کد خبر : ۷۱۴۳۷
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۶:۰۶

استغفار سه ‌باره چریک خمینی

شهید سید‌مجتبی هاشمی‌ سه مرتبه خواست که راننده را با اسلحه کلتی که داشت تیر خلاصی بزند ولی هر سه مرتبه پشیمان شد و استغفار کرد.
عقیق:تبیین و شناساندن فرهنگ ایثار و شهادت از مکانیزم‌های دفاعی اسلام برای تسلیح جامعه در برابر هجوم فرهنگ‌های غیرخودی است، ایثارگری و شهادت‌طلبی نقش بسزایی در حفظ دین و ارزش‌های آن و استقلال کشور ایفا می‌کند؛ ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تلاش برای احیای آن به‌منظور مقابله با تهاجم فرهنگی، موضوعی است که نیازمند بررسی ابعاد مختلف آن است.

ایجاد کردن و سپس توسعه یک فرهنگ در میان یک جامعه، فعالیتی تدریجی و زمان‎بر است، البته بعضی از حوادث تاریخ در ایجاد و گسترش یک فرهنگ نقش تسریع‌کننده‎ای دارند، مثلاً درباره توسعه و گسترش شهادت در جوامع، حوادث بزرگی در زمان معاصر، پدیده انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی (ره) و سپس جنگ تحمیلی و دفاع مقدس 8 ساله، در رشد و تسریع و گسترش فرهنگ شهادت در میان دیگر جوامع نیز نقش داشته‎اند اما برای تداوم و گسترش این فرهنگ در زمان کنونی در استان مازندران به‌عنوان یکی از رسانه‌های ارزشی و متعهد به آرمان‌های انقلاب اسلامی‌ در سلسله گزارش‌هایی در حوزه دفاع مقدس و به‌ویژه تاریخ شفاهی جنگ، احساس مسئولیت کرده و در این استان پای صحبت‌ها و خاطرات رزمندگان و خانواده‌های شهدا نشسته و مشروح گفته‌های آنها را در اختیار مخاطبان قرار داده که در ادامه بخش دیگری از این یادگاری‌ها از نظرتان می‌گذرد.

* هر سه مرتبه پشیمان شد و استغفار کرد

عسکر عباس‌تبار می‌گوید: چهار روز قبل از عملیات شکست حصر آبادان ما در آبادان مستقر شدیم، فرماندهی گروه ما را سردار شهید حاج حسین بصیر به‌عهده داشت، از طرف فدائیان اسلام به جبهه اعزام شده بودیم و فرمانده اصلی گروه شهید سید مجتبی هاشمی «چریک خمینی» که بعدها به‌دست منافقین ترور شد به‌عهده داشت.

برای استقرار ما را به منطقه‌ای بردند که توسط دشمن مین‌گذاری شده بود، از آنجا که راننده ما که بهتر است بگویم بیشتر بچه‌ها با مین آشنا نبودند، سر از میدان مین در آوردیم، حاج حسین فریاد زد: «کجا دارید می‌روید؟ اینجا میدان مین است.»

دور و بر ما پر بود از مین گوجه‌ای و ... بعد از اینکه بچه‌ها پیاده شدند رد ماشین را گرفتند و از میدان مین خارج شدند، مانده بود ماشین که با فرمان دادن دو نفر توانست از وسط میدان مین سالم به عقب برگردد.‏

یک اسیر گرفتیم که راننده تانک بود، سید مجتبی هاشمی دستور داد که او یک تانک غنیمتی را به مقرمان ببرد، وقتی در مقر به آشیانه تانک رفتیم، یک رزمنده که بالای دوشکای تانک نشسته بود بر اساس بی‌احتیاطی راننده تانک پرتاب شد به هوا و کمرش به سقف بالای سرش اصابت کرد که این اتفاق منجر به شکستن کمرش شد.

شهید سید‌ مجتبی هاشمی‌ سه مرتبه خواست که راننده را با اسلحه کلتی که داشت تیر خلاصی بزند ولی هر سه مرتبه پشیمان شد و استغفار کرد.

* وقتی نگرانی از من رخت بربست

حسین گدانتاج‏ می گوید: من جزو گروه 21 نفره‌ای بودم که تاریخ 20 آبان 1360 از مقریکلا به جبهه اعزام شدم، از آن گروه بعدها سه نفر به شهادت رسیدند، (شهیدان شمسعلی غلامیان، فیض‌الله ذبیح‌نیا و محمدرضا پورعزیز).

وقتی به بابلسر رفتیم آقای اسرافیل کریمیان به‌عنوان فرمانده گروه معرفی شد و ما را به سرپل‌ذهاب بردند، یک هفته در سر‌پل‌ذهاب بودیم و بعد برای ادامه خدمت به منطقه بازی‌دراز (تنگ کورک) رفتیم.

جاده منتهی به تنگه کورک، زیر دید دشمن بود، به همین خاطر چند کیلومتر مانده بود به خط از خودروها پیاده شدیم تا بقیه مسیر را پیاده طی کنیم، با این وجود در بین راه، دشمن متوجه ما شد و با خمپاره جاده را زیر آتش گرفت، آنقدر شدت آتش زیاد بود که گرد و خاک ناشی از انفجارات دید ما را محدود کرده‌بود.

در طول این مدت ذکر یا حسین (ع) یا حسین (ع) لحظه‌ای از زبانم قطع نمی‌شد، خیلی ترسیده بودم و تشنگی امانم را بریده بود، فیض‌الله را دیدم که داخل سنگری رفت و چند ثانیه بعد تعدادی خمپاره دور و بر همان سنگر فرود آمد و آن نقطه کاملاً در زیر گرد و غبار ناشی از انفجار و خمپاره گم شده‌بود.

خیلی نگران شدم و وقتی گرد و خاک کنار رفت اثری از سنگر نبود، نگران حال فیض‌الله شدم به همین منظور سریع خودم را به آقای کریمیان رساندم و ماجرای فیض‌الله و سنگر ویران‌شده را با او در میان گذاشتم.

به من گفت: «برای کسی این واقعه را تعریف نکن، حتی به برادرش هم نگو.» آقای کریمیان ما را به سنگرهایی برد که کاملاً امن بود و دشمن دید نداشت، خیلی نگران فیض‌الله بودم ولی اجازه نداشتم موضوع را به کسی بگویم.

مدتی گذشت تا اینکه دیدم قاطری به ما نزدیک می‌شود، وقتی بیشتر دقت کردم دیدم فیض‌الله سوار بر آن است، از خوشحالی زبانم بند آمده‌بود، وقتی ماجرای خرابی سنگر را برایش تعریف کردم، گفت: وقتی دیدم آتش دشمن زیاد شد به آن سنگر پناه بردم در همان لحظه تعداد زیادی خمپاره، دور و بر سنگر اصابت کرد و من سریع به بیرون آمدم و چون راه را بلد نبودم و هوا کاملاً غبارآلود بود اشتباهی به سمتی رفتم که برادران ارتشی مستقر بودند.

آنها به من ایست دادند و من خودم را معرفی کردم، وقتی دیدند من ایرانی هستم این قاطر را به من دادند و گفتند از این مسیر به تنگه کورک می‌رسی، وقتی فیض‌الله را خوشحال و سرحال دیدم، نگرانی از من رخت بربست.

منبع:فرهنگ

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین