ در دست حسن حل معما می کرد

رجز حیدری اش بود که غوغا می کرد

روی لب های علی خنده شکوفا می کرد

ناگهان از وسط معرکه این صوت آمد

سر بدزدید ... حسن نه ...ملک الموت آمد

به علی رفته که تیغ سخنش برنده است

مثل زهرا چقدر خطبۀ او کوبنده است

این که در جنگ جمل زلزله ای افکنده است

به گمانم دو سه تا قلعۀ خیبر کنده است

رجزش ولوله ای در دل صحرا انداخت

نیزۀ او شتر سرخ جمل را انداخت

عشق تو عاشق بی تاب عمل می آرد

قمر روی تو مهتاب عمل می آرد

خم ابروی تو محراب عمل می آرد

خاک پای تو زر ناب عمل می آرد

روزها ذکر من این است و همه شب سخنم

شیعۀ حیدر و مدیون امام حسنم

هرچه داری بده در راه خدا می خواهم

در مناجات سحر از تو تو را می خواهم

بیشتر از همه توفیق غلامی خواهم

از شما یک سفر کرب و بلا می خواهم

گنبدی را به روی صحن و سرایت بزنیم

دو سه تا پنجره فولاد برایت بزنیم

 

محمد صمیمی:

خاک را به آسمان، می کند بدل حسن

روزگار تلخ را، می کند عسل حسن

تا ابد هرآنچه حسن، جزئی از محیط اوست

جمع مفردات حسن، بوده از ازل حسن

هر حواله ای که شد، خیر در بساط ما

روی گوشه ای از آن، حک شده من الحسن

شوق در لباس روح، روح در مسیر وصل

وصل در سریر عشق، عشق در عمل حسن

نجل شیر کردگار، نخلی از ابوتراب

عرش را گرفته است، تنگ در بقل حسن

او به هر که می رسد، ذوب می شود در او

آنقدر که مرتضی ، می شود ابالحسن

لافتی اگر که داشت ماجرای دومی

باز می رسید بر فاتح جمل حسن

جنگ گر گرفته از، مختصرترین رجز

مختصرترین رجز، نعره ی انا الحسن

در تمام عالمین، بر حسین  و زینبین

کیست او که حجت است؟...حضرت اجل حسن 

 

میلاد حسنی :

به نام آنکه تو را داده است نام حسن

درود، احسن الارباب من سلام حسن

سلام بر برکات سپید سایه‌ی تو

که نور داده به خورشید مستدام حسن

سلام بر درجات زبرجدت که از او

عقیق دست سلیمان گرفته وام حسن

عجیب نیست اگر خال هاشمی‌ات را

شبانه روز کند کعبه استلام حسن

فدای قامت بنده نواز تو که نماز

به احترام قدت می‌کند قیام حسن

قبول نیست سجودی که پاش مُهر تو نیست

رکوع بی تو رکوعی‌ست نا تمام حسن

به خشت خشت ستون های عرش رب کریم

نوشته با قلم حسن، یا امام حسن

شکست شیشه‌ی خون دل شما روزی

به دست سوده‌ی الماس های شام حسن

صلات ظهر، چه تشییع بی نظیری شد

به لطف بدرقه‌ی تیرها ز بام حسن

 

 

منبع : شعر شاعر ،امام هشت ، حسینیه



ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین