۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۶ : ۰۷
«... ویعرف طلوع الفجر باعتراض البیاض الحادث فی الافق المتصاعد فی السماء الذی تشابه ذنب السرحان، و یسمی بالفجرالکاذب. و انتشاره علی الافق و صیرورته کالقبطیه البیضاء و کنهر سوری بحیث کلما زدته نظراً أصدقک بزیاده حسنه، و بعباره أخری انتشارالبیاض علی الافق بعد کونه متصاعدا فی السماء». (العروة الوثقی/1/519/مسئله1)
صاحب عروه (ره) می فرماید: اگر طلوع فجر فعلیت پیدا کرد، نماز صبح واجب می شود. انسان به چه چیزی طلوع فجر را می شناسد؟ فجر به معنای شق و انشقاق است؛ به طلوع فجر، فجر می گویند، چون ظلمت شب شکسته می شود. ظلمت شب قبل از طلوع خورشید دو شق دارد: وقتی که زمین می چرخد و به خورشید نزدیک می شود دو اثر خورشید در افق پیدا می شود:
اول: بالای افق، بیاضی پیدا می شود که آن بیاض نازک است و صعود عمودی به سماء دارد، لذا آن را به دم گرگ، تشبیه می کنند همان طور که دم گرگ یا دم شیر بلند می شود، این هم به طرف آسمان بلند شده است.
در بعضی از عبارات «ذنب السرطان» است عوض «ذنب السرحان»؛ سرحان یعنی گرگ یا شیر، در بعضی از عبارات فقهاء حتی در بعضی از نسخ عروه [التنقیح، متن عروه در مسئله]، ذنب السرطان است؛ عقرب آبی را سرطان می گویند. سرطان الماء دم ندارد؛ این که «ذنب السرطان» می گویند، دم ندارد ولی لدقته شبیه به آن است، چون آن نوری که بلند می شود، خیلی نازک است. اما در روایت سرحان است {وسایل/4/210/ح3} که صحیح همین است، یعنی هم دقت و هم طولش را می رساند.
این نور نتیجه قرب خورشید به افق است، که پیدا می شود. و اگر پایین افق را که آخرین نقطه افق است نگاه کنید، ظلمت فاصله است بین افق و سفیدی. این سفیدی بالای آن است، با افق فاصله دارد. این عکس العمل شعاع الشمس است در افقی که ظلمت است. اسم این را «الفجرالکاذب» می گویند. این فجر کاذب وقتی که در طرف مشرق پیدا شد، صعداً الی السماء و به صورت عمودی صعود می کند؛ طلوع فجر ثابت نمی شود، این فجر، فجر کاذب است.
* فجر ثانی یا فجر صادق
آن طلوع فجری که مبدأ وجوب صوم و وجوب نماز فجر است، آن را فجر ثانی یا فجر صادق می گویند که عکس این نور است که در افق می خوابد و بالا نمی رود. وقتی که به آن افق (مطلع خورشید) نگاه کردید، می بینید که روی افق خوابیده است. این معترض است، یعنی عرضاً خوابیده است. وقتی این سفیدی پیدا شد، این شق دومی است. چون بعد از نور اول، در افق ظلمت می شود؛ لذا آن را کاذب می گویند، همه افق بعد از آن ظلمت می شود. اما این را که ثانیاً پیدا می شود، فجر صادق می گویند. چون در عرضش زیاد می شود، هم در افق منتشر می شود، و هم در آسمان منتشر می شود و می رود به بالا، عرضاً و طولاً منتشر می شود. بدان جهت هر قدر انسان به آن نگاه بکند، یقینش بر صدق بیشتر می شود. این را طلوع فجر ثانی می گویند.
* انصراف فجر در فجر صادق
در هر خطاب آیه و روایت که فجر (طلوع فجر) موضوع حکم بشود، منصرف به فجر ثانی و صادق است. فجر اول را اراده کردن، احتیاج به قرینه دارد. مثل ماء که اگر مطلق باشد، منصرف به آب مطلق می شود؛ اگر اراده مضاف بکنند، باید قید بگذارند. در روایات ما تصریح شده است که مراد از فجر در «کلوا و اشربوا حتّى یتبیّن لکم الخیط الأبیض» [بقره/ 187] مراد خیط معترض است، نه آن خیطی که صعود می کند. علاوه بر این که فجر منصرف است به فجر صادق. خود روایات دلالت کرده اند که مراد از این خیط، بیاض معترض است، نه آن بیاضی که به آسمان صعود می کند «ویُسمّی بالفجرالکاذب».
* نظریه وحدت فجر کاذب و صادق
صاحب عروه (ره) در عروه و جماعتی دیگر می گویند: آن بیاضی که اول پیدا شد و صعود به آسمان میکرد «کذنب السرحان أوالسرطان» خود آن دم مبدل می شود به بیاض معترض؛ خود آن بیاضی که شعاع خورشید بود، با نزدیک شدن خورشید به افق، به بیاض معترض علی الافق، مبدل می شود، مانند تبدیل شدن جوجه به مرغ.
و لکن گفتیم: این ها که می گویند حمره مشرقیه از بالای سر رد بشود، یعنی حمره مشرقیه ای که در افق شرعی بود؛ گفتیم آن رد نمی شود، بلکه مضمحل می شود؛ این حمره و شعاع دیگری از خورشید است، این جا هم همین طور است. آن سرطانی که مثل دم سرطان موجود شده بود، قاعده اش این است که او منعدم و بیاض دیگر معترضاً در افق که انعکاس شعاع دیگری از خورشید است، پیدا می شود. علی کل تقدیر، این بیاض معترض است. روایاتی است که از آن ها این معنی استفاده می شود که این بیاض معترض است. این روایات که خوانده می شود هم در سند و هم در مدلول آن ها خصوصیتی دارند که متوجه باشید.
روایت اولی [وسایل الشیعه/4/209/ح1] «محمدبن علی بن الحسین باسناده عن عاصم بن حمید» سند صدوق ما این که در مشیخه فقیه است، روایاتی را که از عاصم بن حمید نقل کرده است، سندش صحیح است. «عن أبی بصیر لیث المرادی» که صدوق (ره) [من لایحضره الفقیه/2/130/ح1924] أبی بصیر را توصیف کرده است، اسمش را لیث مرادی بیان کرده است، «قال: سألت أباعبدالله علیه السلام » أبی بصیر می گوید که از امام سؤال کردم: «فقلت متی یحرم الطعام علی الصائم» کی طعام و شراب در ماه رمضان بر صائم حرام می شود؟ یعنی وجوب صوم فعلیت پیدا می کند «و تحل الصلاة صلاة الفجر؟» وقت نماز صبح فرا می رسد؟ «فقال: اذا اعترض الفجر»؛ فجر همان شق و سفیدی است؛ انشقاق به سفیدی معترض می شود «فکان کالقبطیه البیضاء» قبطیه (قبطی) اهل مصر را می گویند که منسوب به قبط است؛ قبطیه، لباس سفیدی است که در مصر درست می شود. وقتی که فجر معترض شد، مثل آن پارچه ای سفیدی که به افق کشیده است، آن پارچه ای که منتسب به مصر است، جمع آن را قباطی می گویند، مفردش را قِبطی یا قُبطی می گویند، «فثم یحرم الطعام علی الصائم و تحل الصلاة صلاة الفجر» این ذیلش مربوط به ما نیست «قلت: أفلسنا فی وقت الی أن یطلع الشعاع الشمس؟» اگر ما نماز را بعد بخوانیم به چه صورت است؟ فرمود: «قال هیهات أین یذهب بک» کجا می روی؟ «تلک صلاة الصبیان» تأخیر انداختن نماز صبح مال بچه ها است، انسان مؤمن باید عند طلوع الفجر بخواند.
* ابی بصیر کیست؟
این روایت را صدوق به أبی بصیر لیث مرادی تعبیر کرده است. این تعبیر لیث مرادی از صاحب وسایل نیست، صدوق این جور فرموده است؛ ولکن شیخ الطائفه که این روایت را در تهذیب [تهذیب الاحکام/2/39/ح73] نقل کرده، فرموده است: عاصم بن حمید عن أبی بصیر مکفوف، یعنی نابینا. أبی بصیر معروف، مشترک میان دو نفر است: یکی لیث المرادی که در جلالتش شکی نیست، و یکی أبی بصیر یحیی بن القاسم یا ابی القاسم الاسدی المکفوف که از اول نابینا بود. می گویند: دو دفعه توسط دو امام بزرگوارمان چشم هایش را باز کرده و دنیا را دیده است. [رک. رحال علامه حلی/265] این أبی بصیر مکفوف که اسدی و کوفی است، یحیی بن ابی القاسم است. بعضی ها در او مناقشه کرده اند که این ضعیف است، لذا در این روایت اشکال شده است که این لیث مرادی را که شیخ صدوق نقل کرده است، شیخ در تهذیب ابی بصیر را مکفوف نقل کرده است و کلینی [الکافی/4/99] (ره) أبی بصیر را مطلق گذاشته است، گفته اند: عن عاصم بن حمید عن أبی بصیر، روایت را نقل کرده است. روی این اساس مناقشه شده است. [التنقیح/الصلاة/1/282]
* جواب مناقشه در أبی بصیر اسدی
لکن به دو جهت جای مناقشه نیست؛ جهت اول: اینکه أبی بصیر مورد مناقشه واقفی بوده و مذهبش فاسد است، این حرف ها درست نیست. أبی بصیر الاسدی را کشی [رجال کشی/238] از آن شش نفری ذکر کرده است که «اجمعت العصابه علی تصدیق هؤلاء الاولین من اصحاب ابی جعفر علیه السلام و ابی عبدالله علیه السلام » گفتیم: معنای اجماع این است که اگر کسی مناقشه بکند، مثلاً این واقفی است و یا غلو دارد، اعتنایی به این ها نمی شود؛ بدان جهت این أبی بصیر مرادی باشد یا اسدی باشد، هر کدام باشد روایت من حیث السند معتبر است.
و جهت ثانی این است: آن هایی که طبقات را تمام کرده اند، گفته اند [معجم رجال الحدیث/14/151 و 20/250] که اگر از أبی بصیر، عاصم بن حمید یا عبدالله بن مسکان نقل بکند، آن أبی بصیر لیثالمرادی است؛ پس اینجا لیث مرادی می شود. اما اسدی نیز معتبر است و اشکالی ندارد. یحیی بن ابی القاسم هم از معاریف بوده، کسی در حق او قدحی نکرده است. قدح در راوی آن علی بن أبی حمزه است که غالباً از او نقل می کند [رجال النجاشی/250] لذا روایت من حیث السند والدلالة معتبر است.
روایت دومی [وسایل الشیعه/4/210/ح2] که صدوق (ره) نقل می کند «و باسناده عن علی بن عطیه عن أبی عبدالله علیه السلام أنه قال: الصبح (الفجر)» صبح مرادف با فجر است؛ یعنی وقتی که فجر شد، صبح هم محقق می شود. الصبح نسخه بدل فجر است «هو الذی اذا رأیته کان معترضاً» اگر آن را نگاه کنیم، آن بیاض معترض است و به افق خوابیده است «کأنه بیاض نهر سوراء» (نسخه کافی: سوری) کأن این بیاض نهر سوراء است. سوراء اسم مکانی در عراق است؛ نهر سوراء هم نهری است در آن مکان. البته این بیاض، یک مقدار به ذهن نمی رسد؛ چون در نهر، بیاض نمی شود. لذا صاحب وافی [الوافی/7/302/ح5959] این روایت را هم از صدوق و هم از شیخ و هم از کلینی، نباض نقل کرده است نه بیاض. نباض، جریان الماء را می گویند، «نبض الماء ای جری الماء»،« نباض نهر سوراء» آن گونه که آب جاری می شود و می رود، کأن این بیاضی است که می رود، یعنی وسعت پیدا می کند، سعه پیدا می کند؛ هم طولاً و هم عرضاً همان سفیدی است که منتشر می شود، تا همه جا را روشن می کند «کأنه نباض نهر سوراء».
علی بن عطیه، دو برادر دیگر به نام محمد و حسن داشت، این هر سه راوی، ثقات هستند. نجاشی و غیرنجاشی، هر سه برادر را توثیق کرده اند، [رجال النجاشی/46] پدرشان عطیه هم توثیق دارد. روی این حساب، سند صدوق به علی بن عطیه، این طور است. سند صدوق این است که «عن أبیه عن سعدبن عبدالله، عن احمدبن محمدبن عیسی، عن علی بن حسان عن علی بن عطیه»، [وسایل/30/78] راوی از علی بن عطیه، علی بن حسان است.
* شبهه در علی بن حسان و جواب آن
علی بن حسان دو نفر است: یکی علی بن حسان هاشمی و یکی هم علی بن حسان واسطی. هر دو در یک زمان بوده و هر دو هم راوی حدیث بوده اند؛ ولکن هاشمی، شخص ضعیفی بود ولی واسطی شخص موثقی بود. بعضی مناقشه کرده اند که علی بن حسانی که راوی از علی بن عطیه است در سند صدوق، این معلوم نیست که هاشمی یا واسطی است؟ شبهه مصداقیه خبر ثقه می شود، لذا اعتباری ندارد. این شبهه، مثل شبهه سابقه، درست نیست. چرا؟ چون درست است که علی بن حسان دو نفر است، هاشمی ضعیف است و علی بن حسان واسطی صحیح است؛ در نقل «کشی» هست [رجال الکشی/451] که محمدبن مسعود عیاشی (ره) می گوید: از علی بن حسن فضال سؤال کردم مثل این که بصیر بود روایات رجالی پیشش بود، این علی بن حسان چه طور است؟ ایشان در جواب گفته است: کدام را می گویی؟ علی بن حسان هاشمی که لیس بشیء، و هو ضعیف، ولی اگر علی بن حسان واسطی را می گویی که آن ثقه است. علی بن فضال از کسانی است که قول او در رجال مسموع است، چون این ها را به عنوان خبر نقل می کرده است؛ بدان جهت مثل نجاشی است یعنی مقدم بر نجاشی هست. هرچند که این روایت شبهۀ مصداقیه می شود، ولکن در همان روایتی که علی بن حسن بن فضال، علی بن حسان هاشمی را تضعیف کرده، این طور گفته: عیاشی! کدامش را می پرسی؟ «اما الواسطی فهو ثقة و اما الذی عندنا یروی عن عمه عبدالرحمن بن کثیر» آن کسی که از عمویش نقل می کند، ضعیف است، و یک روایت پیدا بشود که علی بن حسان هاشمی از غیر عمّش نقل کند، چنین روایتی پیدا نشده است. او تقیید به عمّ دارد. در مانحن فیه هم که مروی عنه عبدالرحمن نیست، علی بن حسان است، لذا از این حیث سند معتبر می شود.
کسی بگوید که من به این حرف ها عقیده ندارم؛ می گوییم: روایت سند دیگری دارد، چون کلینی [وسایل/4/210/ذیل ح2] هم نقل کرده «علی بن ابراهیم عن ابیه عن بن أبیعمیر، عن علی بن عطیه» آن که کلینی نقل کرده در سندش علی بن حسان نیست، محمدبن أبی عمیر است که شأن و جلالتش واضح است. لذا این روایت به حسب سند و به حسب دلالت تمام است.
مطلب مهمی باقی ماند: در روایات معتبره، در یکی طلوع الفجر را به قبطیه البیضاء تشبیه فرمود و در یکی کالنهرالسوراء تعبیر فرمود، حتی در مجمع البحرین [3/339] می گوید: نهر سوراء، تعبیر از نهر فرات می شود. آن سفیدی که در افق پیدا می شود معترضاً، عرضش خیلی نازک است که به افق خوابیده است، لکن خداوند متعال از آن تعبیر به خیط کرده است؛ «کلوا و اشربوا حتى یتبین لکم الخیط الأبیض» [بقره/187]، آن اول ما یبدو که سفیدی پیدا می شود، عرضش به اندازه عرض فرات نیست، یا پارچه قباط که عرض دارد. لذا جماعتی از علما گفته اند: طلوع الفجر ـ بعید هم نیست، به حسب میزان و ظاهر آیه مبارکه همین است ـ به مجرد پیدا شدن این خیط ابیض است، یعنی این سفیدی است در افق. [التنقیح/ الصلاة/1/284]
* کلام جواهر در ابتدای تشخیص خیط ابیض
صاحب جواهر (ره) کلامی دارد، معنایش این جا پیدا می شود. در روایت که این جور تفسیر کرده اند، چون خیط ابیض معترض را خیلی ها تشخیص نمی دهند، مگر این که عریض بشود. شما هم امتحان کنید، در بیابانی که مسطح است، نگاه به افق بکنید، خیلی کم می شود که انسان ملتفت بشود این سفیدی پیدا شده است. این را ملتفت نمی شود مگر این که عرضش زیاد بشود، صعودش هم زیاد بشود، آن وقت می فهمد که طلوع فجر شده است. و من هنا گفته اند: طلوع فجر چیزی است که اگر به آن نگاه کنید، نظر را ممتد کنید، «اصدقک» تو را به صدق می آورد که طلوع فجر شده است «کلما زدته نظراً اصدقک بزیادة حسنه» روشن تر می شود خوب تر دیده می شود. [جواهرالکلام/7/96]
در روایت رزیق [وسایل الشیعه/4/213/ح3] «و فی المجالس والاخبار بالاسنادالآتی» که خواندیم «عن أبی عبدالله علیه السلام، أنه (ابی عبدالله علیه السلام ) کان یصلی الغداه بغلس» نماز صبح را در تاریکی می خواند، عند طلوع الفجرالصادق می خواند، اول مایبدو می خواند، قبل ان یستعرض می خواند، عند طلوع الفجر استعراض پیدا بکند، یعنی پخش بشود، یعنی مثل آن نهر سوراء بشود یا مثل پارچه قبطیه بشود؛ قبل از این می خواند «کان یصلی الغداه بغلس عند طلوع الفجرالصادق، اول ما یبدو قبل ان یستعرض، و کان یقول: «و قرآن الفجر إن قرآن الفجر کان مشهوداً» [اسراء/78]، در روایت علی بن مهزیار [وسایل الشیعه/4/210/ح4] دارد: «محمدبن یعقوب، عن علی بن محمد، عن سهل بن زیاد، عن علی بن مهزیار، قال:» در سند سهل بن زیاد است. علی بن مهزیار می گوید: «کتب أبوالحسن بن الحصین الی أبی جعفرالثانی علیه السلام » که امام جواد علیه السلام است «معی» با من یک کتابی فرستاد؛ آن کتاب را نوشت به أبیجعفر ثانی. کتاب این بود، «جعلت فداک قد اختلف موالوک فی صلاه الفجر، فمنهم من یصلی اذا طلع الفجر الاول المستطیل فی السماء» آن که مستطیل فی السماء است که فجر کاذب است، آن وقت می خواند «و منهم من یصلی اذا اعترض فی أسفل الافق» وقتی که آن سفیدی از پایین فجر عرض پیدا کرد، یعنی به افق خوابید «و استبان» ظاهر شد «و لست أعرف أفضل الوقتین» نمی دانم کدام یک از دو وقت افضل است، «فأصلی فیه، فان رأیت أن تعلمنی أفضل الوقتین» که به صلاح من باشد، بفرمایید؛ «و تحده لی» حدش به من بگویید، چه کنم؟
در مسأله بعد خواهد آمد أیامی که قمر، پانزده، شانزده یا چهارده شب است، چه باید کرد.
اما در لیالی ضیاء قمر که ماه پیدا نمی شود «و کیف امنع مع القمر والفجر لا تبیین معه، حتی یحمر و یصبح» تا آن قرمزی پیدا می شود که می فهمم که طلوع فجر شده است «و کیف أصنع مع الغیم» با غیم چکار کنم؟ «و ما حد ذلک فی السفر والحضر» این را به من تعلیم کن، اگر صلاح باشد «فعلت انشاءالله» من هم به آن عمل می کنم؛ «فکتب علیه السلام بخطه و قرأته: الفجر یرحمک الله هوالخیط الابیض المعترض، و لیس هوالابیض صعداً» آن که به آسمان بلند می شود «فلا تصل فی سفر ولاحضر حتی تبینه» تا آن فجر واضح بشود؛ «فان الله تبارک و تعالی لم یجعل خلقه فی شبهه من هذا، فقال: «وکلوا و اشربوا حتى یتبین لکم الخیط الأبیض من الخیط الأسود من الفجر» فالخیط الابیض هوالمعترض»؛ آن خیط ابیضی که معترض است و بر افق خوابیده است، آن بیاض معترض است؛ «الذی یحرم به الأکل والشرب فی الصوم» که اکل و شرب در هنگام روزه، حرام شده و نماز واجب می شود؛ «و کذلک هو الذی یوجب به الصلاه» مجرد بیاض عریض که در اسفل افق شد، طلوع فجر است. پس در روایاتی که کالقبطیه البیضاء، کالنهرالسوراء، داشت، لزومی ندارد.
و من هنا، صاحب جواهر [جواهرالکلام/7/96ـ97] هم فرموده است: تشبیه کردن امام علیه السلام در آن دو روایت به قبطیه البیضاء، و به نهر سوراء لتنبیه به این است که باید طلوع فجر احراز بشود. این به جهت این است که اگر سفیدی این جور بلند شد، معلوم می شود. پس طلوع فجر همان مجرد پیدا شدن سفیدی در افق است، سفیدی خوابیده در مطلع خورشید، نه آن حالتی که بلند شده به آسمان، وقتی معترض شد، طلوع فجر است.
پی نوشت:
تحقیق و تنظیم: حجت الاسلام داود دهقانی دولتآبادی
هفته نامه «افق حوزه»
منبع:حوزه