کد خبر : ۶۹۰۴۳
تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۸

روایت حمیدشاکرنژاد از سانحه تصادف

حمید شاکرنژاد بار دیگر همسفری برای حرکت در یک مسیر می‌‎شود و بازهم حادثه‌ای دیگر رخ می‌دهد؛ این بار اما جراحاتی بر بدن وی نشسته که حرکت را از او گرفته است، اما آیات صبر را آرام‌بخش لحظه‌های درد و ذهن و جسم خسته‌اش می‌داند.
عقیق: ساعت 3 بامداد نهم دی‌ماه بود، حادثه‌ای دلخراش در محور سبزوار به نیشابور رخ داد اما کسی نمی‌دانست در آن لحظات چه اتفاقی افتاده است. حمیدرضا عباسی و حمیدشاکرنژاد، دو قاری بین‌المللی کشورمان بودند که در این سانحه دچار آسیب شدند، آرام آرام خبرها به گوش می‌رسید و از یک سانحه دلخراش روایت می‌کرد.

وقتی خبر حادثه را شنیدیم، مدام اضطراب آن را داشتیم بدانیم چه اتفاقی برای این قاریان کشورمان افتاده است، همه حواس‌ها به سمت حمیدرضا عباسی بود، او که به گفته پزشکان در کمای عمیق به سر می‌برد؛ اما خیالمان از بابت حمید شاکرنژاد راحت بود، شنیده بودیم تصادف چند شکستگی برجای گذاشته بود با این حال، عصر پنج شنبه بعد از ملاقات با حمیدرضا عباسی در بیمارستان راهی منزل حمید شاکرنژاد شدیم.

با وجود اینکه می‌دانستیم در شرایط خوبی به سر نمی‌برد اما باید برای التیام بخشیدن به درد و نگرانی هزاران نفر که از راه‌های مختلف با ما در ارتباط بودند و خواستار اطلاع از چگونگی وضعیت قاریان این حادثه بودند، پاسخ روشنی می‌داشتیم؛ با اولین برخورد پی بردیم هر آنچه که گمان می‌کردیم خیالی بیش نبود، حال حمید شاکرنژاد آنگونه که تصور می‌رفت، اصلا خوب نبود.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

او روی کاناپه دراز کشیده بود و به سختی حرف می‌زد، حتی انتظارمان برای بلند شدن او بی‌فایده بود، گمان کردیم خواب است و می‌خواستیم منتظر بمانیم تا بیدار شود اما با سخنان همسرش که گفت: «نه حمید بیدار است»، نزدیک‌تر رفتیم؛ باورمان نمی‌شد این کسی که تنها امکان حرکت دادن سرش را دارد کسی نیست جز حمیدشاکرنژاد!

همانجا خود به عمق ماجرا و سختی این حادثه برای این قاری بین المللی کشورمان پی بردیم، لحظه ای سکوت ما را فرا گرفته بود اما به هر صورتی بود سعی کردیم با خنده پیش ببریم؛ حمید شاکرنژاد قرار بود چند باری به دفتر ایکنای خراسان رضوی بیاید، بعد از فاجعه منا و بازگشت از سفر حج نیز دوبار هماهنگی‌های اولیه انجام شد اما هر بار به دلیل مشکلات و درگیریهای وی این حضور کنسل شد، آنجا بود که باب شوخی را باز کردیم و گفتیم: آقای شاکرنژاد شما آنقدر ایکنا نیامدید که ایکنا مجبور شد به دیدن شما بیاید. با این چند کلمه خند‌ه‌ای بر لب‌های این قاری کشورمان و همسر بزرگوارش نقش بست. خنده ای که فضا را از آن سنگینی و شوکی که به ما وارد شده بود، خارج کرد.

اما با تمام دردی که متحمل شده بود، میزبانی گرم‌شان شرمنده‌مان کرد و همان ساعتی که در منزل وی حضور داشتیم برایمان کلاس درس با کوله‎باری از تجربه بود؛ از تاخیرمان عذرخواستیم و گفتیم که از محل بیمارستان آقای عباسی می‎آییم؛ شاکرنژاد به ناگاه سریع سرش را به سمت ما برگرداند تا از آخرین وضعیت همسفرش بداند، الهه عبادی، همسرحمید شاکرنژاد نیز احوال این قاری کشورمان را جویا شد، وی در این عیادت که عصر پنج‎شنبه، یازدهم دی‌ماه صورت گرفت، درخصوص سوال ما که حالشان چطور است، با نگرانی اظهار کرد که دیروز کمی راه می‌رفتند ولی امروز اصلا حال خوبی نداشتند و همین طور ثابت و بدون هیچ تحرکی دراز کشیده‌اند.

وی با اشاره به اینکه قرار است شنبه پیگیری‌های مربوط به بهبودی شرایط حمید با مراجعه به دکتر ارتوپدی و مغز و اعصاب انجام شود، ادامه داد: نتیجه نهایی بهبودی وضع ایشان را دکتر باید بدهد اینکه آتل‌ها باید بسته یا باز شود یا نه، گچ شود، فعلا دست‌شان گچ است ولی استخوان کتف و مهره‌ها کلا آتل‎بندی شده است.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

عبادی عنوان کرد: در بیمارستان نیشابوردکترش گفت که مشکل خاصی به آن صورت ندارد و می‌تواند تحرک داشته باشد؛ فقط تمام عکس‌های مربوط به وضعیت حمید را به ما دادند تا به پیش دکتر مغزو اعصاب و ارتوپدی که در مشهد معرفی کرده‌اند، ببریم و بعد از بررسی دکترها وضعیت ایشان مشخص شود، دیروز تنها به صورت اورژانسی به وضعیت حمید رسیدگی شد.

همسر شاکرنژاد با بیان اینکه امروز اساتید قرآن به دیدن حمید آمدند و لطف کردند پانسمان ایشان را عوض کردند، افزود: استاد عابدین‌زاده، سیدمجتبی سادات فاطمی و رجبی و ... از افرادی بودند که برای عیادتش آمدند.

مسابقات بسیج قرآنی و محفل انس با قرآن سمنان

در ادامه صحبت‌ها، حمید شاکرنژاد، قاری بین‌المللی قرآن با وجود آسیب دیدگی شدید و کسالتی که داشت، به گرمی پاسخگوی پرسش‌های ما در خصوص اینکه اصلا چه شد که این حادثه اتفاق افتاد، شد؛ وی اینگونه آغاز کرد: به مناسبت هفته وحدت به اهواز و بوشهر رفته بودم و قرار بود که 8 دی‌ماه برای مسابقات بسیج قرآنی و محفل انس با قرآن به سمنان بیایم، همچنین قرار بود بعد از مسابقات در محفلی تلاوت داشته باشم، اتفافا حمیدرضا عباسی هم یکی دیگر از از داوران این مسابقات بود.

نای حرف زدن نداشت و بعد از لحظه‎ای مکث و اندکی گرفتن نفس برای ادامه صحبت، اینگونه بیان کرد: خلاصه اینکه از اهواز با پرواز به تهران آمدم و خیلی هم خسته بودم چون که مسیر بوشهر به اهواز به گونه‎ای بود که باید با ماشین می‌رفتم و سه، چهار ساعتی در راه بودم.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

شاکرنژاد عنوان کرد: بعد از به پایان رسیدن برنامه‌ام در اهواز بلافاصله به فرودگاه آمدم، به محض رسیدن به تهران با ماشین به سمت سمنان حرکت کردم و ساعت 4:30 صبح بود که به سمنان رسیدم و بعد از خواندن نماز صبح تنها توانستم سه ساعت استراحت کنم و ساعت 8 صبح مسابقات شروع شد.

این قاری بین‌المللی قرآن افزود: بعد از نماز مغرب محفل برگزار شد، بعد از تلاوتم، می‌خواستیم به مشهد بیاییم، حمیدرضا عباسی تقریبا خسته بود به خاطر اینکه تا صبح منتظر مانده بود تا من از تهران به سمنان برسم و البته خود نیز هفت ساعتی از مشهد تا سمنان در راه بود و این سفر خستگی خود را داشت؛ به ویژه اینکه شنیده بودم قرار است با ماشین خود به سمنان بیاید.

به یاد آوردن حادثه تلخ برای هر کسی ملال‎آور است و اما وی با تمام سختی که داشت، اینگونه ادامه داد: مسابقات و محفل ساعت 20:30 تمام شد و ما ساعت 22:30 به سمت مشهد راه افتادیم، از همان اول قرار نبود که مسیر مشهد را یکسره بیاییم، گفتم بیا همین جا بخوابیم و بعد فردا صبح به مشهد برویم اما حمید گفت اگر فردا صبح راه بیفتیم خیلی دیر می‌رسیم.

وی اظهار کرد: به او گفتم من نمی‌توانم بیدار باشم و ایشان به من گفتند تو نگران نباش و راحت بخواب. به سمت مشهد راه افتادیم، بعد از نیم ساعت گوش دادن به تلاوت از سیستم صوتی خودرو دیگر نمی‌توانستم بیدار بمانم، رو به حمید گفتم، حمید جان شرمنده من دیگر نمی‌توانم بیدار بمانم، حمید هم تاکید داشت که راحت بخوابم.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

تمام گوش و چشممان به حرف‌ها و لبانش بود، با هر کلمه‌ای که ادا می‌شد، غم و درد را از عمق حرف‌هایش حس می‌کردیم، او در ادامه چنین عنوان می‌کند: میانه‌های راه چشمانم را باز کردم و از حمید پرسیدم: چطوری؟ خوبی حمید؟ کجاییم؟ هنوز به شاهرود نرسیدیم؟، حمید در جوابم گفت: حاجی شاهرود را رد کردیم و الان در مسیر سبزواریم؛ گفتم الان تو خسته نیستی؟ گفت نه بابا چه خسته‌ای، من عادت دارم و مسیرهای طولانی‌تر از این را رفته‌ام.

عجله و شتابزدگی  برای رسیدن به مشهد

حمید چنان از جدیت برای رسیدن به مشهد با همان شادی و نشاط همیشگی حرف می‌زد که خیالم راحت شد، مجدد راه افتادیم و من پس از اندکی صحبت با حمید، دوباره خوابیدم، حمید مثل همیشه می‌گفت و می‌خندید، خیالم راحت بود که او خواب در چشمانش نیست.

وقتی علت عجله حمیدرضا عباسی برای رسیدن به مشهد را پرسیدیم گفت، گویا حمید برنامه خانوادگی در مشهد داشت که باید آنها را انجام می‎داد، وقتی گفتم صبح حرکت کنیم، گفت بخواهیم حرکت را بگذاریم برای صبح خیلی از کارها عقب می‌مانیم.

هرچه به وقوع حادثه و جزئیاتش نزدیک‌تر می‌شد، گلویش خشک‌تر شده و دیگر ادامه حرف زدن برایش دشوار بود، بعد از مکث کوتاهی ادامه می‌دهد: از حادثه چیزی نفهمیدم، فقط یک لحظه حس کردم ماشین روی هوا است و بعد نفهمیدم چی شد، تا اینکه گویا آمبولانس آمد و کمک‌رسانی انجام شد، با باز کردن در ماشین و نجات نمی‌دانستم که ما الان کجاییم و آقای عباسی چه کسی است و چیزی یادم نمی‌آمد.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

وقتی پرسیدم کجائیم، افسر در جواب سوالم گفت: «شما دارید می‌روید به تهران و نمی‌دانی؟»، گیج‌تر شده بودم، من کجا هستم، تهران چرا و ...؛ قیافه حمید عباسی را هم به دلیل جراحاتی که داشت، نمی‌توانستم تشخیص دهم؛ معلوم بود از قسمت سر ضربه بدی خورده است؛ صحبت از حمید عباسی که به میان آمد با هر کلمه‌ای که ادا می‌کرد آه سردی می‌کشید و صدایش زیر و بم می‌شد و تلخی حادثه را به وضوح احساس می‌کردیم.

خاطرات تلخ حادثه را که بیان می‌کرد گاه گاهی اشک از چشمانش جاری می‌شد، همسرش در این لحظات به کنار حمید می‌رفت و اشک را از چشمانش پاک می‌کرد و اینگونه بر اندوه ما افزوده‌تر می‌شد...

این قاری قرآن در ادامه چنین بیان می‌کند: بیرون که رفتم دیدم سر و صورتم خونی است اصلا نفهمیدم چه شده است، به بیمارستان که رسیدیم تازه فهمیدم چه اتفاق رخ داده، از مسیر سمنان به مشهد تصادف کردیم و ماشین به  گاردریل خورده و به سمت مخالف افتاده است.

از همان ابتدا دردی را در کمر و سر حس می‍کردم اما چون هنوز بدنم گرم بود چیزی را متوجه نمی‌شدم و اثری از ضرب‌دیدگی‌ام معلوم نبود، به بیمارستان که رسیدیم اوضاع حمید خیلی وخیم بود، قبل از رسیدگی به من، حمید را به اورژانس بردند و من هم روی تخت دراز کشیدم و سرمی به من زدند، بعد از 3 ساعت از پیش حمید آمدند و گفتند اوضاع خوبی ندارد.

اینجا کاری از دست کسی برنمی‌آید، باید به مشهد برود، تا اینکه نزدیک 6 صبح بود که حمید آقا را به مشهد منتقل کردند و بعد از انتقال ایشان به وضع من رسیدگی کردند، عکس و سی تی اسکن انجام دادند و آتل بستند، گفتند که از ناحیه مچ و ترقوه و مهره آخر ستون فقرات دچار شکستگی شده‌ام.

بیشتر از آن که نگران خودش باشد دلش پیش حمیدرضا عباسی بود که در وضعیت نامساعدی به سر می‌برد و تمام هم و غمش سلامتی دوستی بود که حال در وضعیت مناسبی به سر نمی‌برد؛ شاکرنژاد اینگونه بیان می‌کند: خلاصه بعد از بررسی وضعیتم توسط دکترها، عصر به سمت مشهد حرکت کردیم؛ وضع آقای عباسی از همان اول خوب نبود و خون‌ریزی شدیدی داشت.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

وی در پاسخ به اینکه آیا کمربند بسته بودند یا اینکه اطلاعات بیشتری قبل از حادثه یادش می‌آید یا خیر، چنین عنوان می کند: لحظه حادثه فقط یادم است، در لاین سرعت بودیم شاید حمید لحظه‌ای خوابش برد و یک لحظه و ماشین به ریل گرفته و بعد منحرف شده است، واقعا نمی‌دانم در آخری لحظه چه اتفاقی رخ داده و حمید در چه شرایطی بوده است؛ یادم است من کمربندم را بسته بودم و صندلی حالت درازکش بود، شاید اگر حالت نشسته کمربند داشتم ضربه بیشتری می‌خوردم اما همین که صندلی به عقب بود، کمک بسیاری کرد تا آسیب بیشتری نبینم.

راه قرآن را با تمام بی‌توجهی‌ها ادامه می‌دهم

بیشتر از این از زمان حادثه یادش نمی‌آید و اینگونه با درد ادامه می‌دهد: چند ماهی است که بعد از حادثه منا همچنان درگیر اتفاقات هستیم، بار دیگر بغضی که شکست و اشکی که از درد بر روی صورت می‌ریخت، ادامه صحبت را برای حمید شاکرنژاد دشوار می‌کرد، اما او سعی می کرد با خوردن بغض، سخنش را ادامه  دهد: این حادثه امتحان بود، تمام زندگی‌ام وقف قرآن است، همین راه را ادامه می‌دهم و با تمام بی توجهی‌هایی که به بحث قرآنی در کشور می‌شود و خیلی‌ها هیچ ارتباطی با قرآن ندارند و به قول بزرگی می‌گفت مردم فقط سر قرآن قسم می‌خورند و دیگر چیزی از قرآن نمانده است، باز هم همین راه را ادامه می‌دهم.

وی ابراز می کند: متاسفانه لذت با قرآن بودن در جامعه ما نیست و اما خوشبختانه ما توفیق همجواری قرآن را از بچگی داشته‌ایم با این دو حادثه که هیچ 10 تا حادثه دیگرکه ...؛ نام قرآن که آمد و صحبت از مظلومیت آن شد سکوت همه جا را فرا گرفت و دیگر بغض یاری همراهی نداد، نمی توانست حتی کلمه‌‌ای را بیان کند، دلش از بی مهری جامعه به قرآن زخمی بود این دردها مرهمی جز اشک نداشت.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

وی در ادامه چنین بیان می‌کند: حقیقتا چون که سمنان به تهران نزدیک‌تر است، سعی می کنم محفل‌های مربوط به سمنان را قبول نکنم چون که رفتنش از مشهد مکافات است. این سری چون که اهواز بودم و از آنجا می‌توانستم با پرواز به تهران بیایم و از تهران به سمنان دو ساعت و نیم راه است، به دلیل اصرار بزرگواران برای داوری مسابقات قبول کردم، هر چند که گفتم برای برگشت برایم بلیط قطاربگیرید یا برای شب، اگر به قطار شب نمی‌رسم فردا صبح با قطار برمی‌گردم.

تا این که به من گفتند آقای عباسی ماشین دارند و با شما هماهنگ می‌کنند که برگشت را با هم برگردید، ظاهرا آقای عباسی مایل بودند با ماشین شخصی خود به مسابقات بیایند و برگردند، بعد که شنیدم ایشان با ماشین آمده‌اند قبول کردم که با ایشان برگردم؛ اشتباه کردیم نباید با آن خستگی راه می‌افتادیم لااقل کمی استراحت می‌کردیم.

حمیدرضا شخصیت دوست‌داشتنی و شو‌خ طبعی دارد

از کم‌حرفی خودش و خوش‌خلقی، خوش‌بیان بودن حمید عباسی حرف می‌زند و ادامه می‌دهد: برخلاف من، حمید اهل حرف زدن و بگو بخند، متواضع، اهل علم و ادب است، وی علاوه بر تلاوت قرآن در بحث هنرهای تجسمی کار می‌کند، شخصیت دوست‌داشتنی وی باعث می‌شود در هر مجلسی که وارد می‌شود به خاطر شوخ طبعی و فن بیان قوی‌اش افراد زیادی را جذب خود کند. به امید خدا حالش خوب شود و بار دیگر خاطره تلخ منا برایم تکرار نشود.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

با وجود اینکه حال زیاد مساعدی ندارد اما با شوخ‌طبعی تمام حرف‌هایش را ادامه می‌دهد، اینجاست که لحظه ای لبخند را بعد از این گفت‌وگوی طولانی با وی بر چهره‌اش می‌بینیم، می‌گوید: دوستان با مزاح به من می‌گویند که عزرائیل دنبالت است! خنده‌ای کوتاه دلمان را گرم می‌کند اما باز هم یاد اتفاقات اخیر او را اذیت می‌کند، و ادامه می دهد: این روزها بیشتر فکر می‌کنم که چرا این اتفاقات دارد می‌افتد ...؛ آنقدر خسته بودم که نمی‌توانستم پشت فرمان بنشینم و از طرفی هم جدیت در کار حمید باعث دلگرمی ام می شد، حادثه هم که خبر نمی کند و کم تر از دو سه ثانیه همه چیز اتفاق افتاد، خدا را شکر ماشینی در جاده نبود و اگر از خلاف جهت ماشینی به ما می‌خورد وضعیت بدتر از الان بود.

متاسفانه باز هم وقتی حرف از مسئولان به میان می آید باید جایشان را سه نقطه گذاشت و وقتی از ایشان می‌پرسیم، از دیروز از مسئولان سری به شما زدند، آنقدر مرام و معرفت به خرج می دهد و تنها می‌گوید: نه هنوز، از مسئولان هم گله‌ای نداریم شاید گرفتارند و کارهای بزرگ‌تری هست که به ما وقتی نمی‌رسد، تماس‌هایی که بیشتر با ما گرفته شده از پیگیری‌های مردم بوده است و من به عشق مردم زندگی می‌کنم و قطعا تاثیرات دعای خیر مردم در زندگی ما بوده و هست.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

وی اظهار می کند: وقتی بعد از تلاوت قرآن تاثیر معنوی تلاوتت را بر روی مردم می‌بینی زمانی که مردم با ما درد و دل می‌کنند و مشکلات‌شان را می گویند و از ما می‌خواهند که برای شان دعا کنیم، واقعا بهترین لحظه است بچه‌های قرآنی باید شخصیت قرآنی داشته باشند زیرا وقتی به شهرتی می‌ رسند تمام رفتار و کردارشان زیر ذره بین قرار می‌گیرد، مدل شخصیتی ما برای هر سن و نسلی درسی دارد و راه رفتن یک قاری، نوع تلاوت و حرف زدن و همه چیزش روی مردم اثر می‌گذارد و خداوند جایگاه بزرگی به ما داده که باید قدرش را بدانیم اما ما هر کاری هم در این مسیر انجام دهیم باز هم ما مدیون قرآنیم.

بغض‌های گاه و بی گاهش نشان از عشق به چیزی را دارد که همه زندگانی‌اش را تحت سلطه دارد و آن چیزی نیست جز قرآن، حمید شاکرنژاد در ادامه عنوان می کند: بعد از فاجعه منا با هر کسی صحبت می کردیم می گفت ما مرگ را جلوی چشممان دیدیم و شهادتین را گفتیم و من هم از این قاعده مستثنی نبودم؛ من روحیه ام به گونه ای است که به راحتی خود را نمی‌بازم و با همت و پشتکار به اهدافم می‌رسم، حتی در حادثه منا با خونسردی تمام جلو می‌رفتم و درعین حال که فاجعه وحشتناکی بود تا آخرین لحظه فکر نمی‌کردم مرگ شاید به سراغ من هم بیاید اما وقتی به جایی رسیدم که حس کردم نفسی ندارم آن لحظه تمام زندگی مثل برق و باد از جلوی چشمانم گذشت.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

حادثه منا زنگ خطری برای جامعه قرآنی محسوب می شود

وی عنوان می کند: پس از آن اتفاق زندگی مادی و مقام‌ها برایم بی ارزش شد و تمام صفت‌های رذیله را سعی کردم از خود دور کنم، تمام دنیا دیگر برایم ارزشی نداشت؛ بعد از حادثه منا حس بهتری به قرآن داشتم و دارم همیشه در تلاوت قرآن با معنا ارتباط می‌گیرم سعی می‌کنم اول آیات در وجود خودم پرورش یابد تا بهتربتوانم به دیگران منتقل کنم.

این قاری کشورمان چنین ابراز می کند: تمام این سانحه و حوادث درس است، همانطور که همیشه حمید آقا با دید خیر به قرآنیان نگاه می کرد این که حسادتی بین بچه ها نباشد، قطعا حادثه منا زنگ خطری بود برای قاریان که نبودشان چه صدماتی به کشور می زند این حادثه موجب شد که بچه ها قدر لحظات هم را بیشتر بدانند.

در دقایق پایانی این گفت وگو این قاری بین المللی در پاسخ به اینکه در لحظات سخت بعد از تصادف و اتفاقی که افتاده است، آیا تلاوتی داشته است یانه، بیان می کند: به دلیل شرایطم امکان تلاوت قبل را ندارم بیشتر به مفاهیم آیات و اتفاقی که رخ داده فکر می کنم. او در ادامه آیات مرتبط با صبر را همدم لحظه های سخت خود می داند و عنوان می کند: آیه های صبری که در قرآن به آن ها اشاره شده است، آرام بخش لحظه های درد ذهن و جسم خسته و بیمار من است.

می گوید: از عموم مردم می خواهم که فاصله ای که از قرآن گرفته اند را کم کنند؛ بدانند به کجا دارند می‌روند به عنوان عضو عادی جامعه وقتی پوشش دختران و پسران بی توجهی‌شان به لحظه های دنیا، طرز بیان و اخلاق و ارتباطات را می‌بینم که از اسلام و قرآن و زندگی اهل بیت(ع) فاصله گرفته اند، دلم می سوزد؛ همه چیز را به گردن دیگری می‌اندازند نمی‌شود، همه چیز را پای تحریم‌ها انداخت که مردم در فشارند؛ و تمسک به اهل بیت(ع) باعث می شود با آرامش زندگی کنند امیدوارم روزی قرآن حالت درس و کاربردی در زندگی ها پیدا کند.

%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%85%db%8c%d8%af%d8%b4%d8%a7%da%a9%d8%b1%d9%86%da%98%d8%a7%d8%af-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%d9%86%d8%ad%d9%87-%d8%aa%d8%b5%d8%a7%d8%af%d9%81-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b5%d8%a8%d8%b1%d8%8c-%d8%a2%d8%b1%d8%a7%d9%85%e2%80%8c%d8%a8%d8%ae%d8%b4-%d8%a7%db%8c%d9%86-%d8%b1%d9%88%d8%b2%d9%87%d8%a7%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a7%d8%b3%d8%aa

در انتهای این دیدار که البته کمی طولانی تر از آنچه فکرش را می‌کردیم بود، سعی کردیم دوباره قول آمدن به تحریریه ایکنای خراسان رضوی را از حمید شاکرنژاد بگیریم؛ او در این هنگام بیان می‌کند: از ایکنا به ویژه ایکنای خراسان رضوی تشکر می کنم به رغم اینکه من به دلیل درگیری‌ها و بدقولی‌ام نتوانستم در تحریریه حاضر شوم اما باز هم پیگیر حال و وضعیت من هستند.

در این هنگام همسر حمید شاکرنژاد بار دیگر از همکاران ایکنا تشکر کرد که اخبار لحظه به لحظه و البته موثق را از این حادثه منتشر کرده است، اخباری که حتی خود آنها نیز پیگیر آن بودند.

حمید شاکرنژاد در لحظه‌های آخر حضور ما در منزلش سعی کرد کمی بخندد، هر چند وقت اذان گذشته بود و می‌خواست برای نماز آماده شود، اینگونه گفت: از همه مردم تشکر می‌کنم، هر چه دارم از آن‌ها دارم، از آن‌ها که تماس گرفتند و جویای حالم شدند ممنونم. و در نهایت باز هم مثل همان ابتدای ورود با رویی گشاده و البته جسمی خسته بدرقه‌مان کرد. 

امید که قاریان کشورمان حمیدرضا عباسی و حمیدشاکرنژاد هر چه زودتر از بستر بیماری برخواسته و همچون گذشته گرمابخش محافل قرآنی کشورمان باشند.


ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ابوعلي
|
ROMANIA
|
۱۳:۵۳ - ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
0
2
امن يجيب المضطر اذا دعاه فيكشف السوء) خدا عافيت كامل مرحمت كند
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین