۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ ۱۲ ذی القعده ۱۴۴۵ - ۰۹ : ۰۳
در روزگاری که برخی بر سر القاب و منصب همدیگر را تکه تکه میکنند وجود افرادی چون آیت الله بهجت و داستان زندگی ایشان برای انسان جای تعجب است.
عقیق: چه کرامتی، چه سلوکی و چه جهاد با نفسی از این عظیمتر
که در تمام طول سلوک تنها در موارد معدودی کلمه"من" را به کار برد در حالی
که اگر هر کسی فقط و فقط در ظاهر جملاتی که به کار میبرد و یا مینویسد
اندکی دقت کند تعداد منها سر به آسمان میگذارد.
حجت الاسلام روحی تعریف میکند:
خیلی از داستانهایی که آیت الله بهجت نقل میکردند که یک آقایی این چنین بود، خودشان را داشتند میگفتند. دوستان میگفتند: این خودش است. میگفتم: نه، دلیلی ندارد. تا اینکه شاید سی سال گذشت و از یک قضیهای که اغلب آن را نقل میکردند به صحت این مطلب پی بردیم.
ایشان بارها میفرمودند: آن آقا در مورد جن چنین گفته. تا یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند. ایشان به بچهها فرمودند: بیایید با شما کار دارم. من هم رفتم طرف دیگری و میخواستم مراقبت کنم که چه کار میخواهند بکنند آقا. دیدم به آنها فرمودند: جن ترس ندارد، آنها کاری به مومن ندارند. حالا کسی که سی سال میگفت یک آقایی، به این بچههای کوچک میگفتند: "من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: این لشکر خداست."
عصر از ایشان پرسیدم آقا، آن شخص حرف جن را چه طوری متوجه شد؟ فرمود: آخر آن جملهاش این بود: هذا خیل الله. سی سال به ما در خانه میگفتند: یک آقایی بود.
برگرفته شده از کتاب: عبد خدا محمد تقی بهجت(ره)
منبع:مفتاح24
211001
حجت الاسلام روحی تعریف میکند:
خیلی از داستانهایی که آیت الله بهجت نقل میکردند که یک آقایی این چنین بود، خودشان را داشتند میگفتند. دوستان میگفتند: این خودش است. میگفتم: نه، دلیلی ندارد. تا اینکه شاید سی سال گذشت و از یک قضیهای که اغلب آن را نقل میکردند به صحت این مطلب پی بردیم.
ایشان بارها میفرمودند: آن آقا در مورد جن چنین گفته. تا یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند. ایشان به بچهها فرمودند: بیایید با شما کار دارم. من هم رفتم طرف دیگری و میخواستم مراقبت کنم که چه کار میخواهند بکنند آقا. دیدم به آنها فرمودند: جن ترس ندارد، آنها کاری به مومن ندارند. حالا کسی که سی سال میگفت یک آقایی، به این بچههای کوچک میگفتند: "من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: این لشکر خداست."
عصر از ایشان پرسیدم آقا، آن شخص حرف جن را چه طوری متوجه شد؟ فرمود: آخر آن جملهاش این بود: هذا خیل الله. سی سال به ما در خانه میگفتند: یک آقایی بود.
برگرفته شده از کتاب: عبد خدا محمد تقی بهجت(ره)
منبع:مفتاح24
211001
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۵
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/21476
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
http://sajjadrahimimadiseh.blogfa.com
خواهش میکنم بهشون بگید برگردن.یکطوری ازشون حمایت کنید.ایشونی که انقدر برای شهدا و امام و انقلاب مطلب کار کرد و وقت گذاشت حیفه اینطوری دلشکسته باشه.این عمارنامه که براشون مطلبی رو نمیزنه.
شما ازشون رسمی دعوت کنید بیان.مطمئنم دلگرمی شما براشون میتونه امیدبخش باشه.
من ایشون رو خیلی وقته میشناسم.پدرشون استاد دانشگاهه و یک فرهیخته به تمام معنا
www.madiseh.ir
خود اقاسجاد اصلا تو یک تخصص دیگه هست.بازرگانی
http://madisehco.blogfa.com
خب ببنظر شما حیف نیست این افراد برن؟
ازتون خواهش می کنم حمایتشون کنید
مصطفایی